درد دل رقاصهای است که جبر زمان و فقر او را به سوی این حرفه سوق داده، اما به آن خو گرفته است و از نگاههای تحسینآمیز تماشاچیان لذت میبرد... برای تامین مخارج خود و تحصیل دخترش در فرنگ، در غرقاب بدکاری فرو رفته، اما در عوض چشمش به روی ناز و نعمت زود گذر زندگی مجلل گشوده شده است... حکایت مردهای بی مسئولیت در همه زمانهاست.
آتش خاموش. مجموعه داستانی از سیمین دانشور(تولد 1300). این مجموعه شامل 16 داستان کوتاه و بلند است که بعضی از آنها به صورت نامههای عاشقانه و قطعات ادبی مناسب زمان نشر اثر نوشته شده و در 1327 منتشر شده است.
در اولین و بلندترین داستان این مجموعه، «اشکها» قهرمان داستان دختری است دانشجو با چشمانی درخشان و باهوش و چهرهای محزون که خاطراتی از زندگی خود را لای دیوان مولوی کتابخانه دانشگاه نهاده تا هرکس با خواندن آن اشکی بریزد و زخمهای درونی خود را التیام بخشد. او به تدریج عاشق استاد فلسفه و فرنگ رفتهی خود میشود، اما وقتی باب آشنایی را با او باز میکند و از ازدواج وی با دختری فرنگی خبر مییابد، به رغم پیشنهاد استاد برای ازدواج، به این امر رضا نمیدهد و با قربانی کردن عشق خویش، بر سرنوشت خود اشک میریزد.
دومین داستان مجموعه، «آتش خاموش» سرخوردگیهای دختر فریب خوردهای را به تصویر میکشد که به خاطر زیبایی و هوش خود، مورد توجه یکی از بزرگان شهر قرار میگیرد. اما به زودی در گرداب بدنامی غرق میشود و جامعه او را طرد میکند. او ناامید از همه کس و همه چیز، آتش زندگیاش را به دست خود خاموش میکند. در «یادداشتهای یک خانم آلمانی» معلم آلمانی، در آخرین لحظات زندگی، دفترچه یادداشت خود را به شاگردش میسپارد تا آن را به صورت داستان درآورد. او که سالها قبل از حکومت هیتلر به ایران آمده، ازدواج کرده و صاحب دو فرزند شده بود، نمیتواند شکست و ذلت کشورش، مردمش و قربانی شدن انسانهای بیگناه و اعضای خانوادهاش را تحمل کند و سرانجام مرگ را بر زندگی ذلتبار ترجیح میدهد. دفتر یادداشت او گزارش مختصری از صحنههای رقت بار جنگ و قربانیان آن است. در «کلید سُل» «فری» که در چشمان استاد موسیقیاش، «محمود»، تراوش عشقی نمیبیند، به ازدواج با آقای «مفخم حضور» مرد مسن و پولدار شهر، رضایت میدهد. اما در آخرین روز وداع با استاد و اظهار علاقه او، تصمیم دختر عوض میشود و همهی ثروت آقای مفخم را فدای یک کلید سل و نغمهی موسیقی استاد میکند.
«آن شب عروسی» درد دل رقاصهای است که جبر زمان و فقر او را به سوی این حرفه سوق داده، اما به آن خو گرفته است و از نگاههای تحسینآمیز تماشاچیان لذت میبرد. در «شب عیدی» دختر نوجوان خدمتکار، از دوری خانواده رنج میبرد و هم از دست خانم خانه که مانع شده آقای خانه، شب عیدی، سه تا کرک کوراغلی و یک جفت جوراب کف چهارلا برای او بخرد به ستوه آمده، در فرصتی کوتاه، دست به دامن پیرمردی کاغذنویس میشود و برای ننهاش درددل میکند. در پایان نامه، پیرمرد از او میخواهد که صیغه وی شود.
