ترجمه احسان صالحی | سازندگی


من [آنا کوئیندلن Anna Quindlen] عاشق کارهای غیرمعمول و هیجان‌انگیز هستم، اصلا اگر کسی به من بگوید تو نمی‌توانی فلان کار را انجام دهی، بیشتر برای انجام‌دادنش تحریک می‌شوم، ناگهان لحظه‌ای فرامی‌رسد که می‌بینم ترس از بین رفته و کار دشواری را به سرانجام رسانده‌ام.

آنا کوئیندلن [Anna Quindlen]

فعالیتِ ادبی من از زمانی شروع شد که در ۱۸سالگی به یک روزنامه‌نگار تبدیل شدم. به‌سختی می‌توانستم همزمان هم راه بروم و هم آدامس بجوم، اما سردبیر روزنامه‌ای را متقاعد کردم که یک پروژه تابستانی به من بدهد. از آن زمان تاکنون موقعیت شغلی شگفت‌انگیزی دارم که هیچ‌گاه خسته‌ام نمی‌کند، از جمله برنده‌شدنم در جایزه پولیتزر 1992 در بخش نقد و یادداشت.

هنگامی که معاونت سردبیری روزنامه نیویورک به من پیشنهاد شد تقریبا تمام اطرافیان مرا از پذیرفتن این سمت منع می‌کردند و می‌گفتند تو نمی‌توانی، زیرا هرگز سردبیر نبوده‌ای و از مشکلاتش باخبر نیستی، اما قبول کردم و کارم را به بهترین نحو انجام دادم، می‌خواستم به خودم و همچنین جامعه مردان ثابت کنم که خانم‌ها از پس هرکاری برمی‌آیند.

همیشه نوشتن کارهای جدید مرا وحشت‌زده می‌کند، زیرا هرکدام از آنها باید باهم متفاوت باشند، آخرین شخصیت داستانی من – نورا- از بسیاری جهات با من تفاوت دارد و یکی از آنها همین جاه‌طلب‌نبودن اوست، نورا زندگی حرفه‌ای‌اش با اتفاقات ناگواری همراه می‌شود که این مساله نیز در مورد من صدق نمی‌کند. به‌نظرم هرچقدر نویسنده‌ها از زندگی‌نامه‌نویسی فاصله بگیرند مدت‌زمان بیشتری در این کار دوام می‌آورند.

خواندن و نوشتن باعث می‌شود مردم به هم نزدیک‌تر شوند و اینگونه شما دیگر احساس تنهایی نمی‌کنید. من نیز خرسندم که سهم کوچکی از این موضوع دارم و نقطه پیوند احساسات مردم هستم، همیشه خودم را در دسترس طرفدارانم قرار دادم و این یعنی حال خوب، این یعنی کار من جهانی است؛ زیرا می‌توانم با تمامی انسان‌ها ارتباط برقرار کنم.

به‌وجودآوردن یک نقطه تعادل بین زندگی شخصی و عمومی کار بسیار دشواری است، در روزهای ابتدایی و ستون‌نویسی در روزنامه نیویورک، نوشته‌هایم درباره‌ سه فرزندم بود و هر اتفاقی را به آنها ربط می‌دادم، اما بعد از خودم پرسیدم، هنگامی که برای مثال آنها ۱۶ساله شوند، درباره‌ این نوشته‌ها چه فکری می‌کنند؟ و این موضوع تبدیل به نقطه‌ضعفی در زندگی شخصی‌ام شد، حالا می‌توانم همسرم را به‌عنوان یکی از اولین و بهترین منتقدانم معرفی کنم.

راجع به خانواده‌ام باید بگویم که پدرم دوست داشت اولین فرزندش پسر باشد، مرا مانند پسرها بزرگ کرد و با ازدواجم نیز مخالف بود. رشته تحصیلی‌ام برایش غیرقابل هضم و کارهایم همه برخلاف میل باطنی‌اش. بااین‌حال تمام منفی‌گرایی‌های او مرا در کارم مصمم‌تر کرد.

اما درباره رمان‌نویسی و شیوه نوشتارم، شما هیچ‌گاه نمی‌توانید تمام وقت خود را برای نوشتن یک رمان خرج کنید یا حداقل من نمی‌توانم؛ زیرا کلمات بعد از چند ساعت شروع به تیرگی می‌کنند. من می‌توانم ساعت‌ها برای یک گزارش یا تحقیق وقت بگذارم، اما رمان نه، تخیل یک عضله است و عضلات اسپاسم می‌شوند، بعضی روزها با کار زیاد به نحوه عملکرد آنها ضربه می‌زنید.

من هرروز صبح هنگام خوردن صبحانه روزنامه‌ها را ورق می‌زنم و بعد حدود چهار مایل پیاده‌روی می‌کنم، سپس چرخی در وب‌سایت‌های خبری می‌زنم و به دیدار دوستانم در صفحات مجازی می‌روم.

از ساعت ده‌ونیم کارم شروع می‌شود و سعی می‌کنم تا قبل از ساعت دو ظهر به آن پایان دهم، اما شما اگر بخواهید رمان بنویسید، در تمام لحظات زندگی حتی هنگام خواب ذهنتان درگیر است و با خود کلنجار می‌روید، این است که انجام کارهایی غیر از نوشتن شما را وسوسه خواهد کرد و این دوگانگی شما را پیر می‌کند.

من همیشه رمان‌هایم را با انتخابِ تم و طرح موضوع شروع می‌کنم، برای مثال رمان «سیاه و کبود» با موضوع معنویت، رمان «برکات» با موضوع رستگاری، رمان «ظهور و درخشش» هم نتیجه افکار من درباره‌ قطع ارتباطات در زندگی مدرن آمریکایی‌ها است و فاصله بین ظاهر و باطن، اینجا بود که ایده «خواهران» به‌وجود آمد، یکی فاعل و دیگری تماشاگر.

خواندن آثار دیگران از من آدم بهتری می‌سازد؛ زیرا این کار مرا با جهان و انسان‌هایی که تا‌به‌حال با آنها دیداری نداشته‌ام آشنا می‌کند، در ضمن می‌توانم در میان همه مشغله‌هایی که دارم چند دقیقه‌ای به فکر فروبروم و خلوت خودم را داشته باشم. از جمله کسانی که مرا با آثارشان شگفت‌زده می‌کنند می‌توانم به الیزابت بیشاپ، ویلیام کارلوس ویلیامز، جان اشبری و رابرت لاول اشاره کنم. اما می‌توانم بگویم که تقریبا تمام آثار چارلز دیکنز برایم دلنشین است.
و در پایان، دوست دارم مردم آثارم را بخوانند و مرا به یاد بیاورند؛ این پرافتخارترین موفقیتم محسوب می‌شود.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

صدام حسین بعد از ۲۴۰ روز در ۱۴ دسامبر ۲۰۰۳ در مزرعه‌ای در تکریت با ۷۵۰ هزار دلار پول و دو اسلحه کمری دستگیر شد... جان نیکسون تحلیلگر ارشد سیا بود که سال‌های زیادی از زندگی خود را صرف مطالعه زندگی صدام کرده بود. او که تحصیلات خود را در زمینه تاریخ در دانشگاه جورج واشنگتن به پایان رسانده بود در دهه ۱۹۹۰ به استخدام آژانس اطلاعاتی آمریکا درآمد و علاقه‌اش به خاورمیانه باعث شد تا مسئول تحلیل اطلاعات مربوط به ایران و عراق شود... سه تریلیون دلار هزینه این جنگ شد ...
ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...