داستانی واقعی، خواندنی، پُرکشش و به‌موقع | مهر


دَم کتابْ، از صفحه اول گرم است و از همان اول‌کار با خواننده، رِلْ می‌زند. با آن همه سختی‌های زندگی موجود در کتاب، رگه‌هایی قوی «طنزِ موقعیت»، خواسته‌ناخواسته، تا پاسی از کتاب، همراه‌مان است. صفحه‌های طنز، گراورهایِ هیجانْ و مرحبا هستند؛ اهلاً و سهلاً. وقتی به عنوان یک نویسندهْ آماده باشی، آمادِ ناشر نیزْ، و راوی مجرّبْ، نتیجه می‌شود کتابِ بشدّت محترمِ «خانه‌دارِ مبارزْ».

خلاصه کتاب خانه‌دار مبارز خاطرات شفاهی سیده اقدس حسینیان مرضیه ذاکری

خانه‌دار مبارز، داستانی واقعی، خواندنی، پُرکشش، و به‌موقع است. خاطراتی شفاهی، که یادتان می‌رود بسیاری از خام‌خواری‌های شفاهی را، انگار داستانی از یک زندگی سخت را می‌خوانید و تجرِبه می‌فرمایید؛ نوشِ جانْ.

خانه‌دار مبارز، یک «تاریخ شفاهیِ شافی» است. یک قصّه تراژیک، و من برای اولین‌بار می‌نویسم «دردآور» و «سیمپاتیک». دستمریزاد به راویِ ما، دست‌مریزاد به نویسنده، و حَبذا انتشارات راه‌یار.

تا اواسط کتاب می‌خواستم بنویسم عجب الگوی مناسب- و نه مناسبتی- برای دختران مذهبی ما؛ امّا ادامه منصرفم کرد. الگوبرداری از قهرمان کم‌نظیر و نیکِ کتاب، جگر می‌خواهد؛ جگری که با شرایط سنتی‌منتال اغلب دختران مذهبی‌جامه ما، ناهماهنگ است. «خانه‌دارِ مبارزْ» مطمئن‌ترم کرد، در تاریخ شفاهی، راوی و نویسنده، حتماً باید هم‌دست شوند، وگرنه مَرویْ قطعاً مَرضی نخواهد شد؛ یعنی به زبان آدمیزاد نتیجه نهایی، قطعاً رضایت‌بخش و مؤثر نخواهد شد، چون یا راویْ، ناخواسته، نویسنده را مَرعوبْ و مَفلوکْ می‌کند و کارْ خودستایانه می‌شود، و یا بِلعکس، که کار پوچْ از آب در می‌آید. قبل ورود به خانه‌دار مبارز باید گفت، باز هم با مقدمه‌ای مُقدّم و مفید و تراز از راه‌یار [و به نظرم در این کتاب، راه‌یابْ] روبه‌روییم.

در شروع، یک راویِ کودک، دختربچه‌ای زبر و زرنگ و سمپاتیک، قصّه را شروع می‌کند، و از همان ابتدا، موقعیت‌ها جوری‌اند که از خنده روده‌بُر خواهید شد؛ خنده‌هایی که البته در بزرگسالی به اشک منجر خواهد شد. پروموت دختربچّه از مجله «زن امروز» با مزه است، قصه می‌گوید و پیش می‌رود. مَلاحت و ظرافت شوخ‌طبعانه راوی، در صراحتِ درخشان صُراحیِ عمرش است، که می‌تواند هر لحظه، پُقّی خنده از مخاطبش بگیرد. تا یادم نرفته بنویسم واقعیتْ، زمانی که کتاب بهم داده شد، تا چند ماه بخاطر طرح جلد مزخرف و کِدری که داشت، حتّی رَغبتی برای تورّق‌ش نگذاشت. رنگ و فونتِ ضدِّ جَلدِ جِلد کتاب، بی‌مهری ناخواسته ناشر به کتاب خوب‌شان است.

خانه‌دار مبارز، در خوب بودن، آن‌قدر تخت‌گاز می‌رود، که در صفحات حدود ٥٠، که هنوز یک‌پنجم کتابْ را پُر نکرده، لحظه‌ای فرو می‌کشد و پِلته پایین می‌آید، نفس می‌گیرد و باز دنده چهار می‌کند.

