تجربیاتم، چه تجربیات کودکی و چه تجربیات بزرگ‌سالی‌ام همیشه تأثیرگذار بوده‌اند... دو قصه گفته بود، یکی آشکار و یکی نهان. قصه‌ آشکارش کمدی عاشقانه‌ بود... قصه نهان داستان غم‌انگیزِ مردی بود که نقش خود را در زندگی از دست داده بود... مصرف‌کننده داستان بودم... بعد از انتشار داستان ورشکست شد... هنوز همان ماشین‌تحریر دستی قدیمی را دارم... داستان را همان‌جور که پیش می‌روم می‌سازم، پس اولین خواننده آثار خودم هستم...


لیلا عبداللهی اقدم | آرمان ملی


دانلد ای. وست‌لیک [Donald E. Westlake] (2008-1933) از 1959 در ژانر جنایی-پلیسی می‌نویسد، با بیش از صد کتاب که بیشترشان برنده جایزه «استاد بزرگ معمایی‌نویسان آمریکا» شده و ساختن بیش از ده‌ها فیلم از آثارش، اکنون با سه رمان به خوانندگان فارسی معرفی شده: «تبر» (ترجمه محمد حیاتی) و «زمرد نحس» (ترجمه محمد عباس‌آبادی) و «حق نگهدارِ ابلهان» (ترجمه محسن موحدی‌زاد. اهمیت وست‌لیک در ادبیات جنایی تا آنجاست که نیویورک‌تایمز از او با عنوان «نیل سایمونِ ادبیات جنایی» یاد می‌کند و جان بنویل نویسنده ایرلندی برنده جایزه بوکر، دانلد وست‌لیک را در کنار ژرژ سیمنون به‌عنوان دو تن از بهترین نویسنده‌های قرن بیستم معرفی می‌کند و ویلیام کریستول از وست‌لیک به‌عنوان نویسنده‌ای نام می‌برد که شایسته دریافت جایزه نوبل ادبیات بوده. «تبر» آنطور که مایکل واین‌رب می‌گوید یکی از بهترین آثار وست‌لیک است و «زمرد نحس» هم آنطور که نیویورک‌تایمز می‌نویسد ژانر سرقت کمیک را به حد اعلی رسانده است و به‌نوعی می‌توان گفت وست‌لیک با این رمان ژانر جدیدی را پایه‌گذاری کرده است: ژانر سرقت کمیک. «حق‌ نگه‌دار ابلهان» از جزو آثار شاخص وست‌لیک است که برنده جایزه ادگار آلن پو برای بهترین رمان شده. آنچه می‌خوانید گفت‌وگو با دانلد وست لیک درباره آثارش، ژانر جنایی-پلیسی و مسائل پیرامون آن است.

دانلد ای. وست‌لیک [Donald E. Westlake]


آیا شما خودتان را نویسنده پلیسی‌نویس می‌دانید یا صرفا نویسنده؟
در ابتدا همه‌جور چیزی می‌نوشتم، حالا اسمش را ژانر، برش‌هایی از زندگی یا هرچه می‌خواهید بگذارید. با گذر زمان، داستان‌های معمایی (که آثار علمی-تخیلی و طنزآمیز در پی آن آمد) بیشتر پذیرفته شد و تو تمایل پیدا می‌کنی با این جریان حرکت کنی. در دهه شصت، می‌گفتم نویسنده‌ای هستم که نقاب نویسندگان داستان‌های معمایی زده‌ام، اما بعدها نگاهی به عقب انداختم و گفتم، بسیار خُب، قبول، من نویسنده داستان‌های معمایی هستم.

در داستان پلیسی چه کاری می‌توانید انجام بدهید که در داستان غیرپلیسی نمی‌توانید؟ این ژانر چه امکان‌هایی برای شما فراهم می‌کند؟
گمان نمی‌کنم بشود تمایز مفیدی بین ژانر و داستان ادبی قائل شد. همه‌ ما با دو عنصر سر‌وکار داریم، داستان و زبان، و اگر در یکی از این دو شکست بخورید هر بر چسبی هم که بر آن بزنید بی‌فایده‌ است.

کدام نویسندگان به صورت خاصی بر شما تأثیر گذاشته‌اند؟
وقتی‌که حدود پانزده سال داشتم، «مرد لاغر» داشیل هَمِت را خواندم، و برای اولین‌بار دریافتم نوشتن چه قدرتی دارد. او دو قصه گفته بود، یکی آشکار و یکی نهان. قصه‌ آشکارش کمدی عاشقانه‌ ساده‌ای بود که راز کوچکی در دل خود جای داده بود. قصه نهان داستان غم‌انگیزِ مردی بود که نقش خود را در زندگی از دست داده بود و راه گریزی نداشت. نمی‌دانستم می‌شود چیزی را به خواننده گفت بدون اینکه واقعا چیزی گفته باشی، و از آن موقع هنوز هم شیفته آن تأثیر هستم. ناباکوف در این کار استاد بود. اما من خوب‌نوشتن را به خاطر خودِ خوب‌نوشتن هم دوست دارم، هرازچندگاهی به عقب برمی‌گردم و دوباره آنتونی پاوِل می‌خوانم، جملاتم طولانی و طولانی‌تر می‌شود. جملات طولانی به کار او می‌آید اما به کار من نه!

