عدالت به روایت سندل | الف


یکی از مهمترین نقاط افتراق میان علوم انسانی و علوم مهندسی در عمق مفاهیم است. مفاهیم مهندسی معمولاً عمق ندارند. مثلاً معادله حاکم بر سیالات یک معادله دشوار است اما دشواری این معادله ریاضی نه به خاطر پیچیدگی مفهومی آن بلکه به خاطر پیچیدگی متغیرهای ریاضی حاکم بر آن است. همینکه فرد مبانی ریاضیات مهندسی را به خوبی بیاموزد می‌‌‏تواند به سادگی به درک معادله حاکم بر سیالات مسلط شود و در فهم این معادله فرقی میان دانشجوی لیسانس مهندسی مکانیک و کسی که ۲۰ سال قبل دکترای مهندسی مکانیک خود را گرفته وجود ندارد.

عدالت: کار درست کدام است؟» [Justice : what's the right thing to do]  مایکل سندل [Michael Sandel]

اما در عرصه علوم انسانی و علوم اجتماعی مسئله کاملاً متفاوت است. مفاهیم عمقی دارند که درک این عمق صرفاً با هوش ریاضیاتی میسر نمی‌‌شود. اگر افرادی که در عرف رایج باهوش شناخته می‌‌شوند را دیده باشید یک ویژگی برجسته دارند و آن بیقراری و بیتابی است. این افراد به سرعت به درک مفاهیم مهندسی مسلط می‌‌شوند ولی در عرصه علوم اجتماعی و علوم انسانی درک مفاهیم به این سادگی می‌‌سر نیست. تأنی و تفکر لازم است تا یک مفهوم جا بیفتد. حتی می‌‌توان ادعا کرد که زندگی کردن لازم است تا به مرور شخص کاربرد یک مفهوم اجتماعی یا انسانی را در زندگی ببیند و به درک آن نائل آید.

به عبارت دیگر نظریه‌های علوم اجتماعی و علوم انسانی مانند عینک‌هایی هستند که به دانش‌آموختگان آن کمک می‌‌‏کنند تا با استفاده از آن عینک‏ها به واقعیت پیچیده نظر کنند. معمولاً زمانی لازم است تا این عینک بر چشم ذهن تحلیلگر بنشیند و بتواند با این عینک مسائل را نگاه کند. به همین دلیل عنصر سن فاکتور مهمی در میزان تبحر در علوم انسانی است. در علوم مهندسی افراد جوان برای تحصیل مناسب‏تر هستند و حتی برخی دانشگاه‏های آمریکا برای جذب دانشجوی دکترا محدودیت سنی دارند یعنی شما اگر بیش از ۲۵ سال داشته باشید پذیرفته نمی‌‌شوید زیرا تصور می‌‌شود که از تیزی هوش فرد برای حل مسائل ریاضی کاسته شده باشد. اما در عرصه علوم انسانی و علوم اجتماعی مسئله کاملاً متفاوت است. تجربه زندگی داشتن یک مزیت است که درک مفاهیم انسانی و اجتماعی را تسهیل می‌‌‏کند.

متأسفانه بیشتر کسانی که وارد علوم انسانی یا علوم اجتماعی می‌‌‏شوند به‌اندازه کافی روی تئوری‏ها وقت نمی‌‌‏گذارند و به آنها توجه نمی‌‌‏کنند و با حفظ طوطی‏‌وار نظریه‌ها و اسامی مبدعان آن و خطور کلی حاکم بر تئوری، درس نظریه‏‌ها را می‌‌‏گذرانند. نتیجه آن می‌‌‏شود که عینک تحلیلی از محل تأمل در نظریه‌‏ها بر چشم فرد نمی‌‌‏نشیند. پیامد طبیعی این وضعیت این است که دیدگاه فرد قبل از آموختن علوم اجتماعی و علوم انسانی و بعد از آموختن آن تفاوت جدی نمی‌‌‏کند و فقط فرد می‌‌‏آموزد که اسامی و تعبیرهایی را به عنوان پشتوانه همان قضاوت اولیه خود تکرار کند.

یک دلالت مستقیم این تفاوت این است که معلم و استاد نقش بی‌‏بدیلی در حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی دارند درحالیکه در حوزه علوم مهندسی استاد خیلی مهم نیست و افراد به‌راحتی می‌‌‏توانند خودآموخته شوند. دقیقاً برعکس آنچه تصور می‌‌‏شود کتاب‏های علوم انسانی و علوم اجتماعی سهل و ممتنع هستند یعنی در نگاه اول خواندن آن ساده است و نیازی به استاد ندارد درحالیکه کتب مهندسی سرشار از فرمول‌های عجیب و غریب است ولی وقتی در این کتاب‏ها عمیق شویم می‌‌‏بینیم که در کتب جدی علوم انسانی مفاهیم عمیقی وجود دارد که درک آن جز با کمک استاد میسر نیست و یک استاد خوب می‌‌‏تواند ثمره سالها تلاش خود در درک مفاهیم را به‌سادگی به دانشجویان منتقل کند.

