نگاهی به آثار تاثیرگذارِ قرن که قهرمان‌هایشان روزنامه‌نگار و نویسنده هستند | سازندگی


«گوش کنید! همگی گوش کنید! پدرانِ بنیانگذارِ آمریکا، به مطبوعات آزاد، امنیتی را که باید داشته باشند، دادند، تا نقشِ ضروری‌شان را در دموکراسی انجام دهند. رسانه‌ها باید به ملت خدمت کنند، نه دولت!» این دیالوگِ پایانیِ فیلم «پُست» (۲۰۱۷) به کارگردانی استیون اسپلیبرگ و بازی مریل استریپ و تام هنکس است؛ یکی از تاثیرگذاترین فیلم‌های قرن بیست‌ویکم، که روایتی درخشان از حرفه خطیرِ روزنامه‌نگارهای واشگنتن‌پُست است.

مریل استریپ و تام هنکس

این دیالوگِ تاثیرگذار را از طریق تلفنِ در تحریریه روزنامه می‌شنویم که از دادگاه به آن‌ها می‌گویند روزنامه‌نگاری بر دولت پیروز شد؛ و این یعنی هیچ حکومت یا دولتی نمی‌تواند برای روزنامه‌نگار مشخص کند چه چیزی بنویسد یا ننویسد! مطبوعات «چشم سوم» و «وجدانِ بیدار» جامعه‌اند و وظیفه‌شان نقدکردن و به‌‌چالش‌کشیدنِ نهادهای قدرت است. همین به‌چالش‌کشیدن است که این داستانِ واقعی در تاریخ معاصر آمریکا را به یکی از واقعیت‌های جامعه امروزِ ما تبدیل کرده است؛ «پُست» داستان واقعی تلاشِ روزنامه‌نگاران «واشنگتن‌پست» در دهه هفتاد میلادی برای انتشار اسناد بدنام پنتاگون، مجموعه‌ای از اسناد طبقه‌بندی‌شده درمورد دخالت ۲۰ ساله دولت ایالات متحده در جنگ ویتنام و پیش از آن در هندوچین را به تصویر می‌کشد.

روزنامه واشگتن‌پُست در همین دهه، یک ماجرای دیگر را نیز پشت سر گذاشته بود: ماجرای واترگیت. «همه مردان رئیس‌جمهور» [All the President's Men] یک کتاب ناداستان است که در سال ۱۹۷۴ منتشر شد. این کتاب توسط کارل برنشتاین و باب وودوارد، دو تن از روزنامه‌نگارانی نوشته شده که درمورد حمله به ساختمان اداری واترگیت در ژوئن ۱۹۷۲ و رسوایی سیاسی ناشی از آن برای واشنگتن‌پست تحقیق کردند. دو سال بعد، فیلم موفق «همه مردان رئیس‌جمهور» با بازی رابرد ردفورد و داستین هافمن از روی آن ساخته شد که به یکی از درخشان‌ترین و تاثیرگذارترین فیلم‌های قرن بیستم تبدیل شد.

در تاریخ ادبیات جهان، هرچند آثار بسیاری وجود دارد که در آن یکی از شخصیت‌های اصلی یک روزنامه‌نگار، گزارشگر، خبرنگار و نویسنده است، اما نمی‌توان از آنها به‌عنوان شخصیت تاثیرگذار (وجدان بیدار جامعه یا چشم سوم) یاد کرد. از همین زاویه است که وقتی آثار ادبی را مرور می‌کنیم، تنها به دو رمان می‌رسیم.

«نوزده-هشتادوچهار» یکی از مهم‌ترین رمان‌های تمام اعصار است که تصویری جسورانه از «نوشتن» و «اندیشیدن» به ما می‌دهد؛ دو مولفه‌ای که هر روزنامه‌نگار و نویسنده به آن نیاز دارد تا در آزادی کامل بتواند یک گزارش یا اثری درخشان و ماندگار خلق کند؛ همان‌طور که وینستون اسمیت قهرمان رمان «۱۹۸۴» در جست‌وجوی آن است.

