پس از انتشار کتاب «خردورزی در متن تاریخ» به قلم میلاد نوری، نشست رونمایی و معرفی کتاب به همّت و همراهی «خانه‌ی دوستان آشنا» و با حضور اهل اندیشه در تاریخ هفدهم مهرماه ۱۴۰۴ در این مؤسسه‌ی فرهنگی-هنری برگزار شد. این نشست با مدیریت حسین بیات و امید کشمیری و با حضورِ جواد حیدری، اردشیر منصوری و حسین شیخ‌رضایی انجام گرفت که به نقد و بررسی کتاب پرداختند. همچنین محمد دهقانی مهمان ویژه این نشست بودند.

خردورزی در متن تاریخ» به قلم میلاد نوری

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا، در آغاز نشست، میلاد نوری، نویسنده و پژوهشگر فلسفه و صاحب کتابِ خردورزی در متن تاریخ، ضمن قدردانی از ناشر و برگزارکنندگان نشست، بیان کرد که مشکل انسان ایرانی همچنان این است که مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را مهم‌تر از مسائل وجودی می‌شمارد و فاقد روایت متافیزیکی از نسبت خود با هستی است. بدین‌سان، درحالی‌که روایت مدرن به‌تمامی پذیرفته نشده، روایت برآمده از سنّت تاریخی نیز به انسداد رسیده است. این امر، انسان ایرانی معاصر را دچار سرگردانی کرده و به بازتولید رنج‌های زیسته‌اش انجامیده است.

وی یادآور شد که احسان اشفاق به‌عنوان حامی کتاب، با وقوف به همین نکته، کار بر روی اندیشه‌ی السدیر مک‌اینتایر و به‌ویژه بازترجمه‌ی مقاله‌ی «بحران معرفت‌شناختی، روایت دراماتیک و فلسفه‌ی علم» او را پیشنهاد کرد. مک‌اینتایر با تبیین مفاهیم «بحران» و «روایت» می‌کوشد نشان دهد که عقلانیت چگونه به‌نحو تاریخی به انسداد می‌رسد و انسان خردورز چگونه می‌تواند با بازروایت وضعیت خود از این انسداد خارج شود. بدین‌سبب، اندیشه‌ی مک‌اینتایر، به‌ویژه برای ایرانیان، ارزش توجه دارد و کتاب خردورزی در متن تاریخ از چنین توجهی برخاسته است.

بحران اخلاقی انسان مدرن
در ادامه‌ی نشست، جواد حیدری، مترجم آثار تامس نیگل و عضو هیئت علمی دانشگاه شاهد، کوشید ضمن تقریری روشن از مسئله‌ی مک‌اینتایر و جایگاه فلسفی او، خلاصه‌ای از رویکرد وی عرضه دارد و نشان دهد که چرا هنوز رقبای فکری‌اش می‌توانند در برابر او بایستند.

وی یادآور شد که گزارش مقدماتی کتاب خردورزی در متن تاریخ شرح بسنده‌ای برای فهم اندیشه‌ی مک‌اینتایر به دست می‌دهد، اما از رقبای فکری او به‌قدر کافی سخن نمی‌گوید؛ وظیفه‌ای که خود حیدری در سخنانش بر عهده گرفت.

او مسئله‌ی اصلی مک‌اینتایر را چنین صورت‌بندی کرد: مک‌اینتایر تشخیص داده که انسان مدرن دچار بحران اخلاقی است که در نهایت به فاجعه‌ی اخلاقی انجامیده است. راهکار او بازخوانی و بازروایت مفاهیم اخلاقی است؛ مفاهیمی که سرنوشت و سرگذشتی داشته‌اند و با گذر زمان از رمق افتاده و معنای خود را از دست داده‌اند؛ همچون کلماتی نگاشته‌شده بر الواح باستان که مردمانی بیگانه با آن‌ها مواجه می‌شوند و از آن‌جا که نمی‌دانند این کلمات در کدام سنّت تاریخی به نگارش درآمده‌اند، معنای آن‌ها را نیز نمی‌فهمند.

