یک جنایت زنانه... فکر نمیکنم دو تا زن که از صبح تا شب با هم زندگی میکنند بتونند همدیگه رو دوست داشته باشند... وحشت نکن! اینجور زنها خودشون رو نمیکشن. اون با چنگ و دندون، تا آخر از خودش دفاع میکنه و بهترین وکلای مدافع رو میگیره... با وجود داشتن امکان خیانت، وسوسه نمیشود ... از زنهای پاریسی میترسید. جلوی زنهای بورژوای لوهاوْر هم دست و پاش رو گم میکرد... در اینکشور هزاران دختر مثل «رز بیچاره» وجود دارد
...
وقتی که زنش با یکی از کارمندان شهربانی فرار کرد و دختر دو سالهاش نیکول را برای او گذاشت، هکتور به خواست خود از شغل وکالت، که آینده درخشانی برای آن پیشبینی میشد، دست کشید و همه روابطش را یکباره قطع کرد... اما یک شب او به دادستان تلفن میکند و اطلاع میدهد که بیگانهای در خانهاش مرده است... و دیگری هم پسری به نام امیل مانو که از چندی پیش عاشق نیکول است و هکتور لورسا در شب جنایت او را میبیند.
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
نوشتن از دنیا، در عین حال نوعی تلاش است برای فهمیدن دنیا... برخی نویسندهها به خود گوش میسپارند؛ اما وقتی مردم از رنج سر به طغیان برآوردهاند، بدبختیِ شخصیِ نویسنده ناشایست و مبتذل مینماید... کسانی که شک به دل راه نمیدهند برای سلامت جامعه خطرناکاند. برای ادبیات هم... هرچند حقیقت، که تنها بر زبان کودکان و شاعران جاری میشود، تسلایمان میدهد، اما به هیچ وجه مانع تجارت، دزدی و انحطاط نمیشود... نوشتن برای ما بیکیفر نیست... این اوج سیهروزیست که برخی رهبران با تحقیرکردنِ مردمشان حکومت کنند
...
کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده میشود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمیکشد که همه درختان جنگل قطع میشوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر میاندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گلها، بادکنکهایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است
...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمیآید و کمتر از دو سال در میانهی اوج بحران ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی میکند... میخواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراثدار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمیدانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچهی بازارچهی آب منگل از پا نمینشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمیبرد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز میگردد
...
اباصلت هروی که برخی گمان میکنند غلام امام رضا(ع) بوده، فردی دانشمند و صاحبنظر بود که 30 سال شاگردی سفیان بن عیینه را در کارنامه دارد... امام مثل اباصلتی را جذب میکند... خطبه یک نهجالبلاغه که خطبه توحیدیه است در دربار مامون توسط امام رضا(ع) ایراد شده؛ شاهدش این است که در متن خطبه اصطلاحاتی به کار رفته که پیش از ترجمه آثار یونانی در زبان عربی وجود نداشت... مامون حدیث و فقه و کلام میدانست و به فلسفه علاقه داشت... برخی از برادران امام رضا(ع) نه پیرو امام بودند؛ نه زیدی و نه اسماعیلی
...
شور جوانی در این اثر بیشتر از سایر آثارش وجود دارد و شاید بتوان گفت، آسیبشناسی دوران جوانی به معنای کلی کلمه را نیز در آن بشود دید... ابوالمشاغلی حیران از کار جهان، قهرمانی بیسروپا و حیفنانی لافزن با شهوت بیپایانِ سخنپردازی... کتابِ زیستن در لحظه و تنزدن از آیندههایی است که فلاسفه اخلاق و خوشبختی، نسخهاش را برای مخاطبان میپیچند... مدام از کارگران حرف میزنند و استثمارشان از سوی کارفرما، ولی خودشان در طول عمر، کاری جدی نکردهاند یا وقتی کارفرما میشوند، به کل این اندرزها یادشان میرود
...