فرزاد نعمتی | هممیهن
کتاب «اخلاق در ایران؛ بین زمین و آسمان»، آخرین اثری است که به قلم مقصود فراستخواه، جامعهشناس و استاد برنامهریزی توسعه آموزش عالی منتشر شده است. فراستخواه در این کتاب با کاربرد نظریات علمی در عاملیت اخلاقی ما به بحث داغ اخلاق در ایران و مقدورات و محدودیتهای اخلاق ایرانی پرداخته و کوشیده است به این پرسش پاسخ دهد که در شرایط نااخلاقیبودن ساختارها، نقطه امید برای احیای اخلاق چیست؟ و برای این مهم باید از فرد شروع کنیم یا جامعه؟
در آخرین روز مرداد 1402، به دعوت موسسه شهر کتاب، محسن جوادی، پژوهشگر فلسفه اخلاق و استاد فلسفه دانشگاه قم و نعمتالله فاضلی، انسانشناس و استاد بازنشسته پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی که مقدمهای نیز بر این کتاب نوشته است، گرد هم آمدند و به نقد و بررسی کتاب پرداختند. در ادامه گزارشی از این نشست که با مدیریت علیاصغر محمدخانی، معاونت فرهنگی شهر کتاب برگزار شد، تقدیم شما خواهد شد.
علیاصغر محمدخانی:
اولویت بقا بر خودشکوفایی
این نگرش ضمنی بهطور آهسته در ساختار فردی و اجتماعی ما شکل گرفته است که با اخلاق نمیتوان زندگی کرد و مسائل روزمره زندگی را با اخلاق نمیتوان حل کرد. بسیاری متاسفانه به این نتیجه رسیدهاند که اخلاق خوب است اما جای او در آسمان زندگی ماست، نه در زمین. گویی اخلاق برای درج در کتابهاست وگرنه در حیات واقعی جامعه، با اخلاق نمیشود زندگی کرد. طبیعی است که این نگرش برای حیات اخلاقی اصلاً مناسب نباشد، چنانکه در بسیاری از شواهد عمومی جامعه ایران میتوان این را دید.
کتاب «اخلاق در ایران» به این مسائل میپردازد و میگوید در جامعه کنونی ما، روزبهروز برای بخش مهمی از گروههای اجتماعی، ارزشهای بقا مهمتر و عاجلتر از ارزشهای خودشکوفایی میشود. یعنی بسیاری فقط میخواهند خود را سرپا نگه دارند و دغدغه خودشکوفایی در چنین شرایطی در معرض خطر قرار میگیرد. این امری نگرانکننده است.
دکتر فراستخواه 7رویکرد به اخلاق را در 3خوشه اخلاقهای نتیجهگرا، فضیلتگرا و وظیفهگرا دستهبندی میکند که از این قرارند: 1ـ اخلاق را براساس آثار، پیامدها و دستاوردهایش اندازه بگیریم. 2ـ اخلاق فایده که این نیز از خوشه بزرگتر اخلاق نتیجهگرا و پیامدگراست. 3ـ اخلاق حقوق. 4ـ باب چهارم برای ورود به اخلاق، مسئله رعایت عدالت است؛ اینکه با همه بهنحو عادلانه رفتار کنیم و بپذیریم که همه انسانها بختهای برابر با یکدیگر داشته باشند. 5ـ باب پنجم در حوزه اخلاق، مسئولیت شخصی است؛ اینکه به بهانه شرایط و مقتضیات از مسئولیت شخصی خود شانه خالی نکنیم. 6ـ رویآورد ششم اخلاق، الهی است. ما انسانها باید اخلاقی رفتار کنیم چون این حقیقتی استعلایی و الهی است و ما در محضر حقیقت متعال قرار داریم و 7ـ رویآورد هفتم، اخلاق فاعلمحور و فضیلتگراست بهجای آنکه فعلمحور و نتیجهگرا باشد.