به گفته‌ی حیدری، مک‌اینتایر مقصر اصلی را روشنگری و فردباوری همراه با آن می‌داند که به فقدان بینش تاریخی و تهی‌شدن مفاهیم اخلاقی انجامیده است. ایده‌ی مرکزی روشنگری این بوده است که تمام انسان‌ها سرشتی انسانی دارند که از زمینه‌ها و زمانه‌های زیسته‌یشان جداست و اخلاق در نسبت با آن تعریف می‌شود. بااین‌حال، از آن‌جایی که این سرشت انسانی امری خنثی و بی‌رنگ است، اخلاق نیز نخست خنثی و بی‌رنگ می‌شود و سپس معنای عینی‌اش را از دست می‌دهد. به بیان دیگر، با گسست اخلاق از سنّت‌های تاریخی، مفاهیم اخلاقی نیز بی‌معنا می‌شوند. به‌این‌ترتیب، اندیشه‌ی مک‌اینتایر شامل دعوتی به اندیشیدن در باب مفاهیم «سنّت»، «روایت» و «فضیلت» است. در گام نخست، مک‌اینتایر باور دارد که معنای مفاهیم در گرو تجربه‌ی زیسته‌ای است که رنگ تاریخ دارد. چنان‌که شخصی که در کارگاه نجاری نبوده و شاگردی استادکار را نکرده، به‌درستی معنای سخنان او را نخواهد فهمید. اما وصول به این تجربه‌ی زیسته ممکن نیست مگر درصورتی که شاگرد بتواند روایتی از سرگذشت خود به دست دهد. بدین‌سبب، گام دوم، طرح این پرسش است که «من در درون کدام ماجرا حضور دارم و نقش من چیست؟». به باور مک‌اینتایر، اگر انسان مدرن نیز همین پرسش را در کارگاه هستی طرح نکند و روایتی از سرشت و سرگذشت خود به دست ندهد و نیندیشد که اینک نقش او در جهان معاصر چیست، نخواهد توانست بر بحران‌های اخلاقی فائق آید. این رویکرد مک‌اینتایر را به فضیلت‌باوری ارسطویی سوق می‌دهد. به‌زعم او، کنشگر اخلاقی باید با فهم موقعیت، سنجش نیروها و نگاه به خوبی‌ها و هدف‌ها به کار و کنش دست زند تا بتواند با نظر به سرنوشت و سرگذشت خود، بحران‌ها را حل‌وفصل نماید.

بااین‌حال، به گفته‌ی حیدری، اگر خوبی‌های اخلاقی وابسته به روایت تاریخی مردمان از سنّت‌های زیسته باشد، آن‌گاه کدام سنّت است که از عهده‌ی حل مسائل برخواهد آمد؟ مک‌اینتایر خود چنین پاسخ می‌دهد که سنّت‌ها زنده‌اند و با هم رقابت می‌کنند، و سنّت‌هایی که بتوانند در کشاکش تاریخی‌شان روایت کامل‌تر و روشن‌تری از تمام روایت‌های دیگر و بحران‌های آن‌ها به دست دهند، می‌توانند بحران‌های عرصه‌ی بینش و کنش را به بهترین شکل حل‌وفصل کنند. اما، چنان‌که حیدری می‌گوید، این ایده مک‌اینتایر را به اردوگاه جماعت‌گرایان پیوند می‌زند و او را در معرض نقد قرار می‌دهد. جماعت‌گرایان، که مک‌اینتایر برجسته‌ترین آن‌هاست، کار خود را با نقد فردباوری و لیبرالیسم آغاز می‌کنند. به گفته‌ی ایشان، لیبرالیسم از حل تعارض‌های اخلاقی عاجز است، زیرا فرد را از زمینه و زمانه‌اش می‌کَند و بدین‌سبب به خنثی‌شدن اندیشه‌ی اخلاقی می‌انجامد درحالی‌که، بدون داشتن روایتی از زندگی خوب در متن یک سنّت، نمی‌توان زندگی اخلاقی داشت.

