علم در ترازوی فلسفه | الف
امروزه علم در جهان فرمانروایی میکند. بسیاری از مردم آن را بالاترین و معتبرین شکل شناخت بهشمار میآورند. حتی برخی از اندیشمندان هم اعتقاد راسخ دارند که تنها راه رسیدن به شناخت، همان علم است. به اعتقاد آنها اگر نتوان مسئلهای را به شیوهی علمی حل کرد، معنایش این است که آن مسئله حقیقی نیست، بلکه کاذب است. اما آیا واقعا علم میتواند همه چیز را بهصورت عمیق و کامل بشناسد و بهطور دقیق تبیین کند؟ آیا چیزهایی نیست که دست علم از آنها کوتاه باشد؟ پاسخ هرچه باشد در این مطلب شکی نیست که علم نمیتواند به این پرسش پاسخ دهد: علم چیست؟
عجیب است، اما واقعیت دارد، که علم نمیتواند خود را بشناسد. برای این منظور فقط میتوان به سراغ فلسفه علم رفت. این جاست که دیگر سوالات «علم چیست؟» و «معیار علمی بودن وعلمی نبودن یک عقیده چیست؟» پیش پا افتاده نخواهد بود.
شاید تصور کنیم که پاسخ دادن به این سوالات آسان است: معلوم است علم یعنی موضوعهایی مثل فیزیک، شیمی، زیستشناسی و... حال آن که مباحثی از قبیل هنر، موسیقی، و الهیات علم نیستند. اما وقتی فیلسوف میپرسد علم چیست؟، به دنبال این نوع جوابها نیست. آنچه فیلسوف در نظر دارد صرفا فهرستی از یک رشته فعالیتها که معمولا به آنها نام علم میدهند، نیست. بلکه او در پی ویژگیهای مشترک این فعالیتها است. یعنی در پی آن خصیصهای است که ما بر اساس آن چیزی را علم میشمریم.
برای پاسخ به این پرسشها باید به سراغ فلسفه علم برویم. اما شاید خواننده تصور کند که به هر حال این سوال سادهای است و جواب درست آن هم این است که علم تلاشی است در راه فهمیدن جهانی که در آن زندگی میکنیم، تبیین این جهان و نیز پیشبینی وقایع این جهان. مسلما جواب معقولی است ولی آیا تمام قصه همین است؟ واقعیت آن است که مسئله بسیار پیچیده است. یک دلیل آن است که در این زمینه غیر از علم امور دیگری نیز چنین قصدی دارند؛ مثلا دین. دینهای گوناگون هم درصدد فهم وتبیین این جهان بودند، ولی معمولا ما دین را شاخهای از علوم نمیدانیم. طالعبینی و فالگیری نیز در پی پیشبینی آیندهاند اما اکثر افراد آنها را علم نمیدانند.
به دلیل همین اهمیت و پیچیدگی درک و فهم علم، دانشی به نام فلسفه علم شکل گرفته است. در این زمینه نیز آثار فراوانی منتشر شده است، اما کتاب مختصر و مفید «فلسفه علم» [Philosophy of science: a very short introduction] اثر سمیر اُکاشا [Samir Okasha] بخاطر سادگی و شیرینی و جذابتی که دارد، در جهان با استقبال خوبی از سوی علاقمندان مواجه شده است.
