چگونه یک دانشمند شویم؟ | الف


شخص الف را در نظر بگیرید که برای فراگیری علم و حقیقت پا به دانشگاه می‌گذارد. او تقریباً پانزده سال صرف می‌کند تا بشود دکتر و استاد. آن‌گاه این دکتر و استاد چیزهایی را که آموخته، به مدت سی سال برای شاگردانش تکرار می‌کند. آن‌ها نیز به‌نوبه‌ی خود همان چرخه‌ی پانزده و سی را تکرار می‌کنند. نتیجه این می‌شود که به‌طور کلی خیلی قشنگ دور خودمان می‌چرخیم. به عبارت دیگر، خیلی عالی درجا می‌زنیم.

ادوارد ویلسون [Edward Osborne Wilson]، نامه‌هایی به دانشمند جوان» [Letters to a young scientist

حال اگر در لابه‌لای آن چرخه‌های قشنگ، دانشجویی به سراغ استاد برود و از او بخواهد که راه و چاه، چم و خم، میان‌برها و فوت‌های کوزه‌گری را به او بیاموزد، با آن روی استاد مواجه می‌شود. معظم‌له با تبختری هولناک به او گوشزد می‌کند که هزار نکته‌ی باریک‌تر ز مو این‌جاست و کار بسیار سخت و مردافکن است و زینهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت. و آن جوان علاقمند و ساده‌دل را چنان می‌ترساند که علاقه‌اش دود می‌شود و به شکرخوری می‌افتد.

اما روش درست راهی دیگر است. استاد واقعی باید سی سال تجربه‌ی خود را طوری به شاگردانش منتقل کند که آن را در عرض یکی‌دو سال فرا بگیرند و مابقی عمرشان را صرف پیش بردن علم کنند. بعدها آنان نیز، به‌نوبه‌ی خود، باید برای شاگردان‌شان چنین کاری انجام دهند. این‌گونه است که علم نسل به نسل جلوتر می‌رود و جامعه و فرهنگ ارتقا پیدا می‌کند. ادوارد ویلسون [Edward Osborne Wilson]، زیست‌شناس پرآوازه، در کتاب «نامه‌هایی به دانشمند جوان» [Letters to a young scientist] همین کار را کرده است.

کتاب از یک پیشگفتار و بیست فصل تشکیل شده است. بیست فصل در پنج بخش جای گرفته‌اند: «مسیری که باید رفت»، «فرایندی خلاقانه»، «زندگی در مسیر علم»، «نظریه و تصویر کلی» و «حقیقت و اخلاق». همه‌ی فصل‌ها کوتاه‌اند و بیشترشان کمتر از ده صفحه هستند. ویلسون در هر فصل، بدون حاشیه و زیاده‌گویی، مستقیم سر اصل موضوع می‌رود و حرف حسابش را به‌صورت مختصر و مفید می‌گوید.

در بخش اول با مقدمات و پیش‌نیازهای کار علمی آشنا می‌شویم. بخش دوم به خود فعالیت علمی و سازوکار آن اختصاص دارد. ویلسون در بخش سوم به موضوع تعیین شغل و زندگی بر اساس فعالیت علمی می‌پردازد. بخش بعدی درباره‌ی چندوچون بینش علمی است. بخش پایانی فقط یک فصل دارد: «اخلاق علمی». در این فصلِ سه‌چهارصفحه‌ای ویلسون به حداقل‌های اخلاق علمی اشاره می‌کند؛ مسائلی که هر دانشمند جوانی با آن‌ها دست به گریبان خواهد شد. چند خطی از این قسمت بخوانیم، چون فایده‌ی عام دارد: «شما اشتباه خواهید کرد. بکوشید که اشتباه بزرگی نباشد. ولی وقتی رخ داد به اشتباه‌تان اعتراف کنید و از آن‌ها رد شوید. اشتباهی کوچک در گزارش یا نتیجه‌گیری، اگر به‌طور عمومی اصلاح شود، بخشیدنی است. اگر برای نتایجی که به‌اشتباه گزارش شده، در کمال متانت اصلاحیه‌ای رُک و پوست‌کنده نوشته و منتشر شود، از آسیب‌های دائمی و بعدی آن اشتباه جلوگیری می‌شود. چنین اصلاحیه‌هایی به‌ویژه باید با تشکر از پژوهشگرانی همراه باشد که آن خطاها را با شواهد و استدلال‌های منطقی یافته‌اند و گزارش کرده‌اند. اما متقلب هرگز و هیچ‌وقت بخشیده نمی‌شود. مجازاتش هم مرگ حرفه‌ای است: تبعید و بی‌اعتمادی همیشگی.»

ویلسون به‌قدری سلیس و خوب و مشفقانه راهنمایی می‌کند که آدم هوس می‌کند کار و بارش را زمین بگذارد و برود دانشمند شود، به‌ویژه که او تأکید می‌کند دانشمند شدن نه نبوغ می‌خواهد و نه هوش خاصی. وی علاوه بر این‌که نشان می‌دهد پرداختن به علم کار بسیار سختی نیست، بلکه حسابی هم تشویق می‌کند و انگیزه و انرژی مثبت می‌دهد. برای نمونه، ویلسون در فصل دوم، «ریاضیات»، این نظر جنجالی را مطرح می‌کند که برای دانشمند شدن، در زمینه‌ی ریاضیات نه نبوغ لازم است، نه استعداد بالا و نه حتی دانش زیاد. اندکی دانش ریاضیات کافی‌ست تا شخص بتواند در بزرگراه علم به‌راحتی بتازد.

