مگر قرآن نفرموده است که برای جهاد در راه خدا اسب های خود را آماده کنید؟ چرا اسب و شتر را میتوان به تانک و هواپیما تبدیل کرد، اما جای شلاق را نباید به زندان داد؟... تاریخ گواه است که اسلام در زمان پیامبر(ص)، دینِ اصلاح بود نه انقلاب... رسیدن به فهمی از متون تاریخی دین که مهمترین ویژگی آن، سازوارگیِ همهی اجزای دین با یک دیگر و نیز سازگاری با روح و اهداف ادیان بزرگ است... مولوی بر این نوع ایمان، نام عشق را برگزیده است
درباره کتاب «دیانت و عقلانیت» اثر رضا بابایی | دین آنلاین
کتاب در پنج فصل سامان یافته: «دین و متون دینی»، «دین و نواندیشی»، «دین و آسیب ها»، «دین و معرفت های تاریخی» و «اخلاق، عرفان، معنویت».
نویسنده آن گونه که در مقدمهی کتابش آورده در پی «رسیدن به فهمی از متون تاریخی دین است که مهمترین ویژگی آن، سازوارگیِ همهی اجزای دین با یک دیگر و نیز سازگاری با روح و اهداف ادیان بزرگ است.»(ص۱۲)
اساس و پایهی نگرش بابایی را میتوان در فصل اول کتابش آن جا که میان «امردینی و نسبت آن با متن دینی» بحث میکند، یافت: «آیا هر چیزی که در متون دینی دربارهی آن گفتگو شده است، مشمول «امردینی» است؟ مثلا چون متون دینی دربارهی معاملات، فراوان سخن گفته اند، دین داران باید بپذیرند که اقتصاد تحت قیمومیت و اشراف دین است؟ آیا توصیههای متون دینی به فرزندآوری، آن را داخل مسایل و تکالیف دینی میکند؟ آیا وجود احکام برده داری در قرآن و روایات به این معناست که نفی و اثبات برده داری بر عهدهی دین است؟…»(ص۱۷)
به نظرم پاراگراف آغازین کتاب، خط مشی بابایی را برای خوانندهاش روشن میکند. او پس از آن که سوال از «امر دینی چیست و چه نسبتی با متون دینی دارد؟» میکند؛ به تفکیکِ این دو از همدیگر میپردازد و نهایتا در شش ویژگی آن را به ما نشان میدهد، این ویژگی ها لب کلام و راه نُمای نویسندهی کتاب است:
_ امر دینی نسبتی روشن و مستقیم و نزدیک با امر قدسی/ متعالی… دارد.
_ امر دینی، همان مشترکات همهی ادیان و آیین های معنوی است.
_ بخشی از متون دینی، بازنمایی تاریخ و جغرافیای دین داری در عصر رسالت است…
_ تاریخ ادیان، مواجههی امر عام دینی با عرفهای خاص است. بنابراین همهی ملاحظات عرفی باید در آن منظور گردد.
_ امردینی، بسیار شخصی است؛ چون معطوف به رشد و کمالات معنوی انسان است.
_ امر دینی، آن است که در آن نیت و قصد قربت شرط شده است و بدون آن معنا ندارد. (ص۱۹)
وقتی بابایی میگوید: «…متن محوری و نص گرایی بیقاعده، حقیقت دین را به محاق میبرد و یا سر از سلفیگری در میآورد.»(ص۲۳) در واقع راه صعبی که در پیش گرفته است را به این زبان بیان میکند.
بابایی در مقالاتش چونان باغبانی دلسوز به هَرَس شاخ و برگهای دینِ متن محور و دُگم و جامد میپردازد و از روحِ دین و معنایی برایمان میگوید که «پیام» پایداری آن را به دوش میکشد و «مُسلمِ» آن است که «…در برابر حقیقت معنوی جهان سر تسلیم فرود میآورد…»(ص۳۹) و با همین مشی است که به دینِ سیاسی خرده میگیرد: «… هیچ کس منکر اهمیت سیاست در سرنوشت جامعه نیست؛ اما دین مسوولیت های ژرف تر و مهم تر از حکومت و سیاست دارد. تربیت انسان معنوی و اخلاقی، در درازمدت بر سیاست عمیق ترین تاثیرات را میگذارد…»(ص۲۶۵)
با هر مقاله از این کتاب گویی نویسنده با پارچهای لطیف آینهی دین را از لکههای کِدِرکنندهاش تمیز میکند و جلوهای تازه از آن شمایل رحمانی به مخاطبش نشان میدهد.
