صدای انقراض | آرمان ملی


هرچه در روابط انسانی دنیای امروز بیشتر غور می‌کنیم، به مشکلات بغرنج‌تری برمی‌خوریم. روزگاری که توسعه‌ ارتباطات و نوشدن لحظه‌به‌لحظه‌ فن‌آوری بر آن سایه افکنده است. گویی هرچه پیشرفت امکانات و راه‌های ارتباطیِ میان انسان‌ها بیشتر می‌شود، به همان نسبت و متناظر با آن، اختلال در حیطه‌ ارتباطات اجتماعی وخامت بیشتری پیدا می‌کند. ارتباط مؤثر و کارآ میان آدم‌ها کمتر می‌شود و آنها روزبه‌روز به انزوای بیشتری کشیده می‌شوند. تصویر انسانی که در اتاقکی شیشه‌ای محبوس است و جز خودش کسی صدای او را نمی‌شنود، وصف حال مناسبی است برای وضعیت ارتباطی امروز ما. کتاب «فلامینگوهای بختگانِ» علی صالحی بافقی هم در پی تحلیل چنین تصویری از دنیای آدمیان امروز است.



در تمامی داستان‌های این مجموعه، آدم‌ها معمولا صدای هم را نمی‌شوند یا اگر می‌شنوند قادر به ارسال پیامی متناسب با آنچه دریافت کرده‌اند نیستند. به همین خاطر هرگز ارتباطی مؤثر میان‌شان شکل نمی‌گیرد. مکالمه‌ها معمولا به نتیجه‌ای معنا‌دار ختم نمی‌شوند. «هیچ‌کس»، اولین داستان این مجموعه، روشن‌ترین تصویر از این مساله را پیش روی مخاطب می‌گذارد. شخصیت اصلی که در تعمیرگاه ماشین مشغول به کار است، هرچه تلاش می‌کند همکارها، مشتری‌ها، پرستاران بیمارستان و تمامی آدم‌های دوروبرش را متوجه منظور خود کند، همواره ناکام می‌ماند. انگار کسی صدای او را نمی‌شنود یا اینکه به عمد نادیده‌اش می‌گیرد. همه فقط دغدغه‌ خودشان را دارند؛ مشتری پولدار به زودترآماده‌شدن ماشین آفرودش فکر می‌کند و شاگرد تعمیرگاه به فکر انعام‌گرفتن است. کارفرمای تعمیرگاه به آبرو و اعتبارش نزد مشتری اهمیت می‌دهد و در کل هیچ‌کس ذره‌ای همدلی نسبت به دیگری ندارد. شخصیت اصلی در دنیایی ایزوله زندگی می‌کند که هرچه فریاد بکشد صدایش به گوش کسی نمی‌رسد. این مساله به‌تدریج آتش خشم او را شعله‌ورتر می‌کند تاجایی‌که به خرابکاری دست می‌زند و ماشین مشتری را دستکاری می‌کند.

داستان «منفی بیست دسی‌بل» تمثیل روشنی از همین اختلال درک میان انسان‌هاست. مطلع داستان، توضیحی درباره‌ فرکانس آستانه‌ ناشنوایی از زبان یک معلم است. او در ادامه از شاگردانش می‌پرسد که کسی در بین آنها هست که دچار چنین مشکلی باشد؟ و البته هیچ‌پاسخی اعم از تایید یا نفی از آنها دریافت نمی‌کند. آنها نمی‌خواهند بشنوند. می‌خواهند در سکوت مطلق وقت خود را در کلاس بگذرانند. آنقدر این بی‌اعتنایی را ادامه می‌دهند تا معلم را به مرز توهم و جنون برسانند و این چیزی است که در سایر داستان‌های این مجموعه نیز به شکل‌های دیگری تکرار می‌شود. نشنیدن و خود را به نشنیدن‌زدن آنقدر ادامه پیدا می‌کند تا آدم‌ها را برای مبارزه با استیصال ناشی از عدم برقراری ارتباط مؤثر با هم‌نوع خود در دام رفتارهای ویرانگرانه می‌اندازد؛ رفتاری که ریشه در خشم مهارگسیخته‌اش دارد.

