گذری به معنویت | خرد منتقد


ناتانیل برندن [Nathaniel Branden]، فصل آخر کتاب خود، «هنر هشیارانه زیستن» [The art of living consciously : the power of awareness to transform everyday life]، به ربط و نسبت میان هشیاری و معنویت اختصاص داده است. نویسنده در ابتدا و به‌قصد روشن شدن مفهوم معنویت، به سه برداشت از این مفهوم می‌پردازد و در نهایت مقصود خود را بیان می‌کند.

خلاصه هنر هشیارانه زیستن» [The art of living consciously : the power of awareness to transform everyday life]  ناتانیل برندن [Nathaniel Branden]

اولین معنای معنویت را معادل "روح یا معنا" (spirit) می‌گیرد. روح به‌معنای نَفَس و آن قوه‌ی حیات که موجود زنده به واسطه‌ی آن، زنده است. در این جا معنویت، همان نیروی حیات است. نیرویی که اگر در کسی زایل گردد، روحیه‌اش در هم می‌شکند.

در معنای دوم از معنویت، به نسبت میان انسان و خدا می‌پردازد؛ و این یعنی «معنویت، دل‌مشغولی عمیق به شناختن و عشق ورزیدن به خدا».

اما مراد برندن دو معنای پیش گفته از معنویت نیست. از نظر وی، «معنویت، مربوط است به هشیاری و مربوط به مقتضیات و رشد هشیاری. از این نظر، کسانی که پایبند آگاهی و رشد خود و فهم راه و رسم زندگی هستند، در مسیر معنویت قرار دارند... هر کس که پیوسته می‌کوشد به بینشی هرچه شفاف‌تر از واقعیت و جایگاه خود در آن دست یابد،... زندگی معنوی را پیشه کرده است».
در این دیدگاه، معنویت اصیل، خودش را در چگونه زیستن و چگونه رفتار کردن نشان می‌دهد معنویت یعنی این‌که افراد چگونه وجود را تجربه می‌کنند و چه نسبتی با واقعیت و هستی برقرار می‌کنند.

در رویکرد ناتانیل برندن، فرق است میان معنویت و مذهب. مذهب، ساحت اعتقادها، آیین‌ها و مناسک است. درحالی که معنویت، یک تجربه‌ی شخصی در مواجهه‌ی با هستی است و «نه در چیزهایی که مدعی اعتقاد به آن‌هاست».
هم‌چنین برندن بر این باور است که از طریق باور اشخاص، نمی‌توان تشخیص داد که چه رفتاری دارند؛ زیرا در این دیدگاه، میان باور و رفتار، نسبت وثیق و محکمی وجود ندارد. «صرفا با دانستن این‌که فلان کس ادعا می‌کند به خدا اعتقاد دارد یا ندارد نمی‌توانم حتی یک کار او را پیش‌بینی کنم.» نمی‌توان پیش‌بینی کرد که در برخورد با دیگران چقدر با انصاف، عادل و خیرخواه، و در مواجهه با بحث منطقی، چقدر ذهن‌اش باز است. «حرفم این است که این اعتقاد(یا فقدان اعتقاد)، به خودی خود راجع به رشد معنوی، اخلاقی یا روانی یک آدم چیزی به ما نمی‌گوید.»

در نظر نویسنده، چه‌بسا گاهی مذهب، نقطه مقابل معنویت قرار می‌گیرد؛ زیرا مذهب، آدمی را پای ایمان، قربانی می‌کند. در نظر برندن، انسان معنوی، نه خود را فدای دیگران می‌کند و نه دیگران را فدای خود. او به فدا کردن انسان اعتقاد ندارد. نویسنده توضیح می‌دهد که اعتقاد و باور، الزاما در خصلت و رفتار افراد سرریز نمی‌کند. به همین سبب است که «اعتقاد (یا فقدان آن)، به خودی خود راجع به رشد معنوی، اخلاقی، یا روانی یک آدم چیزی به ما نمی‌گوید.»

ناتانیل برندن به تفاوت، تمایز و مرزگذاری میان دین، عرفان و معنویت، قائل است و این سه را پدیده‌هایی متمایز می‌داند. همان‌گونه که پیش‌تر اشاره شد، دین را مجموعه‌ای از سه عنصر اعتقاد، آیین و مناسک معرفی می‌کند. عرفان را درنهایت، درمان فراق و جدایی انسان از هستی می‌یابد. از نظر او، درحقیقت، عرفان می‌خواهد تمایز میان "خود" را با معشوق رازگونه بزداید و آدمی را با هستی به وحدت برساند. برای این هدف، "خود" باید از میان برود.
همان که حافظ می‌گفت:
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

برندن مدعی است که عرفان نیز مانند دین، هیچ به‌معنای این نیست که الزاما و ضرورتا معتقد را به انسان بهتری تبدیل کند.
از نظر برندن، مرز میان عرفان و معنویت، فردیت و تشخص انسان است. در عرفان، کمال مطلوب، یگانگی با الوهیت یا شالوده‌ی غایی هستی است؛ اما در معنویت، برخلاف عرفان، تمایز، فردیت و تشخص انسان مهم است. در این رویکرد «هیچ‌یک از خصوصیات نوع بشر، به‌اندازه‌ی توانایی تمایز نهادن برای بقای او ضروری نیست». به سخن دیگر، از صغارت درآمدن آدمی (به‌تعبیر کانت)، از درک واقعیت جدا بودن و برپای خود ایستادن، آغاز می‌گردد.

درنهایت، برندن معتقد است عرفان نیز مانند دین، ضرورتا سبب خوب‌تر شدن انسان نمی‌گردد.
«آیا عارفان از غیر عارفان آرامش بیشتری دارند؟ بعضی وقت‌ها، اما نه لزوما. آیا عارفان مهربانتر، بخشنده‌تر و دل‌رحم‌ترند؟ گاهی، و نه لزوما. آیا عارفان در تسکین درد و رنج‌های نوع بشر، بر غیر عارفان ترجیح دارند؟ به‌ندرت.... آیا عمری که وقف سلوک در طریق معنوی به‌معنای عرفانی آن شده باشد شخصیت اخلاقی‌تری پدید می‌آورد؟ نه لزوما»

[«هنر هشیارانه زیستن» با ترجمه‌ی کورش کامیاب و توسط نشر کرگدن منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...