ذهن‌های بیمار | آرمان ملی


بیمارى ذهنى اصلى‌ترین درونمایه ادبیات از «دُن كیشوت» و «جین ایر» تا «خانم دالووى» و «مادام بوواری» است. و چراكه نه؟ بسیار هم جالب است. در آثار دیگرى چون «طرح ازدواج» اثر جفرى یوجنید و «دومین بازگشت» اثر واكر پرسى، ویرانگرى مشكلات ذهنى در مسائل عاشقانه داستان به چشم مى‌خورد.
درونمایه بیمارى ذهنى با مجموعه‌داستان‌هاى پرفروش «تو اینجا غریبه نیستى» (2002) كه نامزدی دو جایزه معتبر پولیتز و كتاب ملى شد در آثار آدام هزلت [Adam Haslett] آغاز شد و از آن زمان تاكنون همچنان محور اصلى داستان‌ها و رمان‌هاى او بوده است. در این مجموعه‌داستان بیمارى روانى خواهر و برادر و درنتیجه انتقام آنها از والدین‌شان هسته اصلى داستان است.

 آدام هزلت [Adam Haslett] خیال كن رفته‌ام» [Imagine me gone]

اولین رمان هزلت با عنوان «آتلانیك متحد» (2010) جاه‌طلبانه صحنه‌هاى سوزناك زندگى یك ورشكسته و مشكلات ذهنى او پس از این واقعه را به تصویر مى‌كشد. در رمان جاه‌طلبانه و تكان‌دهنده «خیال كن رفته‌ام» [Imagine me gone] (2016) که به مرحله نهایی جایزه پولیتزر و کتاب ملی آمریکا هم راه یافته، تمركز اصلى نویسنده به‌شكلى خاص بر موضوع طغیان و نزاع‌هاى خانوادگى پدر -پسرى است كه با پیشینه افسردگى و خشونت و وراى همه اینها، تلاش براى پاسخ به این پرسش است كه چه چیزى عامل برپاكننده یك زندگى خوب و بامعناست؟

اگرچه با نگاهى سرسرى هم می‌توان دریافت كه این رمان قویا اثبات مى‌كند كه نویسنده در بازتاب مداوم صحنه‌هاى انتقام و ایجاد خلا كسالت و ناامیدى همراه با پروازهاى شگفت‌انگیز گاه‌وبی‌گاه فانتزى كه ناهنجارى‌هاى ذهنى شخصیت‌هاى داستان را همراهى مى‌كند، بى‌رقیب است. او با ادغام افراطى دقت، صحت، زیبایى و حساسیت به این دستاورد در رمان‌هایش دست یافته است.

داستان توسط پنج نفر از اعضاى خانواده یعنى جان و مارگارت زوج آمریكایی- انگلیسى و سه نفر از فرزندان بزرگسال آنها روایت می‌شود. در ابتداى داستان درمی‌یابیم كه مارگارت به‌رغم فهمیدن موضوع ناراحت‌كننده افسردگى مزمن در دوران نامزدی‌اش، قبول مى‌كند كه با او ازدواج كند. در ادامه همچنین مى‌خوانیم كه فرزند ارشد آنها مایكل علائم بیمارى «اختلال وسواس فكرى-عملى» و دخترشان سلیا علائم «اختلال مهارت‌هاى مقابله‌اى» را از دوران كودكى نشان می‌داده‌اند. هربار سلیا این صحنه را به خاطر مى‌آورد كه پدرش موتور قایق را خاموش مى‌كرد و خود را به مُردن می‌زد و با طرح این پرسش كه «خیال كن رفته‌ام و فقط شما دو نفر در این قایق هستید، در آن لحظه چه مى‌كنید؟» او و برادر خردسالش الك را به چالش مى‌کشید. سلیا هربار خونسردی‌اش را حفظ مى‌كرد و به برادر وحشت‌زده خود اطمینان خاطر می‌داد كه «درست مثل حل تمرین‌هاى مدرسه آسان است.»

سال‌ها از پى هم گذشت و خانواده تلاطم‌هاى احساسى و مالى بسیارى كه همگى بسیار هشداردهنده‌تر از تمرینات اطفای حریق بود، پشت سر گذاشتند. هزلت شكوهمندانه لحظات افسردگى شخصیت‌هایش را كه همچون مه متراكمى آنها را در برگرفته بود، به‌طوری‌كه جان را كاملا پوشانده بود و گاه‌گاهى به حد نیاز او را جانورگونه نمایان می‌كرد به تصویر می‌كشید و به‌این‌ترتیب متن را به سمت چالش فزاینده‌اى پیش می‌برد. هزلت درواقع آهنگ زندگى مایكل را كه تركیبى از ردیف نت‌هاى اختلال وسواس فكرى-عملى و آزار حاصل از تمایلات دوجنسیتى و تعلیق او بود را ذره‌ذره به سكوت وامى‌داشت. آهنگ حاصل از تلفیق نت‌هاى «نصف زندگى طولانى پدر» و «قدرت فوق‌العاده مواد مخدر كه او را از وراى محدودیت‌ها و تكه‌هاى زبان می‌رهاند و به پرواز وامی‌داشت.»

هزلت بسیار هوشمندانه با ارائه لیستى پرده از تاریخ بیمارى روانى پسرش مایكل برمی‌دارد؛ یك: ناراحتى دائم دو: عدالت نژادى. نتیجه دارودرمانى او به نقل از یكى از پزشكانش این است كه مایكل می‌گوید «مرا در جایگاه بالایی قرار دهید تا راوى را تشویق كنم، این درست مثل درمان ریشه دندان در هنگام استراحت در مناطق استوایی است.»

سرآمد دستاوردهاى هزلت در اثر «خیال كن رفته‌ام» ایجاد تعادل در طبایع خشم، طنز و حالت پایدار در برانگیختن احساسات خواننده است. این اثر درحقیقت ویترینى است كه در آن می‌توان به اندازه كافى اشیاى پرزرق‌وبرق، زوج هاى پر از اختلاف براى مدت طولانى، خواهران و برادران اشرافى، موارد وسواسى خفه‌كننده و روابط عادى بدون تعهد همچون روابط دگرباشان وجود دارد و با خواندن آن از تصویرى به تصویر دیگر می‌رویم. درحقیقت این اثر ملغمه‌ای است از آنچه شخصیت احساسى می‌خوانیمش و همه آنها در این اثر گرد هم آمده‌اند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

او «آدم‌های کوچک کوچه»ــ عروسک‌ها، سیاه‌ها، تیپ‌های عامیانه ــ را از سطح سرگرمی بیرون کشید و در قامت شخصیت‌هایی تراژیک نشاند. همان‌گونه که جلال آل‌احمد اشاره کرد، این عروسک‌ها دیگر صرفاً ابزار خنده نبودند؛ آنها حامل شکست، بی‌جایی و ناکامی انسان معاصر شدند. این رویکرد، روایتی از حاشیه‌نشینی فرهنگی را می‌سازد: جایی که سنت‌های مردمی، نه به عنوان نوستالژی، بلکه به عنوان ابزاری برای نقد اجتماعی احیا می‌شوند ...
زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...