خشم در داستان‌های این مجموعه نتیجه‌ محتومِ ناتوانی در برقراری ارتباط است. وقتی آدم‌ها بر دیوارهای شیشه‌ای اتاقکِ انزوای خود می‌کوبند و هیچ‌گاه جوابی نمی‌گیرند، به خشم و جنون سوق داده می‌شوند و به خشونت متوسل می‌شوند. آتش این خشونت دامن همه را می‌گیرد و خشک و تر را می‌سوزاند. گاهی این خشونت در کلام ظاهر می‌شود؛ مانند آنچه از طرف بزرگ‌ترها بر سر کودک راوی داستانِ «قیمت‌گذاری اشیاء» می‌آید و گاه در رفتاری جنون‌آمیز خود را نشان می‌دهد؛ مثل به آتش‌کشیدن خانه‌ معشوق در داستانِ «صرف فعل ماضی بعید» که هیچ‌گاه مکالمه‌ درستی با او شکل نگرفته است.

بزنگاه‌هایی که برای بیان مشکلات ارتباطی آدم‌ها در این کتاب انتخاب می‌شود معمولا دراماتیک‌ترین نقطه‌ زندگی آ‌نهاست. جایی است که فاجعه به اوج خود رسیده و این عدم درک و ناهمدلی، چشم‌انداز زندگی پیش رو را به نابودی نزدیک کرده است. درواقع آدم‌های قربانیِ این نادیده‌انگاری‌ها دیگر در این مصاف چیزی برای از دست‌دادن ندارند. کار از کار گذشته و چیزی قابل حل نیست. آدم‌های تعیین‌کننده در سرنوشت‌شان رفته‌اند یا حرف‌زدن با آنها دیگر دردی را درمان نمی‌کند. آنها وانهاده شده‌اند و وضعیت‌شان با مُردن چندان فرقی ندارد. چیزی که به آنها معنا می‌داده از دست رفته و برگشت‌ناپذیر است. در چنین شرایطی خودزنی یا نابودی دیگری، چندان توفیری در وضعیت آنها ایجاد نمی‌کند. شاید تنها مایه‌ تشفی و آسودگی برای ادامه‌دادن زندگی در چنین برهوت انسانی همین باشد؛ همین انتقام‌گرفتن از خود یا آن دیگری که قادر به درک موقعیت موجود نیست و البته چه جایی بهتر از بزنگاه بروز فاجعه برای چنین انتقامی؟ اینجا درست همان‌جایی است که آدم‌ها در برابر این نشنیده‌گرفته‌شدنِ خود سر به طغیان برمی‌دارند. اینجاست که همچون پرنده‌هایی که کسی صدای انقراض‌شان را نمی‌شنود، آدم‌ها تنهایی و خشم ناشی از آن را در عمومی‌ترین معرض ممکن به نمایش می‌گذارند؛ کاری که فلامینگوهای دریاچه‌ بختگان و کلاغ‌های هندی آبادان در معرض دیدِ صدها آدم انجام می‌دهند؛ بر جمعیتی از انسان‌ها می‌شورند تا غفلت آنها را به رخ بکشند. این کاری است که آدم‌ها هم در عصر انقلابِ فن‌آوری‌های ارتباطی باهم می‌کنند تا هشداری برای انقراض بدهند؛ هرچند که شنوایی آدم‌ها به پایین‌ترین سطح ممکن رسیده باشد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...
خاطرات برده‌ای به نام جرج واشینگتن سیاه، نامی طعنه‌آمیز که به زخم چرکین اسطوره‌های آمریکایی انگشت می‌گذارد... این مهمان عجیب، تیچ نام دارد و شخصیت اصلی زندگی واش و راز ماندگار رمان ادوگیان می‌شود... از «گنبدهای برفی بزرگ» در قطب شمال گرفته تا خیابان‌های تفتیده مراکش... تیچ، واش را با طیف کاملی از اکتشافات و اختراعات آشنا می‌کند که دانش و تجارت بشر را متحول می‌کند، از روش‌های پیشین غواصی با دستگاه اکسیژن گرفته تا روش‌های اعجاب‌آور ثبت تصاویر ...