مقصود فراستخواه:
نهادهای ما کمتر اخلاقی هستند
نخستین مشکلی که این کتاب با آن درگیر میشود، این است؛ بیخردی. بیخردی زمانه ما موانع جدی بر سر راه خردورزی ما بوده و هست. رگههایی از ستیز با عقل و گریز از عقل در ما دیده میشود که به این روزگار افتادهایم و مبتلا شدهایم. ساختارهای عقلانی چندانی نداریم و عقلانیت کمتر در میان ما نهادینه شده است. در فصل اول توضیح دادهام که در سیستمهای ما عقلانیت تعبیه نشده است. بارها نیز گفتهام: عاقلان را داریم، اما عقلانیت نداریم. این نکتهها اما چه ارتباطی با اخلاق دارد؟ اخلاق بارقهای از عقل عملی است؛ حکمت عملی است و فضیلتهای اخلاقی درواقع اعتبارات عقلایی هستند. انسان میگوید من باید زندگی کنم و برای زندگیکردن باید اجتماعی زندگی کنم و برای این باید عدالت بورزم، حقوق دیگران را رعایت بکنم و... این بایدها از عقل عملی که با عقل نظری نیز ارتباطی ـ البته نه ساده ـ دارد، برمیآید.
در این کتاب توضیح دادهام که بسیاری از نهادها، سیستمها و ساختارهای ما کمتر اخلاقی و عقلانی هستند یا اصلاً عقلانی و اخلاقی نیستند. برای این شواهد فراوانی وجود دارد. سیستمهای حکمرانی ما اجازه نقد خود در عرصه عمومی را نمیدهد، پاسخگو نیست، حقوق انسانها را چندان رعایت نمیکند. اقتصاد، قانونگذاری و سیستم قضایی ما نیز چنین است. پرسشی که اینجا پیش میآید این است که وقتی نهادها اخلاقی نیستند، چه اتفاقی میافتد؟پاسخ این است: نهاد برای تنظیم قواعد است و وقتی نهاد غیراخلاقی باشد، قواعد غیراخلاقی تولید میشود. در مواجهه با این وضعیت اما چه کنیم؟ تصور من این است که با وجود ساختارها و نهادهای متداوم غیراخلاقی که بهسادگی نیز نمیتوان آنها را اخلاقی کرد، تنها راهکار برای ما این است که برای این عمل بسیار دشوار به نهادهای اخلاقی رجوع کنیم. این نهادها اما کجا هستند؟ من ریشه آنها را در نهاد انسانی میبینم. به بیان روشنتر، انسان خود یک نهاد است و اصلاً مهمترین نهاد است. نهاد انسانی نقطه امیدی است که در آن میلی و امکانی به کنش اخلاقی وجود دارد. بنابراین نزد من برای تغییر خودمان، نهادها و سیستم، کنش و عاملیت و مقاومت و معرفت و هیجان و هوش اخلاقی اهمیت فراوانی دارد.
قاعده این کتاب این است که نظریههای علمی (بهمعنای غیرپوزیتیویستی) را مبنا قرار دهد و در نور محدودیتها و ظرفیتهای آن نظریهها، مثالهایی کاربردی برای ایران داشته باشد و توضیح بدهد کنش اخلاقی چگونه میتواند پیش برود. در فصل اول به نظریه ارجاع مستقیم (Direct Reference Theory) متوسل شدم و توضیح دادم چرا و چگونه داستانهای اخلاقی مهم هستند. در ایران داستانهای غیراخلاقیای که ما در میان داریم بر داستانهای اخلاقیمان غلبه پیدا کرده است. برای نسل بعدی بسیار باهوش خود بیشتر داستانهای غیراخلاقی درست کردهایم. خاطرات و روایت غیراخلاقی، بچههای ما را محاصره کرده است. نتیجه این، وجدان معذب اخلاقی است که خود بزرگترین مانع نشاط اخلاقی و امید اخلاقیبودن است. پرسش اینکه چگونه میتوان روایت اخلاقی از خود و جامعهمان تولید بکنیم؟ برای نمونه کیوان مزدا، یک روایت اخلاقی است. این پزشک ایرانی سال 1398 فوت کردند. او جراحی است که در 7-6سالگی از ایران به فرانسه رفته است. او یک داستان اخلاقی برای ماست. از فرانسه به ایران میآید و کودکانی را که مشکل شکستگی ستون فقرات دارند، جراحی میکند و آنها روانه زندگی دوباره میشوند. وقتی از او میپرسند آرزویت چیست، میگوید آرزویم این است که «جنگ نباشد، غذا باشد و زندگی بدون تبعیض در جریان باشد.» همانطور که «مادر ترزا» یک داستان اخلاقی است، کیوان مزدا نیز روایتی اخلاقی برای بچههای ما ایرانیان است. تعداد این داستانهای اخلاقی ما اما کم است و نمیتوانیم بهسادگی برای بچههایمان داستانهای اخلاقی بگوییم و آنها این روایتها را خیلی نمیبینند.