حال با این مقدمه طولانی به کتاب «عدالت: کار درست کدام است؟» [Justice : what's the right thing to do] نوشته مایکل سندل [Michael Sandel] بپردازیم. قطعاً اساتید فلسفه بسیار زیادی در جهان و ایران وجود دارند که وقتی سخن از کانت به میان می‌‌‏آید دیدگاه‌‏های کانت را به‌راحتی برای شما تشریح می‌‌‏کنند. همچنین اگر سؤالی در مورد رالز و اندیشه‏‌هایش داشته باشید بسیاری از افراد هستند که آن اندیشه‏‌ها را برای شما روایت می‌‌‏کنند. اما همه این افراد دو تفاوت اصلی با مایکل سندل، استاد فلسفه دانشگاه هاروارد، دارند.

سندل با انتشار کتاب خود نشان داده که تئوری‏های فلسفی عینک تحلیلی بسیار خوبی بر چشم وی شده و او به‌خوبی می‌‌‏تواند در پرتو این چارچوب‏‌های تحلیلی به مباحث مورد مناقشه در زندگی روزمره بپردازد. در واقع سندل با مهارتی مثال‏ زدنی نشان می‌‌‏دهد که فلسفه یک دانش منزوی و برای دانشگاه نیست بلکه ابزاری تحلیلی برای پرداختن به مسائل واقعی زندگی روزمره است. سندل موفق شده ربط فلسفه با زندگی را در پرتو مباحث مورد مناقشه در حوزه عدالت به تصویر کشد. این توانمندی، توانمندی نادری است! دقیقاً به دلیل همین توانمندی است که انتشار کتاب «عدالت: کار درست کدام است؟» اینگونه در جهان صدا می‌‌‏کند و مخاطب می‌‌‏یابد و به زبان‏های مختلف ترجمه می‌‌‏شود.

مگر هرساله هزاران کتاب در حوزه نظریه‏‌های عدالت و نظریه‌‏های فلسفه اخلاق و فلسفه سیاست منتشر نمی‌‌‏شود؟ پس چرا کتاب مایکل سندل است که از میان همه آنها اینگونه مورد توجه همه مردم جهان اعم از فلسفه‏ خوانده و فلسفه‏ نخوانده قرار می‌‌‏گیرد؟ پاسخ این است که بقیه یا نتوانسته‌‏اند بین آنچه خوانده‌‏اند و مباحث جنجالی در زندگی اجتماعی و روزمره پیوندی بزنند یا قادر به این پیوند بوده‏‌اند اما نتوانسته‏‌اند این پیوند را به مخاطب عادی عرضه کنند.

این دومی، مهارتی است که ویژگی دوم مایکل سندل را نشان می‌‌‏دهد. سندل قادر است فهم خود از مسائل پیچیده را با زبانی ساده و جذاب برای مخاطب عادی بیان کند. سندل برای اینکه به این هدف برسد از مثال‏های فراوانی استفاده می‌‌‏کند: مثال‏هایی به غایت جذاب و خواندنی که خواننده را دائماً بر سر دوراهی می‌‌‏کشاند تا ذهن خواننده به تفکر واداشته شود و پیچیدگی مسائل را دریابد و متوجه شود که چرا برای داشتن یک سری انتخاب‏های سازگار و غیرمتناقض نیازمند اتکا به یک چارچوب تئوریک است. او خواننده را مجاب می‌‌‏کند تا به تئوری‏ها سرسری نگاه نکند بلکه به آنها به‌عنوان ابزاری ضروری بنگرد که تنها از طریق آنها می‌‌‏تواند تحلیلی منسجم و سازگار داشته باشد. لذا کتاب سندل درعین‌حال که بسیار شیرین و خواندنی است خواننده را گام‌به‌گام به تأمل وا می‌‌‏دارد. اگر کسی اهل تنبلی فکری است، اصلاً سراغ این کتاب نرود و صرفاً به رمان و تاریخ خواندن بسنده کند اما اگر اهل آن هستید که از ذهن خود کار بکشید و خوراکی برای تأمل پیرامون موضوعات اساسی زندگی داشته باشید، کتاب سندل قطعاً گزینه مناسبی برای مطالعه است.