در مقابل، به گفته‌ی حیدری، جان رالز معتقد است که این ایده به نوعی استبداد می‌انجامد؛ زیرا هرگاه کسی بخواهد بر مبنای سنّتی زیسته فهم خود از «خوبی» را به معیار داوری اخلاقی بدل سازد، ناچار به زورگویی دامن خواهد زد. همچنین، حیدری به بیان نقد تامس نیگل از اندیشه‌ی مک‌اینتایر پرداخت. نیگل معتقد است تأکید بر ارزش‌مندی سنّت‌ها در تقابل با لیبرالیسم، به‌معنای نفی همه‌ی سنّت‌ها نیست؛ بلکه خودِ لیبرالیسم نیز سنّتی است که می‌تواند در کشاکش روایت‌های رقیب نیرومندی‌اش را به کرسی بنشاند. از سوی دیگر، داور نهایی نه سنّت، بلکه عقل است که می‌تواند به سنّت‌ها بنگرد و نقاط قوّت و ضعف آن‌ها را ارزیابی کند؛ بدین‌سبب، حق و حقیقت نمی‌تواند صرفاً به روایت‌های تاریخی وابسته باشد و تأکید بیش از اندازه‌ی مک‌اینتایر بر سنّت تاریخی و روایتّ عقلانی آن، در نهایت قابلِ نقد خواهد بود.

ضرورت جماعت‌گرایی در ایران
سخنران دوم نشست، اردشیر منصوری، مدرس فلسفه و ادبیات و پژوهشگر فلسفه‌ی علم، گفتار خود را با بیان این نکته آغاز کرد که در بخش تألیفی کتاب خردورزی در متن تاریخ، مسیر پرفرازونشیبی طی شده است که خواندن آن همچون صعود به قلّه دشوار است. به‌گفته‌ی منصوری، این کتاب برای چند گروه ضرورت دارد: نخست، برای معلمان تا دریابند آموزش‌وپرورش تنها از طریق روایت‌گری ممکن است؛ امری که جای خالی‌اش در نظام آموزشی ما بسیار احساس می‌شود. دوم، متخصصان علوم انسانی که اغلب در فضای علم اثبات‌گرایانه و روش‌شناسی‌های مربوط به آن می‌اندیشند و وجه تاریخی علوم انسانی را نادیده می‌گیرند. سوم، سیاست‌گذاران که لازم است به سرگذشت مسائل انضمامی بیندیشند و بکوشند راهکار مشکلات و برنامه‌های توسعه را بر مبنای نیروهای عینی تنظیم کنند و از اندیشه‌ی انتزاعی و بی‌اثر بپرهیزند.

kasj krn خردورزی در متن تاریخ» به قلم میلاد نوری
از راست: حسین بیات، میلاد نوری، حسین شیخ‌رضایی، جواد حیدری، محمد دهقان، امید کشمیری و اردشیر منصوری

منصوری سپس به بینش‌هایی اشاره کرد که می‌توان از کتاب خردورزی در متن تاریخ فراچنگ آورد. نکته‌ی نخست این است که نباید رشد و توسعه‌ی کنونی غرب را به‌شکلی غیرانتقادی نگریست و دچار این فریب شد که این پیشرفت بی‌هزینه است. این، هشداری است به انسان ایرانی معاصر که به‌خاطر عقب‌ماندگی‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، شاید بخواهد به گفته‌ی روشنفکران عصر مشروطه از نوک پا تا فرق سر غربی شود؛ درحالی‌که غرب مدرن بن‌بست‌ها و بحران‌های فراوانی داشته است. او افزود: فردگرایی و لیبرالیسم که پرشکوه و ارزشمند می‌نمایند، تحفه‌ای بی‌چون‌وچرا نیستند که نتوان درباره‌ی آن‌ها تردید کرد. به‌ویژه اگر به بحران‌های انسان معاصر بیندیشیم، ضرورت نگاه انتقادی بیش از پیش آشکار می‌شود؛ چنان‌که مک‌اینتایر نیز چنین کرده است.