«عقلانیت» در این میان شاغول بابایی است. او میخواهد پنداری که از دین، ذهنِ خود و مخاطبش را در برگرفته کمترین تعارض را با عقلانیت پیدا کند و البته خود واقف است که چه سخت مسیری است این راه. در این مسیر از «مشکلات ذاتی زبان میگوید»، «سکولاریسم اسلامی» را به بحث مینشیند، «دین رخنه پوش، دین رخنه گر» را توضیح میدهد، در خصوص نسبتِ «دین و خشونت» مینویسد و ده ها مقاله این چنینی را به قلمش میراند.
ویژگی دیگر کتاب ملموس بودن مباحث و مقالات و عاری بودن زبان بابایی از هرگونه کلی گویی و مبهم نویسی است. دین بابایی دینی است که یک به یکِ دین داران در سطوح مختلف آن را میفهمند و کم و بیش، چنین دینورزی میکنند و با گوشت و پوست و استخوان خود آن را درک کرده اند…
وقتی بابایی میگوید: «اجتهاد، کشف شیوههای نو برای ایستادگی در برابر تحولات یا دور زدن آنها نیست؛ درک تحولات نوپدید و عرضهی آن به دین و کشف حکم دین دربارهی آنهاست…»(ص۸۹) این بحث را در واژه های کلی رها نمی کند؛ مصداق میآورد و سعی میکند بر اساس آموزه های دینیاش، نمونه هایی را نیز به ما نشان دهد.
در مقالاتی چون «حرام و حلال محمد»، «پس از چهل سال»، «اسلام؛ شلاق؛ شتر»، «اسلام مکه؛ اسلام مدینه» و… به دقت «نگاهی تازه افکندن به دین» را نشان میدهد و خود جلودار میشود:
به عنوان مثال در نقد مجازات شلاق مینویسد: «مدافعان ِ مجاراتِ شلاق، به قرآن استناد میکنند. بر پایهی روایات نیز، مجازاتِ بسیاری از جرم های اخلاقی و اجتماعی، شلاق است. اما استناد به قرآن و روایات برای مجازات با تازیانه در زمان ما، چندان موجه نیست؛ زیرا در صدر اسلام، مجازات های جایگزین مانند زندان به شکل امروزین ممکن و رایج نبود… طرفداران شلاق میگویند: تازیانه حکم قرآن و فرمان خداست و به هیچ بها و بهانهای نباید از آن دست کشید. از این گروه باید پرسید: چرا اسب و شتر را میتوان به تانک و هواپیما تبدیل کرد، اما جای شلاق را نباید به زندان داد؟ مگر قرآن نفرموده است که برای جهاد در راه خدا اسب های خود را آماده کنید؟ اگر اسب موضوعیت ندارد و اکنون میتوان تانک و هواپیمای جنگی را مصداق رباط الخیل (اسبهای آماده برای جنگ) دانست، چرا شلاق را از دست نیندازیم؟»(صص۹۹و۱۰۰)
شکی نیست که مشی بابایی، نگاهی اصلاحی به صدر تا ذیل دین است. این نگاه از سرچشمهای میآید که حرکت محمد(ص) را، حرکتی اصلاح خواهانه فرض میگیرد: «تاریخ گواه است که اسلام در زمان پیامبر(ص)، دینِ اصلاح بود نه انقلاب…»(ص۱۲۵) و گوهر ادیان را معنویت میبیند: «… به گواهی سخنان و سیرهی انبیا، رسالت دین، رونق بخشیدن به زیست معنوی یا هم معنوی و هم خاکی انسان بود؛ نه این که مسالهای بر مسائل لاینحل بشری بیفزاید. دین قرار بود به داد ما برسد و گرهی از کارفروبستهی ما بگشاید، نه این که خود معادلهای سخت و پیچیده شود…»(ص۱۴۱)
درباره نواندیشی دینی
نویسندهی کتاب فصلی را به نواندیشی دینی اختصاص میدهد و تمام قد از این گروه و راهشان دفاع میکند و تا آن جا پیش میرود که دینداری در این عصر را وامدار روشنفکران دینی میداند: «خاستگاه روشنفکری دینی، پرسش های انسان مدرن است، انسانی که هم به تکلیف میاندیشد و هم به حقوق اساسی خویش؛ یک چشم به آسمان دارد و یک چشم به زمین؛ امروز را فدای گذشته و نزاع های تاریخی نمیکند؛ سخت فایدهاندیش و نتیجهگراست و به تقسیم کار معتقد است؛ یعنی از دین فقط چیزی را میخواهد که در غیر دین نمی یابد…»(ص۱۷۳)
بر اساس همین رویکرد است که در فصل «دین و آسیب ها»، مفصل و در مقالات متعدد آسیب هایی که دین را خطر است و گاه به انحراف، و از آن چه منظور داشته به دور؛ افکنده را نشان میدهد و آنان را دردمندانه برای دغدغه مندان هویدا میکند. «سیزده نکته دربارهی خرافات» و «چهارنشانهی متعصبان» از مقالات خواندنی این بخش است که پرداخت به آن در مجال این چند خط نیست.