آیا روش تربیت‌تان تأثیری بر نویسندگی‌تان داشته است؟
نمی‌دانم روش تربیتم تأثیر بخصوصی بر من داشته یا نه، اما تجربیاتم، چه تجربیات کودکی و چه تجربیات بزرگ‌سالی‌ام همیشه تأثیرگذار بوده‌اند، که البته فکر نمی‌کنم در توصیف‌شان خوب باشم.

آیا همیشه می‌خواستید نویسنده باشید؟
اول عاشق داستان شدم، مصرف‌کننده داستان بودم، و بعد همین باعث شد تصمیم بگیرم داستان‌های خودم را بنویسم.

اولین داستان یا رمانی که از شما به چاپ رسید چه بود؟ با چاپش چقدر عایدتان شد؟
اولین داستانی که فروختم داستان علمی‌تخیلی بود، که درست قبل از تولد بیست‌سالگی‌ام نوشته بودمش. در آوریل 1959 در سن 26 سالگی از آخرین شغلم که خواننده یک آژانس ادبی بود کناره گرفتم. قبل اینکه بتوانم به عنوان نویسنده درآمدی کسب کنم کار‌های منشی‌گری و خرحمالی‌های بسیاری (مثل منشی انبار و از همان جور کارها) کرده بودم. آن داستان علمی‌‌تخیلی، «یا مرگ را صدا بزن»، برایم بیست دلار داشت که از طرف «جهان داستان‌های علمی» به‌هم پرداخت شد. آن موسسه بعد از انتشار داستان ورشکست شد.

کدام کتاب‌تان را بیشتر از بقیه دوست دارید؟
هیچ کدام را بیشتر یا کمتر از بقیه دوست ندارم. اما به «قهوه» و «آدم‌ها» و «چرا من» علاقه دارم.

از بین تمام ژانرها، کدام نویسندگان معاصر را به صورت خاصی ستایش می‌کنید؟
تنها نویسنده‌ای که هنوز کار می‌کند و تقریبا همیشه آثارش را می‌خوانم اِلمور لئونارد است. این فهرست قبلا طولانی‌تر بود، اما هم من تغییر کرده‌ام و هم آنها.

شما بیشتر برای دو مجموعه رمان‌های خود شناخته می‌شوید: جان دورتموندر و خدمه، و رمان‌های پارکر که به نام ریچارد اِستارک نوشته‌اید. روحیات کدام شخصیت - دورتموندر یا پارکر- به شما نزدیک‌تر است؟
فکر می‌کنم روحیات جان دورتموندر به من و واقع‌گرایانه‌ترین نوشته‌هایم نزدیک‌تر است. در داستان، درها باز است، می‌توانید تاکسی بگیرید، و همیشه هم پارکینگ پیدا می‌شود؛ بله در مورد پارکر نیز همین‌طور است. اما جان در دنیای ما زندگی می‌کند.

اِد مک‌بین یک‌بار گفته بود رمان‌هایی که به‌عنوان بخشی از یک مجموعه نوشته می‌شود (مانند رمان‌های حوزه هشتادوهفتم خودش) لزوما درباره «خانواده‌ای در یک خانه» است: رابطه بین شخصیت‌های اصلی کلید موفقیت‌شان است. به‌نظر می‌رسد این امر برای رمان‌های جان دورتموندر صادق باشد، اما آیا درمورد پارکر (که اساسا فرد تنهایی ا‌ست) هم صادق است؟ ممکن است بگویید چه چیزی یک مجموعه را به موفقیت می‌رساند؟
فکر می‌کردم مل بروکس بود که این حرف را در مورد مجموعه‌های تلویزیونی زده بود. گمان می‌کنم اساسا درست است، و آن هم اینکه پارکر همه قوانین ‌و سنت‌ها را می‌شکند (اگرچه می‌تواند یک تاکسی پیدا کند). قرار نبود شخصیت یک مجموعه باشد و در حقیقت قصد داشتم در پایان «شکارچی» بدهم دستگیرش کنند، اما بعد یک ویراستار دوست‌داشتنی در پاکت بوکز، به نام باک مون گفت، «راهی هست پارکر را فراری بدهی و سه‌تا کتاب در سال برایم بفرستی؟» بله، شخصیت مورد نظر باک، اگر خصوصیاتی را که خواننده می‌پسندد نمی‌داشت شخصیت تمام‌عیاری نبود که شایسته یک مجموعه باشد. اول ایده‌ ترسناکی به‌نظر می‌رسید، اما بعد درست همانی شد که مدنظر بود. یک‌بار جان بورمن را ملاقات کردم که فیلم «درست به هدف» را کارگردانی کرده بود، که اقتباس فوق‌العاده‌ای از «شکارچی» است، و او به‌ام گفت لی مارتین گفته کاری با قصه ندارد، اما هرگز شخصیتی مثل او ندیده و به خاطر اوست که قبول کرده نقشش را بازی کند. پس حق با باک بود.