همچنین، منصوری بر ضرورت جماعت‌گرایی در ایران تأکید کرد. اگر به مشکلات ناشی از تقابل دولت و ملت در ایران معاصر نگاهی اندازیم که به افزایش بحران‌ها دامن زده و راه نوآوری و چاره‌جویی فرهنگی و سیاسی را بسته است، آن‌گاه روشن می‌شود که شاید در کنش‌گری مبتنی بر فعالیت‌های گروهی و صنفی بتوان راهی برای برون‌رفت از مشکلات یافت. به‌عنوان مثال، محیط زیست تخریب‌شده یا در معرض خطر، نه با کوشش افراد و نه با بی‌تفاوتی دولتمردان بهبود می‌یابد؛ تنها فعالیت‌های جمعی و جماعت‌های هم‌دل می‌توانند یاری‌گر آن باشند. همچنین درباره‌ی بی‌صدایان و بی‌قدرتانی که جامعه‌ی بحران‌زده‌ی ایرانی آنان را به حاشیه رانده است نیز تنها از راه سامان‌دهی جامعه‌ی مدنی و کنش‌گری جمعی می‌توان نیرویی تازه پدید آورد.

بااین‌همه، منصوری این نقد را مطرح ساخت که مقدمه‌ی تألیفی کتاب با تمام ارزشمندی‌اش نمی‌تواند مقدمه‌ای برای مقاله‌ی «بحران معرفت‌شناختی، روایت دراماتیک و فلسفه‌ی علم» باشد؛ زیرا آن مقاله بیشتر به فلسفه‌ی علم و تاریخ‌گرایی مربوط است. به گفته‌ی او، بخش تألیفی کتاب در واقع مقدمه‌ای برای اندیشه‌ی مک‌اینتایر به‌طور کلی است که البته ارزش خواندن دارد. منصوری افزود که مقدمه‌ی مقاله‌ی مک‌اینتایر باید بر نسبت معرفت و اسطوره تمرکز کند و نشان دهد که این دو مرز روشنی ندارند و مرزشان در روایت‌های تاریخی و سنّت‌ها روشن می‌شود؛ نکته‌ای که در مرکز مقاله‌ی مک‌اینتایر قرار دارد اما در مقدمه‌ی تاریخی‌فلسفی میلاد نوری نیامده است.

او همچنین گفت که در مقدمه‌ی تألیفی کتاب، انصاف درباره‌ی رقبای فکری مک‌اینتایر رعایت نشده است؛ برای نمونه، بزرگ‌ترین نقد مک‌اینتایر به لیبرالیسم فقدان برابری است درحالی‌که جان لاک بیش از هرکس از «برابری» سخن گفته است. بنابراین، مک‌اینتایر و به‌پیروی از او، مؤلف کتاب، باید انصاف بیشتری درباره‌ی رقبای فکری نشان دهند. منصوری در پایان به ضمیمه‌ای که نوری با عنوان «بحران بینش و کنش در زیست‌جهان ایرانی» به مقاله‌ی مک‌اینتایر افزوده اشاره کرد و به نقد آن پرداخت. به گفته‌ی منصوری، در این ضمیمه، «زیست‌جهان» به معنایی ایده‌آل به کار رفته که در آن تنها فلاسفه، عرفا و فقها حضور دارند و نشانی از زندگی عینی و تاریخی مردمان و حتی شاعران ایرانی در آن نیست. ازاین‌رو، به گفته‌ی او، این بخش از کتاب نیازمند ویرایش و بازبینی است.