معتقدم هر یک از مقالات این کتاب زاییده از دردی است که نویسنده چنان درگیر با موضوعش بوده که انگاری «دلِ» خویش را در میان آن نهاده و لاجرم محصولی که عرضه داشته بر دلها و جانها مینشیند. «داستان علی و خوارج»، «تشیع به دو روایت» و… از فصل ِ «دین و معرفت های تاریخی» از ماندگارترین نوشته های اوست که خواننده اش را بی تردید به تامل و اندیشهای سوزناک میکشاند. از این جمله است «عاشورا و تحریف ستیزی ناکام» که ای کاش این مقاله را تمامی منبریان و مداحانی که عاشورا بازارِ آن هاست میخوانند:
«در عاشورا شناسی، آسیب اصلی در گفته ها نیست؛ در «ناگفته ها» است. اهل منبر و ذاکران و مداحان، معمولا در مجالس عزاداری برای امام حسین(ع)، مسائلی خاص را مطرح میکنند، از جمله فسق یزید، مظلومیت امام، قساوت شمر و ابن سعد و مانند آن. این موضوعات و مسائل، هماره و با حجم فراوان در همهی منبرهای عاشورا بیان میشود؛ در حالی که مسائل مهم و اصلی عاشورا این ها نیست. به همین دلیل آسیب شناسی عاشورا باید از «آن چه نمی گویند» شروع کنیم، نه از چیزهایی که میگویند. مثلا در سخنرانی ها به تفصیل دربارهی شجاعت و رشادت حسین و یارانش میگویند، اما از کوشش بسیار و شگفت امام برای جلوگیری از جنگ و پرهیز از خونریزی تا صبح روزِ عاشورا و پیشنهادهای ایشان برای صلح نمی گویند، یا اشاره وار از آن میگذرند…»(ص۳۶۰)
آن گونه که بارها گفته شد، مغز و هستهی دینی که بابایی و چون او بر آن تاکید دارند «معنویت» است. دینی که از پی آن معنایی نتوان یافت و آدمی زیستش را با آن معنا دار نکند، شاید آسیب های نبودنش، کمتر از بودنش است. «معنویت» یگانهی گمشدهای است که دین میتواند با بال و پر خویش، سهل الوصول تر به آدمیان عرضه دارد و این گونه است که نویسندهی این کتاب نیز به دنبال آوازِ آن است. بابایی فصل واپسینش را «اخلاق، عرفان، معنویت» نام نهاده تا بدین سان و بعد از جرح و نقد و اصلاح فراوانی که به دین معمولمان میکند، هستهی اصلی را بیشتر در این فصل بکاود. باید مقالات را تمام خواند و از نگاه پر از معنویت نویسنده پُر شد. فقراتی که بابایی با مولوی و مثنوی هم نشینی میکند و از باغ پر از معنایش برایمان خوشه چینی مینماید، یکی از زیباترین و پر حال ترین قسمت های کتاب اوست:
«باورهای ذهنی و اعمال خاصِ دینی، کسی را واجد ایمان نمی کند. قصهی ایمان، قصهی دیدار است، نه گفتار و نه پندار و نه حتا ایثار. پایتخت ایمان قلب است، و قلب دیدارجوست. بدون مکاشفات شخصی و دیدارهای خصوصی با روحِ زندهی هستی، که گه گاه رخ میدهد و نه همیشه، دینداری کالبدی بیجان است…»(ص۳۸۳)
«مولوی بر این نوع ایمان، نام عشق را برگزیده است؛ زیرا عشق، شبیه ترین حادثه به ایمان است. عشق، درس و کتاب و دفتر و تکرار نیست؛ عشق حادثهی مبارک، در رمزی ترین بخش وجود انسان است. ایمان نیز اگر در جان بنشیند، جان را تازه میکند…»(ص۴۲۸)
«انسان معنوی، در درون، جهانِ دیگری دارد و بیشتر در آن زندگی میکند تا در دنیای خاکی، در جهان درونی او، هستی غایتی دارد و او نیز به سوی همان غایت میرود. لذت ها و رنج های او متفاوت است. انسان معنوی خدا را در همهی ذرات عالم میبیند و در نزد او هیچ موجودی و هیچ رخدادی بیگانه نیست… ما در معنویت دنبال هدف خاصی نیستیم. چون خود معنویت هدف است. معنوی بودن آن قدر اصالت و حتا لذت دارد که وسیله نباشد…»(صص۴۴۵و۴۴۸)
[کتاب «دیانت و عقلانیت» به قلم رضا بابایی در 464 صفحه و توسط انتشارات آرما منتشر شده است.]
هم اکنون این کتاب را از سایت آرما بخرید