اگر به‌عنوان یک دانش‌‏آموخته اقتصاد بخواهم نقدی نیز بر این کتاب وارد کنم این است که شاید روایت سندل از نظریه مطلوبیت‏‌گرایی بنتام و میل قدری خام باشد. دانش‌‏آموختگان اقتصاد درک بهتری از این نظریه دارند تا دانش‌‏آموختگان فلسفه. دقیقاً به همین دلیل پس از انتشار این کتاب و کتاب بعدی سندل (چه چیزهایی را در بازار نمی‌‌‏توان خرید)، سندل از سوی اقتصاددانان مورد نقد واقع شد. به‌طور مشخص باید یادآور شد که نظریه حداکثر کردن مطلوبیتِ جمعی لزوماً به معنی قربانی کردن بخشی از جامعه برای اکثریت جامعه نیست. اقتصاددانان دو مفهوم برای مقابله با این خطر در اختیار دارند. اولی مفهوم کارایی پارتوست که می‌‌‏گوید وقتی یک بهبود توصیه می‌‌‏شود که مطلوبیت عده‏‌ای افزایش یابد بدون اینکه مطلوبیت کسی کاهش پیدا کند. لذا همیشه سدی برای ظلم اکثریت به اقلیت قائل می‌‌‏گردد. مفهوم دوم که معیار کمتر سخت‏گیرانه‌‏ای است می‌‌‏گوید اگر افزایش مطلوبیت عده‌‏ای بیش از کاهش مطلوبیت دیگران باشد به نحوی که آنها بتوانند جبران کاهش مطلوبیت آن دیگران را انجام دهند، در این صورت اِعمال آن تغییر مجاز می‌‌‏شود. متأسفانه سندل از این دیدگاه‏ها بی‏خبر بوده و به همین دلیل این مباحث را در کتاب خود نیاورده و شرحی نسبتاً خام از نظریه مطلوبیت‌‏گرایی عرضه کرده است.

در پایان خاطرنشان می‌‌‏کنم که از کتاب «عدالت» نوشته «مایکل سندل» حداقل دو ترجمه به زبان فارسی موجود است. اولین ترجمه متعلق به آقای حسن افشار و نشر مرکز و دومی متعلق به آقای فرهادی پور و نشر آشیان است. ترجمه آقای حسن افشار ترجمه خوبی است، ولی بدون اشکال نیست. می‌‌‏شد برای برخی مفاهیم تعابیر بهتری انتخاب کرد و ترجمه پیراسته‏‌تری عرضه کرد. اما درعین‌حال باید اقرار کرد که ترجمه بسیار روان است و در حسن آن همین بس که خواننده در هنگام خواندن کتاب در بسیاری از مواقع متوجه ترجمه بودن آن نمی‌‌‏شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...
خاطرات برده‌ای به نام جرج واشینگتن سیاه، نامی طعنه‌آمیز که به زخم چرکین اسطوره‌های آمریکایی انگشت می‌گذارد... این مهمان عجیب، تیچ نام دارد و شخصیت اصلی زندگی واش و راز ماندگار رمان ادوگیان می‌شود... از «گنبدهای برفی بزرگ» در قطب شمال گرفته تا خیابان‌های تفتیده مراکش... تیچ، واش را با طیف کاملی از اکتشافات و اختراعات آشنا می‌کند که دانش و تجارت بشر را متحول می‌کند، از روش‌های پیشین غواصی با دستگاه اکسیژن گرفته تا روش‌های اعجاب‌آور ثبت تصاویر ...
به قول هلدرلین، اقامت انسان در جهان شاعرانه است... شعر در حقیقت تبدیل ماده خامی به نام «زبان»، به روح یا در حقیقت، «شعر» است. بنابراین، شعر، روح زبان است... شعر است که اثر هنری را از اثر غیرهنری جدا می‌کند. از این نظر، شعر، حقیقت و ذات هنرهاست و اثر هر هنرمند بزرگی، شعر اوست... آیا چنان‌ که می‌گویند، فرازهایی از بخش نخست کتاب مقدس مسیحی که متکی بر مجموعه کتب مقدس یهودیان، یعنی تنخ است، از اساطیر شفاهی رایج در خاور نزدیک اخذ شده یا خیر؟ ...
یک تنش مفهومی هست بین «نامکان بودن» و «مکان سعادتمند». این می‌تواند پارادوکس معنایی ایجاد کند که قرار نیست جایی وجود داشته باشد که سراسر فضیلت باشد... با پیدا شدن امریکا ما با یک زمین جدید روبه‌رو هستیم... ایده رمانتیک امرسون این است که ما یک سه‌گانه داریم: خود، جامعه و طبیعت. زمانی ما می‌توانیم به تعالی برسیم که وحدتی ارگانیک بین اینها شکل بگیرد... اگر آلن‌پو به خود حمله می‌کند و نشان می‌دهد این خود نه می‌تواند وحدت‌بخش باشد و نه خود وحدت دارد‌، کار ملویل حمله به ضلع طبیعت است ...