بیشتر شخصیت‌های مجموعه‌ای پلیس یا پی.‌ ال‌. اس هستند، در‌حالی‌که دو نفر از شخصیت‌های شما (دورتموندر و پارکر) هر دو ورای قانون زندگی می‌کنند و بعلاوه طرح و برنامه‌های‌شان اغلب خراب می‌شود. یک روانکاو چه نتیجه‌ای از این‌جور چینش می‌گیرد؟
همیشه گفته‌ام این حقیقت که روانکاو نیاز است به این معنا نیست که لزوما به کار می‌آید. آدم‌هایی که از قانون دفاع می‌کنند همه جامعه حمایتشان می‌کنند، آدمی که زور می‌زند دست‌تنها چیزی گیر بیاورد فقط می‌تواند به خودش تکیه کند. سوژه‌ای جالب‌تر از این هست؟ (و شبیه‌تر به نویسندگی)

تاکنون اسم کوچکی برای پارکر در نظر گرفته‌ای؟ چه کسی تصویر بهتری از پارکر روی پرده نقره‌ای آورده؟ لی ماروین، رابرت دووال یا مل گیبسون؟
از آنجایی‌که قرار نبود داستان پارکر یک مجموعه رمان باشد، به خودم زحمت ندادم برایش اسم کوچکی انتخاب کنم، و بعد هم دیگر دیر شده بود. من ماروین را در «درست به هدف» خیلی دوست داشتم، اما دووال به شخصیتی که نوشته بودم نزدیک‌تر بود.

شما فیلمنامه «کلاهبرداران» را برای استفان فریرز نوشتید که نامزد بهترین فیلمنامه اسکار هم شد. البته فیلم خیلی خوب شد، اما چرا شخصیت کارول کوچک شمرده شده بود (در فیلم برخلاف رمان هیچ اشاره‌ای به تجربیاتش در داخائو نشد.) نظر شما در مورد جیم تامسون به‌عنوان یک نویسنده چیست؟ (در موردش افراط می‌کنند یا تفریط؟)
«کلاهبرداران» را بروز‌رسانی کردیم، کار زیاد سختی نبود، چون اثر تامسون جلوی رویمان قرار داشت، چون شخصیت‌هایش هرگز کاری با دنیای خارج از محیط خود ندارند، (همان موقع‌ها، روی یکی از آثار اریک ایمبر کار کردم، و با وجود اینکه بروزرسانی‌اش کار فوق‌العاده‌ای بود هرگز ساخته نشد.) درمورد تامسون تمام کاری که لازم بود بکنم این بود که کلاه از سر افراد بردارم. اما شکر خدا، چیزی همسنگ داخائو وجود ندارد، پس تنها چیزی که می‌شد انجام داد این بود که عقبه تاریخی کارول را نادیده بگیریم. اگر بخواهم همچنان به این سوال پاسخ بدهم فکر می‌کنم تامسون استعداد بی‌نظیری بود که در مکان و زمان اشتباه قرار داشت. او ناچار بود در فرصت کم با دستمزدی ناچیز بنویسد، و این نشان داده شد. درحالی‌که روی فیلمنامه کار می‌کردم، گفتم در دومین نسخه کاری می‌کنم که خودش هرگز نکرده بود.

آیا تاکنون وسوسه شده‌اید فیلم‌نامه‌های بیشتری هم بنویسید (یا حتی برای تلویزیون، بعد اینکه پلکانوز فیلمنامه «سیم» را نوشت.)
من هرگز نمی‌گویم هرگز، اما شک دارم علاقه‌ای داشته باشم به عالم سینما وارد شوم. تجربه کار با استفان فریرز عالی بود و کاری که انجام دادم و دستمزدی که بابت آن کار گرفتم با اینکه کتاب‌هایم بدون وقفه به چاپ می‌رسید تا ده سال بعدش هرگز تکرار نشد.