در فصل دوم به نظریه «انسجام قوی» آنتونیو داماسیو (عصبشناس پرتغالی ـ آمریکایی) و دیگران اشاره کردهام. طبق این نظریه، اخلاق ازطریق انسجام قوی بین شناختها و هیجانهای توسعهیافته انسانی و بسط همزمان آنها شکل میگیرد. بهبیانیدیگر اخلاق بشر هم عنصر شوقی دارد، هم عنصر شناختی. بنابراین هیجانها بسیار مهم هستند و برای نمونه میتوان به این اندیشید که چگونه میتوان تسهیلگری کرد تا کودکان ما هیجانهای اخلاقی را مزهمزه بکنند. کدهای اطلاعاتی، هیجانها را شکل میدهند و رفتارهای آموختهشده از آنها پدید میآید. برای نمونه چرا ما یاد میگیریم حسادت بورزیم؟ حسادت بهشکل یک هیجان بیمارگونه میتواند انسان را مچاله کند. چرا نمیتوانیم در مدارسمان هیجانهای شاد به بچهها بیاموزیم؟ در تاریخ، فرهنگ و زبان ایران میتوان دید که خرد ایرانی، خرد هیجانی و شوقی است. عقل ما عقل سرد نیست، عقل گرم است و طالب شادی. در شاخه حماسی، پهلوانی، عرفانی و حتی در شاخه حکمت مشایی نیز آدمی با شادی میتواند عقلانیت خود را دنبال کند. در این فصل همچنین سعی شده است راهکارهایی برای پرورش خودتنظیمی هیجانی ارائه شود.
در فصل سوم، به نظریه اخلاقی جیمز رست اشاره شده است. سوال اصلی در اینجا این است: حساسیت اخلاقی و انگیزش اخلاقی چگونه پدید میآید؟ نکته آنکه بسیار مهم است که ما در متن زندگی و در آستانه اعمال، استدلال اخلاقی کنیم. چرا استدلال اخلاقی در میان ما ضعیف است؟ آنچه در این زمینه اهمیت دارد، خودمختاری اخلاقی است. تنش موجود در این کتاب این است که آیا ما میتوانیم مستقل از جامعه، نوعی خودارجاعی و خودتنظیمی اخلاقی و خودمختاری اخلاقی داشته باشیم که برای مثال یک سازمان مردمنهاد درست کنیم؟ زنجیره امید بسازیم؟ به کودکان کار و بیماران صعبالعلاج فکر کنیم؟ موقع راهرفتن، به همسایه طبقه پایین حساسیت داشته باشیم؟ «دیگری تعمیمیافته» را همیشه احساس کنیم و صدای آن را بشنویم؟ مگر نه این است که بهتعبیر امانوئل لویناس، اخلاق، شنیدن صدای دیگری است. لنگر بحث این فصل هم این است که باید وضع وجودی انسان تغییر کند.