«خانه‌دار مبارز» ما را با بخشی از آدم‌های واقعی، با آرمان‌هایی چه درست چه غلط روبرو می‌کند، که هرچه هستند، بشدّت «واقعی» اند؛ نه «فِیک»؛ جداً که صُراحی و راستیْ.
شیرین‌بختانه، راویِ سینه‌سوخته ما، از دلِ عمل‌یات و تجربیاتِ اولت را زیسته برآمده، و جزو معدود آدم‌هایی‌ست که می‌بینم دچار خوددسانسوری نشده، که شاید خودش هم خوشبختانه متوجه نیست؛ البته به قول قدیمی‌ها نویسنده توجیه هم بی‌تأثیر نیست. نکته لایِ سطور کتاب این است که «شرایط اجتماعی زمانه»، جوری است که ملّت می‌توانند برای آرمان‌های خود پیِ انقلابی را بگیرند. به‌نظر می‌رسد بین هر «انقلابی» پیوندی‌ست وثیق‌، حالْ ممکن است دو انقلابیِ بالذّات، بالظّاهر علیه یکدیگر باشند، که البته بحثِ اختلاف تاریخی «ذات و عَرَض» پیش می‌آید که اینجا جا و فُرمت و فرصتش نیست. پس بگذریم.

قلم و زاویه دید واقع‌گرای نویسنده، پاکیزه است؛ راوی هم شارپ درباره هر خبری، موضعی، و وضعیّتی، حسّی دارد، که نویسنده با ذکاوتی تمام توانسته همه این‌ها را در کتاب نگاه دارد.

وقتی می‌نویسم راوی سمپاتیک است؛ حتی برای لحظاتی‌ست که پوشیه می‌زند. هم‌دستی دست‌دردستیِ راوی-نویسنده که خود حتماً از مُجالست و موانثت و مؤانستی یِکّه‌شان بیرون آمده، به‌جوری‌ست که نویسنده، فضاهایی که راوی تعریف کرده را، «ندیده»، می‌شناسد، و می‌تواند «فضاسازی» کند، و برای قاپیدن هر اتمسفری، جذبِ حداکثریِ رئالیستیِ لحن راویْ، نه واجب کِفایی است، که واجبِ عینی است، با عینکِ اَلحانِ بصریِ راویِ البته مُجرَّب. یعنی در ادبیات، صداها را قبل از شنیدن بایستی دید.

نوشتنْ با «دیدن» به نویسنده، رُخ نشان می‌دهد. و البته در ادبیات تاریخ شفاهی، دوشادوش «زاویه دید»، می‌توان مبحثِ مهم «زاویه شنید» را طرح و استخراج کرد، کاری که خبرنگاران خبرهْ جنگ و انقلاب‌ها، بصورت تجربی در آن خِرّیت فَن شده‌اند، دو گوش و یک زبان. در خانه‌دار مبارز، ذهن منسجم و عملیاتی راوی و نویسنده، پا به پا و دست در دست هم‌اند. کلّیتی که به احساسات راوی انسجام داده، از دل زندگی سَخته و ساخته شده. احساسات راوی، مادّی، واقعی، انسانی، تَرتمیز، و فارغ از احساساتی‌گرایی است، و سرشار از حسّ‌.

به صفحه ١٨٥ می‌رسیم و می‌بینیم، راوی با آن‌همه تجربه، تازه شده ٢٠ ساله. کتاب جوری دل را پذیرای خود می‌کند، که آدم یاد هوا دلپذیر شد می‌افتد. راوی بی‌محابا، درون سازمان را نقد می‌کند، و آراستگی و پیراستگی و اخلاق فردی‌اش روی اخلاق سازمانی‌اش تأثیر می‌گذارد. اصلاً همیشه دیالکتیکی راستین بین جز و کل برقرار است، و بسیاری از خُلق‌های خَلق‌ها در مَنفذهای کُل جاگیر می‌شوند. جلو می‌روید و این پرسش برایتان پیش می‌آید که چرا با اینکه بارها فشار شما می‌افتد، چرا ریتم داستان نمی‌افتد؟ عادت دارم هم‌زمان با خواندن هر کتابی حسّ‌م به هر جمله و پاراگراف مهمی را حاشیه‌نویسی کنم، صفحات خانه‌دار مبارز پر شده از آفرین، ای والله، ای وای…، یا خدا..‌.، ای جانم لعنتی، وَه‌. و دوست ندارم به هیچ کجای کتاب ارجاع بدهم، نکند طعمِ صحنه‌ای زائل شود. کتابِ محترم و با شخصیت «خانه‌دار مبارز» قصّه رنج‌ها و مصائب دختری جوان، در تلاطم انقلاب، بعدِ انقلاب، و کمی جنگ است؛ تجربه مسئولیت‌ها، ترس‌ها و استرس‌هایش. از زنی فعّال، دونده برای اجتماع، و اهلِ کار کردن. و به نظرم ما نباید الگوی رنج کشیدن مطرح کنیم. راستی عیب معظّمِ قهرمان ما، خانم اقدس حسینیان، این است که «عیب من این بود که همه‌چیز یادم می‌ماند- ١٥٥»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...