تنهایی انسان | آرمان ملی


چخوف جایی می‌گوید: نویسنده چرا از شخصی می‌نویسد که با زیردریایی به قطب شمال می‌رود تا سازگاری پسرش را با محیط تحقیق کند درحالی‌که همان موقع زنی که او را دوست دارد، خودش را از برج ناقوس کلیسا به پایین پرت می‌کند! اینها در زندگی واقعی اتفاق نمی‌افتد! نویسنده باید درباره اینکه چطور سیمونوویچ با ماریا ایوانووا ازدواج می‌کند، بنویسد. داستان یعنی همین و همین!

چیدن یال اسب وحشی علی صالحی‌بافقی

مجموعه‌داستان «چیدن یال اسب وحشی» نوشته علی صالحی بافقی متشکل از هشت داستان کوتاه است. داستان‌هایی که فضاهای متفاوتی دارند و این تفاوت در فضا و مکان یکی از نکات مثبت مجموعه به حساب می‌آید. در این مجموعه‌داستان ردپای نمادها و سمبل‌ها پررنگ است. اسب‌های نیمه‌وحشی، سگ‌هایی که غل و زنجیر شده‌اند و دندان‌های نیش و زبان‌های سُرخ‌شان آدم را به وحشت می‌اندازند، رینگ بوکسی که یک گوشه متروک تدارک دیده شده تا مشت‌زن‌ها برای چندرغاز پول به جان هم بیفتند و اسباب سرگرمی عده‌ای را فراهم کنند و تا بعد از لت‌وپارشدن مشت‌زن‌ها، کبابی بخورند و لبی تر کنند و... همه و همه در این مجموعه به چشم می‌آید.یکی از عناصر مهم این مجموعه تنهایی انسان است. تنهایی‌ای که اگر بگوییم بیماری قرن شده، اغراق نکرده‌ایم و چه چیزی بهتر از ادبیات و داستان می‌تواند از آن حرف بزند و آن را به تصویر بکشد. این تنهایی ماده خام داستان‌هایی مانند «ژنرال»، «این سوپرمن را دوست ندارم»، «صدای آهن روی آهن»، به حساب می‌آید. تنهایی و ناامیدی وقتی دست به دست هم بدهند به یک هیولا تبدیل می‌شوند که توانایی انجام هر کاری را دارند. در داستان «صدای آهن روی آهن»، مردی که در راه‌آهن پیچ و مهره ریل قطار را سفت می‌کند از کار بازنشسته می‌شود. مرد روزگارش خوش نیست. زنش، آیجان در میان باغچه سبزی خانه‌اش، لای ریحان‌ها و تربچه‌ها مرده است! حالا هم بازنشسته شده و ناگهان دست به یک کار عجیب می‌زند یعنی شل‌کردن پیچ و مهره ریل‌ها و... فضای برخی داستان‌ها بین وهم و خیال و واقعیت در نوسان است. گاهی ارواح عزیزان از دست رفته زیر بارش برف، با یک چمدان در دست ایستاده‌اند و زل زده‌اند به جاده و ریل و خانه! اما در بعضی دیگر از داستان‌ها مانند «شور مخلوط»، ما با واقعیت عریانی مواجه هستیم که آینه تمام‌نمای جامعه است. سرد، خشن و بی‌روح! در تمام داستان‌ها نویسنده از عناصر طبیعی به‌خوبی استفاده کرده است. این توصیفات طبیعی گاهی آنقدر جان‌دار هستند که گویی مخاطب در حال تماشای یک تابلوی نقاشی است. برای نمونه جایی در داستان «چیدن یال اسب وحشی» آمده: «تا چشم کار می‌کرد علف بود. زرد و سبز و طلایی. باد سرد می‌پیچید توی موج علف‌ها. و بعد فقط آسمان بود. بدون هیچ لکه ابری. خورشید بالای سرم بود و هوا گرم‌تر از دیشب!»

تقریبا در تمام مجموعه، این توصیفات زنده به چشم‌ می‌خورد. حتی وقتی که داستان در آپارتمان می‌گذرد و این تصویرسازی‌ها، خواننده را به داستان‌ها نزدیک‌تر می‌کند. استفاده از توصیفات طبیعی، رنگ‌ها، مناظر طلوع و غروب و شب و ستاره و... برای مخاطب، یک لذت باستانی را تداعی می‌کند. لذتی که از اجداد بدوی و باستانی به ما رسیده و حالا لای سطور کتا‌ب‌ها جا خوش کرده است. در داستان‌ها گاهی رگه‌های پنهانی از طنز هم دیده می‌شود. البته اگر قبول داشته باشیم که طنز همیشه چیزی نیست که ما را به خنده بیاندازد! داستان «این سوپرمن را دوست ندارم» طنز معکوسی را در خودش دارد. مرد خانواده دچار بیماری شدید قلبی شده و آن‌وقت همسر و بچه‌هایش در تدارک تغییر دکور ساختمان و عوض‌کردن کاشی‌ها و سفر به گرجستان و تفلیس هستند! مرد ناامید است و این ناامیدی سم مهلکی برای قلب بیمارش به حساب می‌آید. این طنز گزنده مخاطب را آزار می‌دهد. اما در داستان «پدربزرگ لعنتی من» طنز به معنای لبخند مخاطب است. پدربزرگی که دایما به زمین و زمان فحش می‌دهد و از خواننده‌های قدیمی است. حالا به ناگهان صداوسیما بعد از سال‌ها به یاد او افتاده و به یک برنامه تلویزیونی دعوتش کرده‌اند. نثر داستان‌ها نثر پاکیزه‌ای است. زبان بسیار شسته‌ورفته به کار گرفته شده است. مضمون داستان‌ها بکر هستند و نویسنده در انتخاب آنها خلاقیت به خرج داده است. هرچند گاهی پایان‌بندی‌ها راضی‌کننده نیست و شاید در بعضی داستان‌ها نویسنده می‌توانست جای بیشتری برای مانور داشته باشد، اما درنهایت می‌توان گفت نویسنده به‌خوبی از عهده همه‌چیز برآمده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...