در فصل چهارم، به نظریه «رفتار برنامهریزیشده» توجه کرده و پرسیدهام، چگونه میشود رفتار برنامهریزیشده داشت؟ در اینجا تابع اخلاق را تعریف کردهام. تابع اخلاق تابعی است از متغیرهای علی، متغیرهای زمینهای و متغیرهای مداخلهای. این سه مجموعه میتوانند تابع اخلاق را به دست بدهند. در این فصل، متغیرهای علی توضیح داده شده است که سه موردند: باورها و نگرشها، هنجارهای اجتماعی جذبشده و درونیشده توسط فرد و حس کنترل شخصی و خودکارآمدی. ذکر این نکته البته لازم است که آن اخلاقی که من در این کتاب دنبال میکنم، اخلاق معمولی است و به اخلاق نخبگانی کاری ندارم. اخلاق معمولی، اخلاقی است که در بانک، معامله، کلاس درس و زندگی روزمره جریان دارد؛ نظیر یک نهاد مدنی، صنفی، داوطلبانه و... که براساس یک حس اخلاقی کار میکند.
در فصل ششم، به نظریه «شناختی و اجتماعی» اخلاق اشاره کردهام. مهمترین موضوع این بخش، برنامه اخلاق در ذهن فردی و اجتماعی است. سه برنامه برای اخلاق در این فصل با یکدیگر مقایسه شدهاند. اولین آنها برنامه متعارف اخلاق است. برای مثال در ژاپن براساس فرهنگ کنفوسیوسی، برنامه متعارف اخلاق وجود دارد. دومین برنامه، برنامه متوسط اخلاق است که بیشتر در جوامع توسعهیافته بهشکل نهادهایی متبلور میشود که در آنها اخلاق در سیستمهای اجتماعی تعبیه میشود، جامعه بهصورت نظاممند بهشکل اخلاقی میچرخد و انسان با هوش متوسط میتواند اخلاقی باشد. در اینجا دیگر خیلی نیازی به ایثار و گذشت اخلاقی نیست. لازم نیست انسان برای آنکه اخلاقی باشد، قهرمان بشود. در جامعه ما اگر کسی بخواهد اخلاقی باشد، گویی باید شبیه منصور حلاج بشود. در برنامه متوسط اخلاق اما برای مردم امکانهای زندگی اخلاقی فراهم میشود و انسان باید خیلی مشکلدار باشد که بهصورت حادی غیراخلاقی عمل کند. من اسم این را برنامه متوسط گذاشتهام. برنامه قوی اخلاق اما آن چیزی است که ما بدان نیاز داریم، زیرا کار ما خراب شده است. داستانهای ما مخدوش و وجدان ما معذب شده است. سیستم میگوید دروغ بگو و ریا بورز، اما آنگونه زندگیکن که من میگویم. در چنین وضعیتی برنامههای متعارف و متوسط جواب نمیدهند. این برنامه قوی نیز بهمعنای اخلاق نخبگانی نیست. این برنامه قوی اخلاقی، اخلاق را برونیسازی میکند و من برای توضیح این روند از جامعهشناسیفرهنگی وام گرفتهام.
بخش هفتم کتاب، تروما و اخلاق نام دارد. بهزعم من، وضع جامعه ما دچار وضعیتی ترومایی شده که دومینوی غیراخلاقی را راه انداخته است. این دومینو باید معکوس شود. این امر چگونه شکل میگیرد؟ باید جهان معانی فرهنگی ساخته شود و کدهای فرهنگی توسعه پیدا کند. در فصل هشتم حول نظریه انیاگرام به بحث اخلاق پرداخته شده است. این نظریه درباره ترکیبهای شخصیتی و تنوع تجربههای اخلاقی است و طبق شخصیتهای مختلف، 9گونه شخصیتی برای انسان تعریف میکند. ما انسانها متفاوت هستیم، بنابراین اخلاقیبودن ما انسانها هم متفاوت است. راستی برای همه راستی است، اما برای مثال مسیر اخلاقی شخصیت کمالطلب با مسیر اخلاقی شخصیت یاریرسان تفاوت دارد. هر تیپ شخصیتی یک زمینه هیجانی دارد و درنتیجه کانون توجه، بافت رفتاری و نقطهکور افراد نیز با هم متفاوت است.