کتاب از هفت فصل تشکیل میشود. فصل اول، «علم چیست»، یک مقدمه بسیار خوب و عالی برای ورود به مباحث فلسفه علم است. لذا در ابتدا منشا علم جدید توضیح داده میشود و تاریخچه مختصری از آن ذکر میگردد؛ زیرا مولف سیر تاریخی را برای توضیح مسائل لازم میداند و خاطرنشان میسازد که متاسفانه امروزه در مدارس و دانشگاهها علم را بیشتر به شکلی غیر تاریخی تدریس میکنند. در حالی که توجه دقیق به تاریخ علم و منشا آن، شرط ضروری تحقیق جدی در زمینه فلسفه علم است. منشا علم جدید را باید در دورانی جست که تحولات سریع علمی بین سالهای ۱۵۰۰و ۱۷۵۰ در اروپا رخ داد. این همان دورهای است که اکنون در میان ما با نام انقلاب علمی شهرت گرفته است. نویسنده در ادامه معنای فلسفه علم را تشریح میکند. در فلسفه علم، کار اصلی ما این است که روشهای تحقیق مورد استفاده در علوم مختلف را بررسی کنیم. شاید این سوال پیش بیاید که چرا این کار را باید به فیلسوفان سپرد نه به خود دانشمندان. یک پاسخ این است که نگاه کردن به علم از منظر فلسفه به ما امکان میدهد، ژرفکاوی کنیم و از پیشفرضهای پنهان پژوهشهای علمی که دانشمندان در مورد آنها مستقیما بحث نمیکنند، پرده برداریم. همچنین یکی از سوالهای مهمی که باید در فلسفه علم برای آن جوابی پیدا کرد، این است که دانشمندان چگونه توانستهاند به کمک روشهایی از قبیل آزمایش، مشاهده و نظریهسازی از بسیاری رازهای طبیعت پرده بردارند؟ و یا علم چگونه پیشرفت میکند؟ درعلم از کدام روشهای تحقیق باید بهره جست؟ تا کجا میتوان به این روشها اطمینان داشت؟ یا برای شناخت علمی حد و مرزی هست یا نه؟ همچنین نمیتوانیم از کنار این مفروضات به راحتی عبور کنیم، که تکرار این آزمایش در آینده، به همان نتایجی خواهد انجامید که در گذشته انجامیده؟ اُکاشا در آخر نیز به تفاوت نظریات علمی از نظریات شبهعلمی میپردازد. برای روشنتر شدن بحث نقدهای کارل پوپر به دو نظریه مارکس و فروید نقل میشود؛ زیرا پوپر این دو نظریه را نمونه شبهعلم تلقی میکرد.
«استدلال علمی» عنوان فصل دوم است. در این قسمت انواع مختلف استدلالهایی همچون استقرا و استنتاج و مسائل مربوط به آنها بررسی میشوند. هدف آن است که معلوم گردد در علم از چه روش استدلالی باید استفاده کرد. موضوع فصل سوم همانند عنوان آن است: «تبیین در علم». مدلهای مختلف تبیین، تقارن، بیربطی و علیت مباحث اصلی این فصل را تشکیل میدهند. همچنین این پرسش پاسخ داده میشود که «آیا علم میتواند همه چیز را تبیین کند؟»
فصل چهارم، «رئالیسم و ضد رئالیسم»، به این دو دیدگاه متقابل اختصاص دارد. مسئله اصلی این است که نظریات علمی دقیقا مطابق با واقعیت بوده و کاشف از آن هستند، یا اینکه فقط باید آنها را نوعی تفسیر از واقعیت بهشمار آورد؟ «تحول علمی و انقلاب علمی» عنوان فصل پنجم است. در این بخش مسئله چگونگی تغییر و تحولات اساسی و بزرگ در نگرشهای علمی بررسی میشود. مسائلی که در این زمینه طرح میشود این است که آیا برای تحول علم در گذر زمان الگویی میتوان تشخیص داد؟ هنگامی که دانشمند از نظریهای دست میکشد و نظریه تازهای را اختیار میکند، این کار او را چگونه میتوان توضیح داد؟ آیا نظریات علمی جدیدتر در قیاس با نظریات علمی قدیمتر به طور عینی برترند؟ آیا اساسا عینیت معنای محصلی دارد یا نه؟ محور مباحث این فصل، نظریه مشهور توماس کوهن، فیلسوف پرآوازه علم است.
مباحث این پنج فصل مختص به علم خاصی نیست و همه دانشها را در برمیگیرد. نویسنده در فصل بعدی، «مسائل فلسفی فیزیک، زیستشناسی و روانشناسی»، به سه مسئله فلسفی مکان، طبقهبندی زیستشناختی و ذهن، میپردازد که به ترتیب مربوط میشوند به: فلسفه علم فیزیک، فلسفه علم زیستشناسی و فلسفه علم روانشناسی. قصد او ارائه نمونههایی از مباحث فلسفه علم در حوزه این علوم خاص است.