«گذشته» آه و افسوس زنی را به تصویر میکشد که برای تامین مخارج خود و تحصیل دخترش در فرنگ، در غرقاب بدکاری فرو رفته، اما در عوض چشمش به روی ناز و نعمت زود گذر زندگی مجلل گشوده شده است. دختر که تحصیلاتش به پایان رسیده و برگشته است، نه تنها محبتی به مادر ندارد که به خاطر گذشته ننگین، او را بازخواست و در نهایت ترک میکند. در «کلاغ کور» میان «پروین»، دختری نجیبزاده و بچه کلاغ کوری که از بالای درخت خانه آنها به زمین افتاده و به دست او اهلی شده، انس و الفت برقرار شده است. دختر هنر موسیقی را میپرستد و به چیز دیگری توجه ندارد. خانوادهاش یگانه راه علاج او را ازدواج میبینند. اما او که به عالم هنر تعلق دارد، در روز عروسی همه را قال میگذارد و به نزد استادی میرود که قطعه «کلاغ کور» او را پسندیده است. کلاغ بیچاره، که در اتاق پروین افتاده و مرده است، آهنگی را که پروین به خاطر او ساخته است نمیشنود.
در «سایه» «بهمن» کودک ده ساله نابینا، درد عمل جراحی را تحمل میکند به امید آنکه بتواند زیباییهای دنیا را ببیند. پرستارش همه چیز را درباره اشیا و طبیعت به او گفته است. روزی که بهمن چشمش را به روی جهان میگشاید، راه میرود و میایستد و برای اولین بار، چیز سیاهی از جنس تاریکی مطلق جلوی خود میبیند، لبخند کودکانهاش میخشکد و از ترس نقش بر زمین میشود، زیرا پرستارش چیزی درباره سایه به او نگفته است! «مردها عوض نمیشوند» حکایت مردهای بی مسئولیت در همه زمانهاست. «منوچهر خان» مردی بی حوصله و بی قید است که سه سال از عروسیاش میگذرد؛ اما شور و شوق روزهای اول ازدواج را ندارد و هر شب، پس از شام، به باشگاه میرود تا با دوستانش بازی و تفریح کند و به همسرش بی توجه است. او در غیاب همسرش و تحت تاثیر حرفهای «ننه ابتهاج » کلفت خانه، به اهمیت حضور زنش پی میبرد و با خود عهد میکند که گذشته را جبران کند. اما به محض ورود زن به خانه، دوباره همان روال سابق را در پیش میگیرد.
«ناشناس» داستان «مجید»، مهندس جوان و فقیری است که گاهی ادای پولدارها را در میآورد و شام را بیرون از خانه میخورد. در یک روز برفی، «مهری» جلو پای او به زمین میخورد. مجید، ضمن کمک به او به شام دعوتش میکند. مهری که از خیاط خانه بر گشته و به خاطر آماده نبودن لباسش مجبور شده لباس کهنه دختر دایهاش را بپوشد و برخلاف ظاهر فقیرش دختری اشرافزاده است، ابتدا از دعوت فردی ناشناس جا میخورد؛ اما سپس آن را میپذیرد. در تمام مدت، مجید خود را ثروتمندی معرفی میکند که نیازی به کار ندارد. اما پس از خداحافظی، از یاوهگوییهای خود پشیمان میشود. مهری نیز که برای تاخیرش به خانه دروغهایی را به هم بافته، به رختخواب میرود و خواهرش را از خواب میپراند و او به میگوید که مردی با چشمان آبی و موهای مجعد و چهرهای مهربان را میپسندد!