در بخش دهم کتاب نیز از نظریه نقد به اخلاق رسیدهام. در اینجا از فوکو بیشتر بهره بردهام. در این فصل نسخههای مختلف اخلاقی با هم مقایسه شدهاند. در جامعه ما معمولاً اگر هم قرار بشود اخلاق موردتوجه قرار گیرد، اخلاق محتسبانه مبنا قرار میگیرد. برای نمونه نرمافزار «همانندجو» را برای بررسی میزان مشابهت رسالههای دانشگاهی بهکار میبریم. این همان اخلاق محتسبانه است که داد حافظ از همین اخلاق بلند شده بود. دیگر اخلاق بسیار رایج در جامعه ما، اخلاق نصیحت است. سنت نصیحةالملوک هم عوض شده است. اینک ملوک هستند که جامعه را مدام نصیحت میکنند. نسخههای دیگر اخلاق نیز اخلاقهای قضاوت و ریاضت، شرافت، مروت و جوانمردی و... است. من در این کتاب اخلاق مراقبت را انتخاب کردم؛ اخلاق مراقبت از جامعه برای اخلاقیبودن، مبتنی بر مراقبت از آموزشوپرورش و مراقبت آموزشوپرورش از جامعه، مراقبت سیستمهای حقوقی و اقتصادی و مدیریت از جامعه. اخلاق مراقبت، اخلاق دلسوزی و حمایت است و در آن اخلاق چونان یک اثر هنری موردتوجه قرار میگیرد. در بخش ماقبل آخر نیز اخلاق را ذیل نظریه ساختیابی تکوینی توضیح دادهام. در اینجا از آرای پیر بوردیو بهره گرفته شده است. طبق این نظریه، انسانها میتوانند بهطور تکوینی ساخت پیدا کنند. ذهن ما یک ساخت تمام است و ما میتوانیم ساختارهای ذهنی شکل بدهیم. بهطور تکوینی ما میتوانیم خودمان را شکل بدهیم و ذهن، این قدرت را دارد. منظورم اینجا این است که ما خود بخشی از واقعیتی هستیم که از آن صحبت میکنیم. برای مثال میگوییم ایران. یا میگوییم سیستمها چنین و چنان هستند. اینجا باید توجه داشت که ما نیز بخشی از واقعیتی هستیم که درباره آن صحبت میکنیم. اینجا رهیافتی به وجود میآید که ما از آن نوعی رئالیسم عاملانه متوجه میشویم. این رئالیسم عاملانه بدینمعناست که ما بهعنوان افرادی رئالیست متوجه میشویم که سیستمها و نهادها غیراخلاقی عمل میکنند اما درعینحال ملتفت بدیننکته نیز هستیم که خود ما نیز بخشی از این سیستم هستیم، بنابراین میتوانیم در تکوین ساختارهای ذهنی، عینی، نهادی، ساختاری و سیستمی کنش داشته باشیم. اینجا عاملیت اخلاقی اهمیت پیدا میکند. حتی در اینجا من از کردارشناسی حیوانی و آزمایشهای حیوانی استفاده کردهام تا نشان دهم این مبنا چقدر میتواند اهمیت داشته باشد. درنهایت کتاب با فصل مدوس اپراندی اخلاق ( Modus operandi) به پایان میرسد که بهگمانم کمتر درباره آن بحث شده است. در اینجا اخلاق بهمثابه طریقه عمل مطرح میشود و بحث بر سر این است که چگونه میتوان مسائل زندگی را بهشکل اخلاقی حل کرد. مبنای این مدوس اپراندی در این است که اخلاق، شیطان و اصلاً همهچیز در «جزئیات» است.
