همزادگان نادوسیده | اعتماد


یکی از باورهای رایج و کلیشه‌های نسنجیده درباره تاریخ ایران باستان و به ویژه دوران متاخر آن یعنی عصر ساسانی این است که در این دوره، دین و دولت دو همزاد دوسیده یا به یکدیگر پیوسته و چسبیده بودند تا جایی که در دربار ساسانیان، موبدان و روحانیان زرتشتی همه کاره بودند و می‌توان حکومت ساسانیان را یک حکومت دینی تلقی کرد. این باور رایج در سال‌های اخیر یک‌سویه سیاسی و باب روز هم پیدا کرده و آنها که مثل نگارنده، اطلاعاتی بسیار دم‌دستی و سطحی از تاریخ ایران باستان دارند، برای اینکه دق دلی‌شان را از شرایط روز خالی کنند، می‌گویند اصلی‌ترین علت افول و سقوط ساسانیان همین امتزاج دین و دولت و دینی بودن حکومت ساسانیان بوده است.

خلاصه شاهنشاهی‌های جهان روا» تأملاتی درباره مناسبات دین و دولت در ایران پیش از اسلام  فرهاد سلیمان‌نژاد

برای کسانی که می‌خواهند کمی عمیق‌تر به این موضوع بیندیشند و به کلیشه‌های ساده‌انگارانه بسنده نمی‌کنند، مطالعه کتاب کم‌حجم و پراطلاع «شاهنشاهی‌های جهان روا» را پیشنهاد می‌کنم. عنوان فرعی این کتاب «تأملاتی درباره مناسبات دین و دولت در ایران پیش از اسلام» است و از 8 مقاله با نویسندگان مختلف تشکیل شده. گردآوری و ترجمه برخی مقالات از انگلیسی کار فرهاد سلیمان‌نژاد است و نشر اگر آن را در مجموعه مطالعات تاریخی منتشر کرده است. نویسندگان مقالات همه از پژوهشگران و استادان برجسته و پرکار در زمینه مطالعات ایران باستان هستند و هر یک غیر از کار در دانشگاه‌ها و مراکز پژوهشی معتبر در جهان، کتاب‌ها و مقالات فراوانی نوشته‌اند، چهره‌هایی چون آلبرت دویونگ، پژوهشگر ارشد دین‌شناسی دانشگاه لیدن، آرزو رسولی استاد تاریخ دانشگاه شهید بهشتی، یوزف ویزه هوفر پژوهشگر ارشد تاریخ ایران دانشگاه کیل، ریچارد‌ای. پین استادیار دانشگاه شیکاگو، وحید عسگرپور پژوهشگر دانشگاه مانیتوبای کانادا، طاهر فتاحی پژوهشگر تاریخ و ادیان ایران باستان و...

حرف اصلی کتاب، چنان‌که من به عنوان یک غیرمتخصص و خواننده آماتور تاریخ ایران باستان برداشت کردم، این است که درباره رابطه دین و دولت در ایران باستان نباید ساده‌انگارانه قضاوت کرد. وقتی از ایران باستان صحبت می‌کنیم، حتی اگر مادها و ایران پیش از ورود آریایی‌ها را هم درنظر نگیریم، معمولا از تاریخی بیش از هزار ساله حرف می‌زنیم که در آن دست‌کم سه امپراتوری جهان روا هر یک در دوره‌هایی طولانی (هخامنشیان 220 سال، اشکانیان یا پارتیان حدود 450 سال و ساسانیان حدود 430 سال) حکومت کرده‌اند، آن‌هم بر سرزمین‌هایی وسیع با تنوعی شگفت‌انگیز از اقوام و جوامع و گروه‌های مختلف انسانی.

بنابراین صحبت کردن از رابطه وثیق دین و دولت در ایران باستان، حتی در دوره ساسانیان به ‌طور کلی بسیار ساده‌انگارانه است. مثلا حمید کاویانی پویا در مقاله «پیوند دین و دولت و نقش روحانیت مزدیسنی رد تحدید قدرت شهریاران ساسانی» و ریچارد‌ ای. پین در مقاله «جهان وطنی ایران: ادیان جهان در دربار ساسانی» نشان می‌دهند که دوران حکومت ساسانیان، رابطه موبدان با دربار دچار فراز و نشیب‌های متعدد شده و به هیچ عنوان نمی‌توان گفت در تمام این دوره، دربار و شاهنشاه تحت انقیاد و سلطه روحانیون زرتشتی بوده. همچنین اسماعیل سنگاری و امیرحسین مقدس در مقاله «همزادگان دوسیده: بازجستی بر رابطه دین و دولت در ایران باستان» نشان می‌دهند که اگرچه از روزگار داریوش هخامنشی دیانت زرتشتی دین مقبول دربار ایران و بیشتر شاهان (نه همه) بوده، اما این به معنای یک‌دست بودن سیاست دینی در این دربارها نبوده، گو اینکه قرائت و خوانش از این دیانت نیز در طول هزار سال دچار تحولات و دگرگونی‌های اساسی شده.

به نوشته ایشان دین زرتشتی در عصر هخامنشی ساحتی شاهانه و دربار محور داشته و در عصر اشکانی ساحتی دودمانی و آتشکده محور. در عصر ساسانیان هم اگرچه از ابتدا تلاش شد که دین زرتشتی ساحتی ملی-حکومتی بیابد اما این پیوند به‌ طور جدی از میانه سده چهارم و به همت شاپور دوم صورت گرفت و البته بعد از آن هم دچار فراز و نشیب‌هایی شد. کوتاه سخن آنکه باید کوشید تا سر حد امکان دغدغه‌های امروزین را در خوانش تاریخ دوره‌های پیشین دخیل نکرد یا دست‌کم متوجه این بود که اگر امروز به علت شرایط جاری رابطه دین و دولت برای ما به مساله بدل شده، در گذشته به این شکل اهمیت نداشته اگرچه قطعا به شیوه‌های دیگری این رابطه مهم و اثرگذار بوده و برای بررسی دقیق آن باید شرایط آن روزگاران را در‌نظر گرفت و کلیشه‌سازی نکرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

او «آدم‌های کوچک کوچه»ــ عروسک‌ها، سیاه‌ها، تیپ‌های عامیانه ــ را از سطح سرگرمی بیرون کشید و در قامت شخصیت‌هایی تراژیک نشاند. همان‌گونه که جلال آل‌احمد اشاره کرد، این عروسک‌ها دیگر صرفاً ابزار خنده نبودند؛ آنها حامل شکست، بی‌جایی و ناکامی انسان معاصر شدند. این رویکرد، روایتی از حاشیه‌نشینی فرهنگی را می‌سازد: جایی که سنت‌های مردمی، نه به عنوان نوستالژی، بلکه به عنوان ابزاری برای نقد اجتماعی احیا می‌شوند ...
زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...