سنت زنده است
در ادامه‌ی نشست، حسین شیخ‌رضایی، استاد فلسفه و پژوهشگر فلسفه‌ی علم، این نقد را به کتاب خردورزی در متن تاریخ وارد کرد که افزودن بخش ضمیمه چندان وجهی نداشته است و بهتر بود نویسنده به‌جای آن، حاشیه‌ای تحلیلی بر مقاله‌ی «بحران معرفت‌شناختی، روایت دراماتیک و فلسفه‌ی علم» می‌نوشت؛ وظیفه‌ای که او خود کوشید در این نشست بر عهده گیرد. به باور او، مقاله‌ی مک‌اینتایر دربردارنده‌ی بینش‌هایی ژرف است که حتی اگر خواننده با همه‌ی مفاهیم و گزاره‌های آن موافق نباشد، باز هم می‌تواند مبنایی برای اندیشیدن و نظرورزی فلسفی قرار گیرد. به‌گفته‌ی شیخ‌رضایی، مک‌اینتایر در این مقاله می‌کوشد در چارچوب کلی اندیشه‌اش، «سنّت علمی» را در پرتو مفهوم عام‌ترِ «سنّت» مورد تأمل قرار دهد. زیرا سنّت علمی نیز در عمل نوعی سنّت تاریخی است که در بستر زمان تکوین یافته و قواعد و هنجارهای خاص خودش را دارد و از خلال بحران‌ها و تحولات، پیوستگی درونی‌اش را حفظ می‌کند. در این معنا، «سنّت علمی» تابع همان منطق کلی سنّت است و مانند هر سنّت دیگری، همواره در معرض بحران، رقابت و بازتفسیر قرار دارد.

بحران در نگاه مک‌اینتایر، تعارضی است میان «آنچه هست» و «آنچه انتظار می‌رود باشد»؛ یعنی جایی که تجربه با انتظار ما از آن تجربه، ناسازگار می‌شود. برای مثال، هنگامی که در فیزیک نیوتنی پدیده‌ای مشاهده می‌شود که با پیش‌بینی‌های نظری سازگار نیست، نوعی بحران در سنّت علمی نیوتن پدید می‌آید و دانشمندان به جستجوی تبیین‌های جدید برمی‌خیزند؛ این فرایند به پیدایش سنّت‌های بدیل، چون فیزیک نسبیتی یا کوانتومی، منجر می‌شود. در چنین لحظه‌هایی، طرح‌واره‌ها و الگوهای نظری‌ای که درون یک سنّت علمی مقبول بوده‌اند، به چالش کشیده می‌شوند و گروه‌های مختلفی از دانشمندان، تفسیرهای متفاوتی از این ناهنجاری عرضه می‌دارند. اما همواره نوعی گرایش همگرا در درون سنّت وجود دارد که این تفسیرها را به سوی بازسازی عقلانی سنّت سوق می‌دهد.

از دید مک‌اینتایر، نکته‌ی اساسی این است که طرح‌واره‌هایی که شاکله‌ی سنّت علمی را می‌سازند، در بستر دگرگونی‌های تاریخی پیوستگی خود را از دست نمی‌دهند. او می‌کوشد نشان دهد که هر شک، تردید یا انقلاب فکری نیز بر بستری تاریخی و در چارچوب یک سنّت رخ می‌دهد. بر همین اساس است که مک‌اینتایر در مقاله‌ی خود دکارت را به چالش می‌کشد. دکارت در گزاره‌ی مشهور خود «من شک می‌کنم، پس هستم» در واقع در دل سنّتی سخن می‌گوید و بر مبنای پیش‌فرض‌های تاریخی و زبانی خاصی عمل می‌کند؛ بنابراین حتی شک دکارت نیز درون سنّت واقع می‌شود، نه بیرون از آن. از همین رو، مک‌اینتایر تأکید می‌کند که نقد و دگرگونی علمی همیشه از درون سنّت آغاز می‌شود و علم، همچون اخلاق و سیاست، صورت‌بندی تاریخی و روایی دارد. سنّت‌های علمی، به‌جای آن‌که ساختارهایی صُلب و ایستا باشند، پویایی و حیات دارند و در رقابت با یکدیگر رشد می‌کنند. تداوم آن‌ها در گرو توانایی‌شان در بازگویی و بازروایت تاریخ خودشان است؛ یعنی در این‌که بتوانند روایت عقلانی از موفقیت‌ها و شکست‌های خود به دست دهند.