درباره تفاوت میان اخلاق ایرانی و اخلاق در ایران، در این کتاب نیز باید نکتهای ذکر شود. بخشی از این بحث در کتاب با اعداد، آمار، ارقام و مطالعات آمده است. البته اعداد و ارقام گاهی وسیلهای هستند برای دروغگفتن ولی گاهی هم میتوانند قرائنی به محقق بدهند. من با این نگاه به این نتیجه رسیدم که ما در ایران اخلاق ادراکشده بالایی داریم. این را براساس تحقیقات گالوپ نشان دادم. برخلاف اخلاق ادراکشده بالا، ما اخلاق زیستهشده و تجربهشده پایینی داریم و فاصله میان زمین و آسمان، میان اخلاق در ایران و اخلاق ایرانی زیاد است. بهبیانیدیگر میان آن انتظار اخلاقی که ما از همدیگر داریم و اخلاقزیسته، فاصلهای گسترده وجود دارد. اخلاق ادراکشده ایرانیان مبتنی بر دستگاه ذهنی، حافظه فرهنگی و وجدان اجتماعی بهمعنای ادراکی کلمه، خیلی خوب است و با ملتهای موفق قابلمقایسه است اما هنگامی که میخواهیم اینها را روی زمین بیاوریم، بنشانیم و زیست بکنیم، دچار مشکل میشویم. این یعنی بخت اخلاقی (Moral Luck) ما پایین است. در کتاب توضیح دادهام که دو نفر از همه جهات مساوی (ازنظر هوش، تربیت و...) در دو وضعیت متفاوت، بختهای اخلاقی متفاوتی دارند. اینجاست که توضیح دادم که اخلاق زیستهشده مشکل دارد، بنابراین اخلاق را بهمثابه کیفیت انسانی توضیح دادم.
محسن جوادی:
اخلاق دانش عملی است
من با بسیاری از نکات کتاب موافقم. این کتابی دغدغهمند است درباره ناهمسویی میان عناصر اخلاقی منتهی به تعهد اخلاقی با نهادهای اجتماعی دولتی و غیردولتی. این مشکلی را ایجاد کرده است. ماهیت اخلاق، عملیبودن آن است و ازنظر نویسنده ما در ایران درک اخلاقی بالایی داریم اما نتیجهای که مایل بدان هستیم، گرفته نمیشود. راهی نیز که پیشنهاد میشود، درست است زیرا در این شرایط دیگر نمیتوان به نهادها و ساختارها چندان اعتماد کرد بلکه باید از افراد، این کنشگریهای اخلاقی آغاز شود. برداشت دکتر فراستخواه از اخلاق نیز بسیار صحیح است. اخلاق، دانشی عملی است و بهقول ارسطو تا ما شجاع نشویم، خواندن چیستی شجاعت هم فایدهای ندارد. بنابراین صرف خودآگاهی فردی و جمعی جوابگو نیست و باید انگیزههای عاطفی، منفعتی و... را هم در تحلیل بهکار بست. بنابراین کتاب نکته اصلی اخلاق را دریافته است. بااینهمه، در کتاب به «تفکر انتقادی» کمتر توجه شده است. بهتر است فصلی در این زمینه نیز در کتاب بود زیرا حتی اگر روایتهای درست و پروتکل برای نهادها نیز ساخته شود، باز این روایتها و قوانین در معرض کجفهمی قرار میگیرند و باید دائما مورد نقد قرار بگیرند. جز این میدانیم که نظریههای اخلاقی وظیفهگرا، فضیلتگرا و نتیجهگرا، گاه با یکدیگر معارض هستند و این در کتاب بهدرستی تنقیح نشده است که آیا میشود همه اینها را ابواب اخلاق در نظر گرفت؟ این در فصل اول کتاب اندکی ابهام ایجاد میکند. من نیز با شما موافقم که کسانی که میکوشند یک الگو را برای اخلاق و دینداری در جامعه طرح کنند، خطا میکنند و بیشترین ضربه را بدانها میزنند. در جامعه، الگوهای مختلف اخلاقی را باید پذیرفت. درباره فهم از مفهوم مداخله دولت اما در کتاب ابهام وجود دارد. معتقدان به دولت مینیمالیستی معتقدند، دولت نباید هیچ دخالتی در اخلاق داشته باشد و فقط از جنبه سلبی حق دارد دخالت کند؛ دولت نباید ایده اخلاقی و ایده سعادت طرح کند. دولتهای رفاه و دولتهای مداخلهگر اما سنخ دیگری هستند. من متوجه نشدم دولت موردنظر شما در این زمینه چیست؟