از جُرج اُروِل به‌عنوان وجدانِ بیدارِ نسل خود و نسل‌های بعد یاد می‌کنند؛ نویسنده‌ای که با شاهکار جاودانش «نوزده-هشتادوچهار»، آینده جهان را پیشگویی کرد؛ چنان‌که بسیاری از نویسندگان معاصر برای دفاع از آرمان‌های‌شان مدام به نامِ او اشاره می‌کنند و او را سرمشقی برای چگونه‌اندیشیدن و چگونه‌نوشتن می‌دانند. «۱۹۸۴» داستانی درموردِ خواندن، نوشتن، و اندیشیدن در عصر پروپاگاندا و مراقبتِ فراگیر در حکومت‌های توتالیتر است. وینستون اسمیت هم به‌‌عنوان یک خواننده و هم به‌‌عنوان یک نویسنده با پروپاگاندیستی سانسورکننده که از پشتِ سر زیرنظرش دارد و به او می‌گوید به چه‌‌ چیزی بیاندیشد، سراسر در نبرد است. ویسنتون نه‌تنها به‌عنوان یک خواننده-نویسنده، که به‌عنوان کسی که مسئول سانسور مطالب روزنامه‌ها است، در این برزخ دست‌وپا می‌زند تا بیشتر بداند؛ همین دانستن است که وینستون را وامی‌دارد تا در میانه داستان (متن) و واقعیت (جهان)، به‌دنبال خود و شناخت از خود باشد؛ گامی کوچک اما بزرگ، که او را به سرآغازِ آگاهی و آزادی رهنمون می‌کند! به‌قول تزوتان تودورف ادبیات یاری‌مان می‌کند تا زندگی کنیم؛ و زندگی بدون آزادی، یعنی بردگی. همین گریز از بردگی است که وینستون را ناگزیر به خواندن، نوشتن و اندیشیدن می‌کند.

اُروِل در «۱۹۸۴» سعی می‌کند ما را نسبت به آنچه در جهانِ پیرامون‌مان می‌گذرد دچار شک کند تا وادارمان کند که مدام پرسش کنیم: از خود، دیگری و قدرت. و آن را به نقد و چالش بکشیم. پرسیدن مساله اصلی در «۱۹۸۴» است؛ امری که یک نویسنده یا روزنامه‌نگار در تمام طول کاری‌اش برای بیان واقعیت (حقیقت) با آن می‌جنگد: پرسیدن بدون ترس، بدون سانسور، بدون سرکوب. به‌قول ماریو بارگاس یوسا «ادبیات دشمن طبیعی همه دیکتاتوری‌ها است.» یوسا هم به‌مانند اُروِل در خلق شخصیت‌های مهم و تاثیرگذار در ادبیات جهان، سرآمد است. او رمان‌نویسی است که با هریک از کتاب‌هایش، دریچه‌ای رو به جهان باز می‌کند تا به ما بیاموزد که چرا مردم با دیکتاتورها مخالف‌اند. زندگی و زمانه یوسا از تولد تا بلوغ و سپس نویسنده‌شدنش در آمریکای لاتین می‌گذرد: جایی که مامنی است برای بروز انقلاب‌ها و دیکتاتورها و سرخوردگی مردمی که هرروز در خیابان شاهد سربریدن رویاهاشان هستند. یوسا از این مردم و این دیکتاتورها می‌نویسد: از پرو تا برزیل و دومنیکن و ایرلند.

«جنگ آخرزمان» یکی از درخشان‌ترین آثار یوسا است با شخصیت‌های بی‌نظیری که هر کدامش تاریخ یک ملت را با خود حمل می‌کند، از جمله «خبرنگار نزدیک‌بین»؛ در اینجا برعکسِ «۱۹۸۴»، با شخصیتی روبه‌رو هستیم که به‌جای استقلالِ حرفه‌اش، تلاش دارد به یکی از دو گروه درگیر داستان، وابسته باشد، تا به‌قولی بیشتر بترسد تا بیشتر زنده بماند. «جنگ آخرزمان» رمانی تاریخی است که به‌مانند «۱۹۸۴» داستانِ ساختنِ رویاهای ذهنی در جهانِ آرمانشهری و ویرانشهری است: در دوردست‌های سرزمین‌های شمال شرقی برزیل، شهری به‌نام کانودوس وجود دارد که در قرن نوزدهم، خانه تمام نفرین‌شدگان است: روسپی‌ها، راهزنان، گدایان و هر انسان طردشده. کانودوس، مکانی پرظرفیت برای پرورش روحیه انقلابی به منظور تشکیل آرمانشهری آزادی‌خواهانه و واقعی است، و البته محلی که دولت برزیل تصمیم دارد آن را به هر قیمتی نابود کند. یوسا در این رمان جاه‌طلبانه، نسخه برساخته ذهنی خود از اتفاقات واقعی جنگ کانودوس را روایت می‌کند تا تصویری تراژیک گروه‌ها و طبقات مختلف جامعه برای رسیدن به آرمانشهر بدهد.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...