[داستان کوتاه]

حتی اگر بسیار نحیف و ناتوانی، باز هم می‌توانی درهای بهشت را باز کنی. حتی اگر بی نهایت کوچک و ناچیزی، باز هم می‌توانی به ملکوت آسمان برسی. حتی اگر فقط یک روز فرصت داشته باشی، باز هم می‌توانی کاری بزرگ کنی، آنقدر بزرگ که هرگز کسی فراموشش نکند. اینها را پشه ای می‌گفت که روی برگی سبز بر بلندترین شاخه درختی در بهشت نشسته بود.

پشه می‌گفت: آدم‌ها فکر می‌کنند تنها آنها می‌توانند به بهشت بیایند. اما اشتباه می‌کنند و نمی‌دانند که مورچه‌ها هم می‌توانند به بهشت بیایند. نهنگ‌های غول پیکر و کلاغ‌های سیاه، گوسفندها و گرگ‌ها هم همینطور.

یک عصای قدیمی، یک چاقوی زنگ زده، یک قالیچه‌ی نخ نما هم می‌تواند به بهشت بیاید، به شرط آنکه کاری کند، به شرط آنکه خدا را در چیزی یاری کند.

پشه‌ها زود به دنیا می‌آیند و زود از دنیا می‌روند. مهلت بودنشان خیلی کم است. من ولی دلم می‌خواست در همین مهلت کوتاه با همین بال‌های نازک و کوچک تا جاودانگی پر بزنم. این محال بود و من به محال ایمان داشتم.
سه روز از زندگی‌ام گذشته بود و من کاری نکرده بودم. دلم می‌خواست پشه‌ای باشم؛ مثل همه‌ی پشه‌ها. دلم نمی‌خواست دور آدم‌ها بچرخم و آواز بخوانم و از کلافگی‌شان لذت ببرم. دلم نمی‌خواست شب‌ها شبیخون بزنم و خواب را از چشم‌ها بگیرم. هرگز کسی را نیش نزدم و هرگز خونی را نخوردم و هرگز...

دلم می خواست کاری کنم، به کسی کمکی کنم، جهان را بهتر کنم. اما همه به من می‌خندیدند، بادهای تند و تیز به من می‌خندیدند.
تنها خدا بود که به من نمی‌خندید.
و من دعا می‌کردم و تنها او را صدا می‌کردم.
تا آن روز که خدا جوابم را داد و گفت: درود بر تو، پشه‌ی پرهیزگارم. می‌خواهی کاری کنی، باشد، بیا و به پیامبرم کمک کن. نامش ابراهیم است.

گفتم: خدایا! کاش می‌توانستم کمکش کنم. ولی ببین چقدر کوچکم، زوری ندارم. اما... اما چقدر دلم می‌خواست می‌توانستم روزی روی آستین پیامبرت بنشینم.
خدا گفت: تو می‌توانی کمکش کنی. تو سلحشور ظریف ملکوتی. جنگجوی کوچک خداوند.
و آن وقت خدا از نمرود برایم گفت و نشانی قصرش را به من داد.
من به آنجا رفتم و کوچکتر از آن بودم که نگهبانان مانع رفتنم شوند. ضعیفتر از آن بودم که سربازان به رویم شمشیر بکشند و ناچیزتر از آنکه هیچ جاسوسی آمدنم را گزارش کند.
آدم‌ها هرگز گمان نمی‌کنند که پیشه‌ای بتواند مامور خدا باشد و دستیار پیامبر.

نمرود را دیدم، بی‌خیال بود و سرگرم. چنان تیز بر او تاختم و چنان تند بر سوراخ بینی‌اش وارد شدم که فرصت نکرد دستش را حتی بجنباند.
سه روز و سه شب یک نفس در آن حفره تاریک جنگیدم. با همه تاب و توانم، برای خدا و پیامبری که ندیده بودمش.
و می‌شنیدم که نمرود نعره می‌زد و کمک می‌خواست. و می‌شنیدم که بیرون همهمه بود و غوغا بود. و می‌دانستم که هیچ کس نمی‌تواند به او کمک کند. و آن زمان که آرام گرفتم، نه بالی داشتم و نه تنی و نه نیشی.
و نمرود ساعت‌ها بود که از پای درآمده بود.
من مرده بودم و دیدم که فرشته‌ای برای بردنم آمد.
فرشته مرا در دست‌های لطیفش گذاشت و گفت: "تو را به بهشت می بریم، ای پشه‌ی پارسا. تو جنگجوی کوچک خدا بودی، سلحشور ظریف ملکوت."
*
و حالا قرن‌هاست که من در بهشتم. و پاداشم این است که هر وقت بخواهم می‌توانم بر آستین پیامبر خدا بنشینم...

فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...
باشگاه به رهبری جدید نیاز داشت... این پروژه 15 سال طول کشید و نزدیک به 200 شرکت را پایش کرد... این کتاب می‌خواهد به شما کمک کند فرهنگ برنده خود را خلق کنید... موفقیت مطلقاً ربطی به خوش‌شانسی ندارد، بلکه بیشتر به فرهنگ خوب مرتبط است... معاون عملیاتی ارشد نیروی کار گوگل نوشته: فرهنگ زیربنای تمام کارهایی است که ما در گوگل انجام می‌دهیم ...
طنز مردمی، ابزاری برای مقاومت است. در جهانی که هر لبخند واقعی تهدید به شمار می‌رود، کنایه‌های پچ‌پچه‌وار در صف نانوایی، تمسخر لقب‌ها و شعارها، به شکلی از اعتراض درمی‌آید. این طنز، از جنس خنده‌ و شادی نیست، بلکه از درد زاده شده، از ضرورت بقا در فضایی که حقیقت تاب‌آوردنی نیست. برخلاف شادی مصنوعی دیکتاتورها که نمایش اطاعت است، طنز مردم گفت‌وگویی است در سایه‌ ترس، شکلی از بقا که گرچه قدرت را سرنگون نمی‌کند اما آن را به سخره می‌گیرد. ...
هیتلر ۲۶ساله، در جبهه شمال فرانسه، در یک وقفه کوتاه میان نبرد، به نزدیک‌ترین شهر می‌رود تا کتابی بخرد. او در آن زمان، اوقات فراغتش را چگونه می‌گذراند؟ با خواندن کتابی محبوب از ماکس آزبرن درباره تاریخ معماری برلین... اولین وسیله خانگی‌اش یک قفسه چوبی کتاب بود -که خیلی زود پر شد از رمان‌های جنایی ارزان، تاریخ‌های نظامی، خاطرات، آثار مونتسکیو، روسو و کانت، فیلسوفان یهودستیز، ملی‌گرایان و نظریه‌پردازان توطئه ...