نعمتالله فاضلی:
دفاع از جامعه اخلاقی ایرانی ضرورت دارد
بحث اخلاق همیشه در جوامع بشری مطرح بوده اما «مسئله» اخلاق، مسئله همیشه ما نبوده و باید گفت این مسئله مدرن ماست. ازنظر راس پل با شروع مدرنیته، مسئله اخلاق هم شکل میگیرد. مسئله اخلاق در جهان مدرن این است که با تغییرات وسیعی که جوامع تجربه میکنند، بحث درست و نادرست، خوب و بد و... دچار ابهام میشود و اولین پرسشی که ما را درگیر خود میکند، همین پرسش اخلاق است؛ کاری که انجام میدهیم خوب است یا بد؟ جامعه ایران نیز چون درگیر فرآیند تجدد شده، اینک با مسئله و تنش اخلاق مواجه است. تنش اخلاق از دوره انقلاب 57 شدیدتر هم شد چون سامان سیاسی ما، مذهبی و بهتعبیر داریوش شایگان سنت، ایدئولوژیک شد. در این فرآیند، اخلاق دیگر ارزش انسانی ندارد بلکه به استراتژی کسب قدرت نیز بدل میشود. ازاینمنظر هر خوبی، خوب نیست؛ آن خوبی و زیبایی و انسانیتی خوب، زیبا و انسانی است که به تقویت مبانی قدرت بیانجامد. کتاب فراستخواه در بستر گفتمان مسئله اخلاق نوشته شده است؛ گفتمانی که از اواسط دهه 1370 در ایران طرح شد و برای نمونه عبدالکریم سروش در زمان دولت اصلاحات، نقدی به سیدمحمد خاتمی داشت و پیشنهاد میکرد او بهجای اصطلاح «جامعه مدنی» از اصطلاح «جامعه اخلاقی» استفاده کند. ازنظر او، فقه اخلاق را به حاشیه میراند. در ضمن مسئله ایران نیز مسئله اصلی و کلانروایت همه پژوهشهای دکتر فراستخواه است. ازاینمنظر او مسئله اخلاق را نیز یکی از ابعاد مسئله ایران میداند.
تصویری که نویسنده از اخلاق در ایران روایت میکند، تصویری پر از چالش، تنش و بحران است. این تنش و چالش را او با دیدگاههای نظری نیز توضیح میدهد. این کتاب ازایننظر مصداق «سفر نظریهها»ی موردنظر عباس کاظمی نیز هست. با پایان خواندن کتاب در کنار تمام محاسن آن، اما این پرسش پیش میآید: برای ایران چه باقی ماند؟ نویسنده بهدرستی میگوید ما تمرین، مشارکت و فضای مدنی نداریم. نقدهای سیاسی درستی نیز در کتاب هست. اینها درست ولی تصویر کلیای که کتاب از جامعه بهدست میدهد، تصویری تهیشده است و چیزی از جامعه باقی نمیماند. بحث اصلی من دفاع از جامعه اخلاقی ایرانی است. آن جنبش را با آنهمه دلیری و بلوغ در جوانان خواستار آزادی و خودآیینی دیدید. در هزاران عرصه دیگر نیز این قابلرویت است. تقاضا برای رفع تبعیضجنسیتی غایت ارزش اخلاقی است. جامعهای که جوانان و نوجوانان آن خواستار سهمی عادلانهتر در جامعه هستند، بیانگر ارزشها و ظرفیتهای اخلاقی شکلگرفته در جامعه است. وقتی تمام ظرفیتهای اخلاقی جامعه نادیده گرفته شود، نمیتوان انتظار ارتقای آن را داشت. مسئله اخلاق در جامعه ایران بهتر است اینگونه صورتبندی شود: جامعه در فرآیند اخلاقیشدنش دچار تعارض و تنش شده است. درحالحاضر طبقه متوسط فرهنگی در شهر و روستا وجود دارد که برای کتابخوانی، قصهخوانی، گسترش سواد و رشد و ارتقای ظرفیتهای شناختی جامعه قهرمانانه تلاش میکند. به نهاد فیلم، مطبوعات و تئاتر بنگرید. اینها ظرفیتهای جمعی اخلاقی تولید میکنند. پس این جامعه رشد کرده است اما سیستم نتوانسته همپای جامعه باشد.
