کتاب دوستان ولادمیر واینوویچ [Vladimir Voinovich] را در ایران بیشتر با کتاب «کلاه پوستی» می‌شناسند. این داستان‌نویس روس‌تبار در آثارش بیشتر در پی مبارزه با رژیم شوروی بود و به همین دلیل این رژیم وی را سال ۱۹۸۰ از کشور اخراج کرد. با این همه واینوویچ در تبعید هم دست از نگاه انتقادی خود برنداشت. این نویسنده در کتاب «شوروی ضد شوروی»[The anti-Soviet Soviet Union] با طنز قوی خود توانسته در مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه و مقالات و همچنین تجربیات واقعی در زندگی خود، کلیت نظام شوروی را زیر سوال ببرد. ما در این کتاب می‌بینیم چگونه نظامی که قرار بود افراد یک جامعه بی‌طبقه را نجات دهد خود بلای جان آنها شده است.

ولادمیر واینوویچ [Vladimir Voinovich] شوروی ضد شوروی»[The anti-Soviet Soviet Union]

این کتاب زندگی مردم شوروی را در دوران برژنف و خروشچف به‌ تصویر می‌کشد؛ در واقع ما به چگونگی ساز و کار زندگی مردم در طبقات مختلف جامعه در روسیه درحال سقوط آشنا می‌شویم؛ مردمی که حتی کتاب‌هایی که برایشان نوشته می‌شود باید از زیر دست سانسورچی‌ها بگذرد. هر چند که استالین زمانی به نویسندگان شوروی گفته بود: «حقیقت را بنویسید.» آیا منظورش واقعاً حقیقت بود؟ «ما به همۀ حقیقت نیاز نداریم، بلکه فقط به بخش‌های مفید آن نیاز داریم. به این ترتیب، دو حقیقت وجود دارد؛ یکی حقیقت واقعی و دیگری حقیقت غیرواقعی. در شوروی هر کسی به خودش اجازه می‌دهد که در ادبیات دخالت کند، نویسندگان را ارشاد کند و کتاب‌هایشان را حک و اصلاح یا حتی ممنوع کند. و جالب این‌جاست که این آدم‌ها می‌توانند هیچ تخصصی درباره ادبیات نداشته باشند.»

واینوویچ با این حال معتقد است در چنین شرایط سخت و دشواری که همه چیز باید طبق ایدئولوژی نظام پیش برود، اما حقیقت راه خود را در میان خفقان و فشار پیدا می‌کند. «هزاران رمان کیلویی وجود دارد که از تک تک‌شان می‌توان برای تراز کردن یک میز کج استفاده کرد یا با چیدنشان روی هم می‌توان برجی شبیه برج‌بابل درست کرد تا یادمانی باشد بر یک ادبیات مرده‌زاد، اما هیچ پرچمی را نمی‌توان با استفاده از کتاب‌های نوشته شده توسط نویسندگان حاشیه درست کرد. تعداد این کتاب‌ها حتی آنقدر نیست که بتوان با آنها یک قفسه کتابخانه را پر کرد، اما این آثار بیشتر از عمر خالق‌شان و بیشتر از جمله کسانی که می‌خواستند نابودشان کنند عمرکرده‌اند. این کتاب‌ها را نمی‌توان به گلوله بست در زیر آب خفه کرد، با صدور بیانیه‌ای از بالا نابود کرد یا با سکوت بی جانشان کرد.»

نویسنده برایمان روشن می‌کند در چنین نظام‌های کمونیستی دستگاه‌های حکومتی در بخش‌های مختلف پر از آدم‌هایی است که به آنها گفته می‌شود «خفه شو و بخور». نویسندگانی که باید خوشبینانه و محافظه‌کارانه‌تر بنویسند، زیرا به نفعشان خواهد بود، کتاب‌هایشان چاپ خواهد شد، به تعطیلات مجانی خواهند رفت، همه هزینه‌های پزشکی‌شان پرداخت خواهد شد و با یک حقوق خوب بازنشسته خواهند شد. پس چه شرایطی بهتر از این که در ازای دریافت پول و امکانات رفاهی انسانیت خود را زیرپا بگذارند و خفه شوند و بخورند!

از سویی دیگر لطیفه‌های مردم شوروی علیه حکومت‌های دیکتاتوری‌شان بسیار شناخته شده است. به‌طوری که قرار است این لطیفه‌های سیاسی مردم شوروی در زمان حکومت کمونیستی جمع‌آوری و مکتوب‌ شوند. ما در حین خواندن کتاب شوروی ضد شوروی متوجه می‌شویم که واینوویچ نیز در داستان‌های طنز انتقادی‌اش از نظام کمونیستی شوروی هرجا که لازم بوده از این لطیفه‌ها در جای مناسب و به‌خوبی استفاده کرده و ناخودآگاه لبخندی تلخ بر لبانمان نشانده است.

اما قسمت تلخ کتاب آنجاست که واینوویچ درباره تصور سوررئال غربی‌ها از حکومت‌های استبدادی می‌نویسد. وی در این‌باره می‌گوید: «هرگز نمی‌توانند هیچ‌تصوری از نوع زندگی ما در یک کشور استبدادی داشته باشند. حتی موقعی که آن‌ها صادقانه تلاش می‌کنند تا با نوع زندگی ما آشنا شوند، باز توفیق چندانی نصیبشان نمی‌شود.»

«شوروی ضد شوروی» کتابی است تلخ همراه با طنز انتقادی در دوران کمونیسم که نشان می‌دهد سردمداران این رژیم از ایدئولوژی مارکسیسم به نفع نیازهای شخصی خود استفاده کردند. در نتیجه مردم که خود را از هرگونه امکاناتی در زندگی محروم می‌دیدند به الکلیسم، دزدی، غیبت ازکار که منجر به کاهش چشمگیر تولید شد و کم کاری ، واکنش نشان دادند.

وقایع خواندنی، نیش‌دار و گزنده این کتاب را که خود نویسنده از سر گذرانده است با ترجمه بسیار خوب «بیژن اشتری» از انتشارات «ثالث» از دست ندهید تا به پوچی چنین نظام‌هایی بیش از پیش پی ببرید.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در قرن بیستم مشهورترین صادرات شیلی نه استخراج از معادنش که تبعیدی‌های سیاسی‌اش بود. در میان این سیل تبعیدی‌ها چهره‌هایی بودند سخت اثرگذار که ازجمله‌ی آنها یکی‌شان آریل دورفمن است... از امید واهی برای شکست دیکتاتور و پیروزی یک‌شبه بر سیاهی گفته است که دست آخر به سرخوردگی جمعی ختم می‌شود... بهار پراگ و انقلاب شیلی، هردو به‌دست نیروهای سرکوبگر مشابهی سرکوب شده‌اند؛ یکی به دست امپراتوری شوروی و دیگری به دست آمریکایی‌ها ...
اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...