فصل آخر،«علم و منتقدانش»، سه مبحث اصلی دارد. در ابتدا به موضوع علمباوری اشاره میشود. مولف درباره علمباوری به این نکته اشاره میکند که اساسا این گونه نیست که در هر کجا ما نام علم را به کار بردیم، هیچ منتقدی در کار نباشد وهمگان موافق علم هستند. لذا تعجبی ندارد که جمله «حرفتان غیرعلمی است!» دربردارنده چه نزاعهای بزرگی است؛ زیرا در دوره مدرن واژههای علم و علمی، وجهه و اعتبار بالایی پیدا کردهاند. اگر کسی به شما بگوید رفتارتان غیرعلمی است، قطعا با این حرف میخواهد از شما انتقاد کند. از نظر عموم مردم رفتار علمی رفتاری است خردمندانه، معقول، و شایسته تحسین. به دشواری میتوان معلوم کرد برچسب علمی چرا این معانی ضمنی را پیدا کرده است. ولی موضوع احتمالا به جایگاه بالای علم در جامعهی جدید مربوط میشود. اما اینگونه نیست که همه اندیشمندان با این لفظ میانه خوبی داشته باشند. گاهی علمباوری لفظی تحقیرآمیز تلقی میشود که برخی فیلسوفان برای توصیف چیزی که آن را علمپرستی میدانند به کار میبرند و مقصود حرمت بیش از اندازهای است که در بسیاری از محیطهای فکری برای علم قائل میشوند. مخالفان علمباوری معتقدند که علم یگانه مصداق کوشش فکری معتبر نیست، و نباید آن را شیوه برتر کسب شناخت بهشمار آورد. پس هدف آنها حمله به علم نیست بلکه میخواهند علم را در جای خود بنشانند.
پس از علمباوری دو پرسش اساسی در پی میآید. اول اینکه میان علم و دین چه رابطهای وجود دارد؟ اُکاشا در این مورد به نزاع بین علم و دین که دادگاه تفتیش عقاید گالیله و نظریه داروین مهمترین جلوههای آن است، اشاره میکند. سپس به این سوال میپردازد که آیا علم عاری از هر گونه ارزشی است؟ آیا به صرف استفادهی علم در راه اهداف غیراخلاقی میتوان خود علم یا شناخت علمی را اخلاقی یا غیراخلاقی بدانیم؟
همچنین در پایان لازم است مطلبی را در مورد اهمیت این اثر متذکر شویم. یکی از اهداف نویسنده پرداختن به ارتباط علم و فلسفه است. این که چگونه جهتگیریهای فلسفی در دورهای میتواند درتحولات علمی و مسیر کاوشهای جهان اثرگذار باشد. تمام تلاش نویسنده این است که بگوید اگر یک نظریه علمی دستخوش تحولاتی میشود، به این معنا نیست که تمام نظریه کنار گذاشته میشود و یا اساسا نباید به آن توجه شود. آیا اساسا تنها و تنها یک حرف و بیان میتواند درست باشد؟ این تصور ما که تمام نظریههای درست و غیر قابل تغییر برای قرن ۲۱ است، تصوری است که گذشتگان هم نسبت به نظریههای زمان خود داشتند ولی دیدیم که گذشت زمان چیز دیگری را رقم زد. خلاصه اینکه باید از این تجربه مهم درس عبرت بگیریم و در مواجهه با هر نظر و نظریهای شتابزده قضاوت نکنیم.
نکته آخر این که از نظر نگارنده این سطور، در زبان فارسی این اثر مختصر و مفید بهترین کتاب برای ورود به مباحث فلسفه علم است. مزیت دیگر این اثر، ترجمه بسیار خوب و روان و سلیس مترجم کتاب است که باعث میشود خواننده ارتباط خوبی با مباحث کتاب برقرار کند. این امر نیز البته باعث میشود خواننده مباحث فلسفه علم را بهتر درک کند و از آنها بیشتر بهرهمند شود.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............