مقصود فراستخواه:
در هریک از ما تکهای از سیستم حضور دارد
یکی از ملاحظات دکتر جوادی این بود که شما در مداخله دولت، انگار دولت حداقلی را مدنظر دارید. من وارد این بحثهای فلسفه سیاسی نمیشوم و حرفم این است که دولت نباید متولی حقیقت و فضیلت بشود. دولت برای تعیینتکلیف این دو، بنیاد گذاشته نشده است. بخش بزرگی از مشکل ما از همین عامل شروع شد. درعینحال دولت باید اخلاقی بشود. معلمان اخلاق، تمام متفکران و کنشگران و آموزگاران هستند. در سرتاسر این کتاب استدلال کردهام که نهاد بنیبشر ایرانی آمادگی کنش اخلاقی را در قالب سازمان مردمنهاد، فعالیت مدنی، گروههای همسایگی، دوستی، گفتوگو و... دارد اما دولت نباید متولی فرهنگ بشود بلکه باید به این حوزه سرویس بدهد و خود نیز اخلاقی بشود، حقوق انسانها را در جامعه رعایت کند و از امتیاز، رانت و فساد بری باشد. حاکمان نمیتوانند اینهمه اختیارات داشته باشند اما پاسخگو نباشند. این آغاز زوال اخلاقی سیستم اجتماعی ماست که بخت اخلاقی جامعه ایران را بهشدت کاهش میدهد.
زیباییهایی نیز که دکتر فاضلی گفتند، حرف مرا بیاعتبار نمیکند زیرا این زیباییها بهدلیل وجود سیستمی با اختیارات تام و غیرپاسخگو در حال نابودشدن است. بنابراین من نکته دکتر فاضلی را اینگونه میفهمم که دولت وظایف، تکالیف فراوان و درعینحال اختیارات محدودی دارد. ما دولت قوی و جامعه قوی میخواهیم. دولت قوی یعنی دولتی که دیپلماسی بداند، مدیریت و... را بداند اما درعینحال پاسخگو باشد. نکته دیگر در پاسخ به دکتر فاضلی اینکه، ایشان درست میگویند که در ما ظرفیتهای اخلاقی وجود دارد، منتها جهان اجتماعی و جهان سیستمهای ما با ما برای اخلاقیبودن همکاری نمیکند. برخی فلاسفه اخلاق مثل لیندا زاگزبسکی بدین نکته اشاره کردهاند که در جهان ظرفیتها و موهبتهایی وجود دارد که همکار ما در اخلاقیبودن هستند و به ما ندا میدهند که انسان اخلاقی باش. سیستمهای اجتماعی ما اما این همکاری را ندارند. ذاتانگارانه هم البته فکر نکنیم که فقط سیستم غیراخلاقی است. فرافکنی نکنیم که اگر سیستم یا مکانی سیاسی را کلهپا و تصرف کنیم، همهچیز درست میشود. خیر، آن سیستم از ما زاده شده است. باورهای ما در شکل ایدئولوژیکاش آن را ساخته است. پس شیطان در جزئیات است. هنوز در هریک از ما تکهای از این سیستمهاست اما در سیستم این بازتولید شده و مانند غولی ما را فراگرفته است. پس ما باید چه بکنیم؟ کنش اخلاقی. این البته، بهمعنای تعارفات دمدری و اخلاق لبخندی نیست. اخلاق، لبخندزدن نیست.