در «عطر یاس»، مرد هنرپیشه در خانهها را یکی یکی میکوبد تا محبوب خود را که زنی زیبارو و خواننده است را بیابد. سرانجام در یکی از همین خانهها سکونت میکند. او از گوشه و کنار اتاق نمناک، بوی عطر یاس محبوبش را استشمام میکند. از صاحبخانه درباره دختر سئوال میکند و جواب سر بالا میشنود و ناامید به اتاقش بر میگردد؛ غافل از آنکه صاحبخانه با بدجنسی تمام، خودکشی دختر زیباروی را (در همان اتاق) از او مخفی کرده تا بتواند اتاق را به او اجاره دهد! «جامه ارغوانی» داستان فداکاری «نسرین» دوست و همخانه و همکار «نوشین» است. این هر دو پرستار بیمارستان و برای رفتن به میهمانی در تدارک لباسهایی به رنگ ارغوانی و سبزند. نسرین رنگ ارغوانی را بنا به سلیقه خود انتخاب میکند و نوشین به خاطر جلب توجه دکتر«سبز». نسرین مجبور میشود همهی پساندازش را صرف اجاره عقب افتاده دوستش بکند و در نتیجه نمیتواند جامهی ارغوانی را به موقع از خیاطی بگیرد و به میهمانی برود. اما، نوشین با لباس سبز رنگش، به میهمانی میرود. درست بعد از ظهر همان روز، نسرین با قانع کردن خیاط پیر لباسش را تحویل میگیرد و میپوشد. در حالی که همچون گل سرخی زیر قطرات باران قدم میزند، ناگهان با دکتر«س»، که از میهمانی بر میگردد، روبرو میشود و مورد تحسین و توجه او قرار میگیرد.
در «عشق استاد دانشگاه» استادی به دلیل حواسپرتی و مشغله زیاد، فراموش کرده که با بانوی ماشیننویسی ازدواج کرده است. او که تازه متوجه جمال و زیبایی ماشیننویس شده، بار دیگر از او خواستگاری میکند و زن را به حیرت و خنده وا میدارد. «عشق پیری» عشق ارباب پنجاه و چند ساله به «مهری» دختر سیاه چشم و هجده ساله همسایه است. مهری ارباب خود را وادار میکند که مثل جوانها لباس بپوشد و سرزنده باشد. ارباب، سر انجام از دختر خواستگاری میکند و با او نامزد میشود. اما روزی، تصادفا متوجه میشود که دختر ادای او را نزد خواهرها و برادرهایش درمیآورد. دل شکسته به خانه میرود و لباسهای سابق خود را میپوشد و مهری را طرد میکند. مهری که شیفته مال و منال اوست، دوباره به او پناه میبرد. ارباب هم که نمیتواند از آن گنجینه زیبا دل بکند، او را میبخشد.
«یخ فروش» حکایتی دیگر از عشق پیرمرد شصت سالهای به «فاطمه خانم» خدمتکار خانه است که با مخالفت دختر سی وپنج ساله خود روبرو است. دختر به یخ فروش دستور میدهد که اتاق و حمام و راهروی مجاور اتاق پدر را پر از یخ کند تا عاشقی از یادش برود. پیرمرد، موقتا عشقش را فراموش میکند. اما چند روز بعد که فاطمه خانم یخها را کشف میکند و آنها را بیرون میریزد، دوباره مورد مهر و توجه پیرمرد قرار میگیرد و شریک زندگیاش میشود. این در حالی است که دختر پیرمرد، با یخ فروش فرار کرده است.
در مجموعه داستان «آتش خاموش» آنچه در اغلب داستانها به چشم میخورد، احساسات زنانه و شباهت تجربههای زنان به یکدیگر است. این مجموعه را که از نوشتههای اولیه دانشور است، میتوان بازتاب تجربههای شخصی نویسنده در قالبی طنزگونه شمرد که ضمن آن، مسائل خانوادگی و اجتماعی مطرح شده است. نویسنده برای دیدگاه زن اهمیت خاصی قایل است. او در بعضی از داستانها از ا.هنری (1862-1910) نویسنده امریکائی الگو گرفته است. مثلا داستان «عطر یاس» این مجموعه بازتابی از «اتاق زیر شیروانی» ا.هنری است. دانشور در برخی از داستانها، به زبانی گویا و ساده، تارهای دل را میلرزاند و در ورای طنز خود غمی نهفته دارد. گفت و شنود در بعضی از داستانها مثل «آن شب عروسی»، «شب عیدی» و «گذشته» بیشتر تکگویی و درد دل گونه است و تراژدی فقر را به تصویر میکشد.
پروانه بیات. فرهنگ آثار ایرانی اسلامی. سروش
................ تجربهی زندگی دوباره ...............