به‌نظر می‌رسد طنز و جنایت به‌راحتی در کنار یکدیگر قرار نمی‌گیرند، بااین‌حال کتاب‌های جان دورتموندر خیلی خنده‌دار است (و حتی پارکر هم گاهی مزه‌های یخی می‌ریزد). آیا طنز را تنها موقعی می‌توان به‌کار برد که جنایت در ظاهر یا درواقع قربانی ندارد (یا قربانی‌هایش شخصیت‌های ترحم‌انگیزی نیستند)؟ به‌نظر شما، آیا قانونی در این حوزه وجود دارد؟
نمی‌دانم جایی قانونی هست یا نه، داستان‌های جنایی کمدی زیادی داریم. من به دو مورد اشاره می‌کنم: «قلب‌های مهربان و نیم‌تاج‌ها» و «آرسنیک و تور کهنه». نمی‌توانم به نویسنده‌ یا آثار کمیک بامزه‌ای اشاره کنم (که دوست دارم)، اما کار واقعی خودش را نشان می‌دهد و من فکر می‌کنم معمولا تشخیصش می‌دهم. «عجیب‌تر از داستان» را هم دیدم، یک مفهوم کاملا احمقانه که همه آن را خیلی جدی گرفته‌اند، درحالی‌که فقط یک فریاد بلند است. نویسنده نحیف اِما تامسون شگفت‌انگیز است. آیا او کمیک است؟

زمانی رمان‌های مجموعه پارکر شما را «سرد و بی‌روح» می‌نامیدند، اما این روزها گاهی شنیده می‌شود می‌گویند «نووار». از دید شما، آیا این دو واژه مترادف هستند؟ اینها واژگانی هستند که شما بخواهید به‌کارشان ببرید؟
به‌نظر من هم «سرد و بی‌روح» و هم «نووار» هردو تاریخ مصرف گذشته‌اند و هردو به دهه چهل (بعد از جنگ) برمی‌گردد. سرد و بی‌روح اصطلاحی بود که کهنه‌سربازان با خود به ارمغان آوردند و نووار چیزی بود که در بازگشت به خانه کشف کردند. فکر می‌کنم سرد و بی‌روح همچنان ممکن است، اما نووار امروزه همسنگ هنرنما است.

یک روز کاری معمول شما چگونه است؟ آیا خود را مکلف می‌کنید در روز تعداد معینی واژه بنویسید؟
صبح‌ها چند ساعتی کار می‌کنم، و شاید بعدازظهر بر‌گردم. هنوز هم همان ماشین‌تحریر میزی دستی قدیمی خود به نام سوپر سایلنت کرونا-اسمیت که نوشتن را باهاش شروع کردم دارم، و این دستگاه (کامپیوتر) را برای کارهای دیگر نگه می‌دارم.

قبل اینکه پشت ماشین‌تحریر خود بنشینید و داستانی را بنویسید چه مقدارش را در ذهن دارید؟ آیا از قبل روی طرح داستان خود کار کرده‌اید یا خودتان هم از اتفاقاتی که برای شخصیت‌هایتان می‌افتد شگفت‌زده می‌شوید؟
معمولا داستانم را با یک یا دو شخصیت، در مکان و زمانی خاص، و با صحنه‌ آغازین شروع می‌کنم. من نویسنده‌ای هستم که راوی را دنبال می‌کند، داستان را همان‌جور که پیش می‌روم می‌سازم، پس اولین خواننده آثار خودم هستم. این باعث می‌شود هم شور و اشتیاق و هم جدیت حفظ شود.

برای یک رمان چند نسخه پیش‌‌نویس می‌نویسید؟
لزوما دو مرتبه روی یک نسخه کار می‌کنم. یعنی، امروز تایپ می‌کنم، فردا صبح می‌خوانمش و تصحیح می‌کنم، و این می‌شود نسخه نهایی، بعد ادامه می‌دهم. براساس نظرات همسرم، مدیر برنامه‌ها، و ویراستارم تغییرات بیشتری اعمال می‌کنم. دلم می‌خواهد مدام از کارم تعریف کنند، اما آنها یاددشت تحویلم می‌دهند.

آیا کاری را که مشغول نوشتنش هستید به کسی نشان می‌دهید؟
به‌خاطر اینکه کتابی که هنوز در مرحله نوشته‌شدن است تغییر شکل می‌دهد من هرگز کار نیمه‌‌تمام را به کسی نشان نمی‌دهم. اگر واقعا گیر بیفتم، ممکن است به همسرم نشانش بدهم تا بتوانیم درموردش گفت‌وگو کنیم.

آیا برای نویسندگانی که تلاش می‌کنند آثارشان را به چاپ برسانند توصیه‌ای دارید؟
یک‌بار از جان دی مک‌دونالد پرسیدم چگونه به سوالاتی از این قبیل جواب می‌دهد. گفت، «به‌شان می‌گویم، اگر این احتمال وجود دارد که دلسرد شوید، شروع نکنید.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...