شیخ‌رضایی افزود که ایده‌ی مرکزی مقاله‌ی مک‌اینتایر، این است که سنّت نه به معنای محافظه‌کاری است و نه امری ایستا است. برعکس، سنّت زنده است و درون خود امکان تغییر، تصحیح و تکامل را دارد. تداوم سنّت در این است که بتواند در طول زمان پیوستگی عقلانی خود را نشان دهد و روایت منسجمی از مسیر تحولاتش ارائه کند. به بیان دیگر، هر سنّت در صورتی زنده می‌ماند که بتواند داستانی از خود بگوید که در آن، عقلانیت تاریخی‌اش حفظ شود. مک‌اینتایر بدین‌سان می‌خواهد پیوستگی را با انقلاب پیوند زند و نشان دهد که حتی تغییرات بنیادین نیز از دل روایت عقلانی و تاریخی سنّت برمی‌خیزند. از این رهگذر، مفاهیم کلیدی‌ای چون سنّت، بحران، انقلاب، عقلانیت، روایت و پیوستگی در مرکز اندیشه‌ی مک‌اینتایر قرار می‌گیرند.

بااین‌همه، شیخ‌رضایی یادآور شد که این نظریه بی‌نقص نیست؛ زیرا تأکید بیش از حد مک‌اینتایر بر تداوم و پیوستگی در سنّت علمی با شواهد تاریخیِ تحول علم چندان سازگار نیست. در بسیاری از موارد، گسست‌های عمیق در مبانی و مفاهیم نظری رخ داده است که نمی‌توان آن‌ها را به‌سادگی در روایت پیوسته‌ی عقلانی جای داد. اگر مفهوم پیوستگی را چنان بسط دهیم که همه‌ی تحولات علمی را دربرگیرد، در نهایت تنها یک سنّت علمی خواهیم داشت و تمایز میان سنّت‌های رقیب از میان می‌رود؛ و این، به تعبیر شیخ‌رضایی، نقض غرض مک‌اینتایر خواهد بود.

شیخ‌رضایی در نهایت مدعی شد که مک‌اینتایر با تأکید بر نقش روایت‌های رقیب و ضرورت هم‌نشینی آن‌ها در یک افق عقلانی واحد، سهمی مهمی در نقد فردباوری و لیبرالیسم دارد. اندیشه‌ی او مانع از آن می‌شود که لیبرالیسم و عقلانیت مدرن خود را جهانی و امپریالیستی معرفی کنند. درواقع، تأکید مک‌اینتایر بر تاریخی‌بودن هر سنّت و امکان مقایسه‌ی درون‌روایتی، نوعی تواضع معرفتی را به همراه می‌آورد که راه را بر استبداد فکری می‌بندد. چنان‌که تامس نیگل نیز در نقد متأخر خود اعتراف می‌کند که لیبرالیسم خود نوعی سنّت است و این اعتراف، تا حد زیادی، حاصل فشار فکری مک‌اینتایر و هم‌فکران او بوده است. ازاین‌رو، حتی اگر نظریه‌ی مک‌اینتایر در باب پیوستگی مطلق سنّت‌ها قابل دفاع نباشد، تأکید او بر تاریخ‌مندی عقل و نسبی‌بودن هر افق معرفتی، همچنان ارزش نظری دارد و می‌توان از جایگاه فکری او دفاع کرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...