کتاب حال‌وهوای خاصی دارد و در واقع نوعی سبک زندگی را ارائه می‌کند. ویلسون به رهپوی جوانِ طریق علم نشان می‌دهد که باید روحیه و رویکرد خاصی داشته باشد، حتی روحیه‌ی شاعرانه. او می‌نویسد: «یک دانشمند ایدئال در مراحل اولیه‌ی کشف مثل یک شاعر فکر می‌کند. او بعداً به حساب‌وکتاب‌های مربوط به شغلش می‌پردازد... عشق داشتن به چیزی، خود به‌تنهایی درخور ستایش است. زمانی که یک دانشمند از کشف واقعیتی جدید شادمان است، بخشی از وجودش شاعر است و زمانی که شاعری حقایق قدیمی را با شیوه‌ای جدید بیان می‌کند چنان غرق در شادی می‌شود که بخشی از وجودش دانشمند است. به این معنا، علم و هنرهای خلاق اساسی یکسان دارند.»

خلاصه این‌که دانشمند جوان، در وهله‌ی اول، باید نوع نگاه خود را درست کند. چیزهای دیگر فرعی است، نه‌فقط ریاضیات، بلکه ابزارها و حتی تکنولوژی پیشرفته. در باب امر اخیر می‌گوید: «وقت خودتان را با یک وسیله یا تکنیک تلف نکنید.... از تکنولوژی استفاده کنید ولی عاشقش نشوید. اگر به تکنولوژی خاصی نیاز دارید اما کاربردش برای‌تان بسیار مشکل است، از همکاری که توانایی بیشتری در استفاده از آن تکنولوژی دارد کمک بگیرید. پروژه‌تان را در اولویت قرار دهید و با هر وسیله‌ای که در اختیار دارید، پروژه را تمام و نتایجش را منتشر کنید.»

ویلسون در همه‌ی مباحث از تجربه‌های شخصی خودش فراوان می‌گوید، تجربه‌هایی از دوران نوجوانی تا پیری. واقعیت این است که ویلسون علم و زیست‌شناسی را زیسته و آن را با تمام وجودش تجربه کرده است. به همین سبب، تجربه‌های شخصی‌اش یافته‌هایی ارزشمند و در عین حال جالب‌توجه‌اند. این را هم بیفزاییم که هرچند همه‌ی مثال‌ها و مباحث حول زیست‌شناسی می‌چرخند، اما فایده‌ی این کتاب عام است و بیشتر مطالبش را می‌توان به دیگر دانش‌ها تسری داد. حتی آن‌ها را می‌توان به‌عنوان یک فعالیت علمی آماتور یا تفریحی علمی و آموزنده به‌کار گرفت و لابه‌لای زندگی جای داد. خود او در این زمینه می‌گوید:

«می‌دانم که تصویر رایج از پژوهش، دقتی سخت‌گیرانه و ثبت دقیق هر مرحله از کار در یک دفترچه، در کنار آزمون‌های منظم آماری بر روی داده‌هایی است که با فاصله‌ی مشخص ثبت شده‌اند. وقتی آزمایشی پرهزینه یا زمانبر باشد، چنین دقت و سخت‌گیری‌ای هم واقعاً لازم است. همچنین نیاز است که نتایج اولیه را خودتان یا دیگری تکرار و تأیید کنید تا یک مطالعه به نتیجه‌ی نهایی‌اش برسد. اما از سوی دیگر اشکالی ندارد، و احتمالاً خیلی هم سازنده است، که مدتی ریخت‌وپاش و آزمون و خطا کنید. آزمایش‌های سریع و کنترل‌نشده هم بسیار سازنده‌اند. این آزمایش‌ها طراحی می‌شوند تا بررسی کنند که آیا می‌توان اتفاق جالبی خلق کرد. طبیعت را به هم بزنید تا ببینید آیا اسرارش را عیان می‌کند یا نه. برای این‌که به شما نشان دهم که چقدر به آزمایش‌های سریع و شلخته علاقه‌مندم، چند مثال از آزمایش‌های ناپخته‌ای را که در آن اوایل انجام می‌دادم بیان می‌کنم. حتی الآن هم این آزمایش‌ها را فقط در خاطر دارم و جایی یاداشت‌شان نکرده‌ام.

...
1- یک آهنربای قوی را بالای یک ردیف از مورچه‌های در حال حرکت گرفتم تا ببینم که آیا می‌توانم جهت‌شان را تغییر دهم، یا حداقل از مسیرشان منحرف کنم و به این ترتیب کشف کنم که آیا مورچه‌ها حس مغناطیسی دارند یا نه. زمان صرف‌شده: دو ساعت. نتیجه: شکست. مورچه‌ها به آهنربا هیچ توجهی نشان ندادند.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...