روح زمانه ناموجود | سازندگی


سقراط می‌گفت که من سخنور خوبی نیستم. فقط می‌توانم حقیقت را بگویم. آنگلا مرکل نیز چنین بود. برخلاف بسیاری از دیکتاتورهای عرصه جهانی، او در دام این که سعی کند انسان مقتدری به نظر برسد، نیفتاد. او به دنبال نتیجه گرفتن بود، حالا این نتیجه هر چیزی می‌توانست باشد. «من به همه چیز از ابتدا تا انتها فکر می‌کنم، از نتیجه مطلوب به خود مسئله بر می‌گردم. مهم چیزی است که بعد از دو سال به دست می‌آید، نه چیزی که فردا در روزنامه‌ها می‌خوانیم».

«صدراعظم»(ادیسه‌ آنگلا مرکل) [The chancellor : the remarkable odyssey of Angela Merkel]  کتی مارتون [Kati Marton]

او حزب اتحادیه دموکرات مسیحی را در ضعیف‌ترین حالتش در ۲۰۰۰ در طول رسوایی مالی هلموت کھل به دست گرفت و احیاء کرد. خودش نقل می‌کند که «اولین شعار حزبی ام در این سال «بزن به هدف» بود. بسیاری هنگامی که این را می‌شنیدند با تمسخر می‌گفتند پس آلمان کجای این شعار است؟ آینده کجایش است؟ چه چیزی در این شعار درباره ارزش‌ها و امنیت ما حرف می‌زد؟ هیچ جا. فقط بزن به هدف. خشک و خالی مثل مركل» سال‌ها بعد این تمسخر جای خود را به تحسین داد. زمانی که مرکل قرار بود روز تولد شصت و شش سالگی اش را در سال ۲۰۲۱ در ساختمان شیشه‌ای و فولادی شورای اروپا در بروکسل به مذاکره راجع به یکی از آخرین و مهم ترین مذاکراتش (شیوع کووید ۱۹) اختصاص دهد، یک جلد رمان «کوری» نوشته ژوزه ساراماگوی برنده جایزه نوبل؛ که در آن قهرمان مؤنث داستان افرادی را که به بیماری «کوری سفید» مبتلا شده بودند نجات می‌دهد و آنها را به سوی امنیت هدایت می‌کند، هدیه رئیس جمهور پرتغال بود.

علاقه فراوان مرکل به جهان آن سوی سیاست هرگز فروکش نکرد. او معتقد نیست که قوس جهان اخلاق به سوی عدالت متمایل است؛ اما سن و قدرت کاری نکردند که او به زنی بدبین یا عیب جو تبدیل شود. او گفته است: «من به دنیای خوش‌بین‌ها تعلق دارم. از نظر من تصور سیزیف؛ مردی که سنگی را به بالای کوه می‌غلتاند، اصلا تصور ناامیدانه ای نیست». او هرگز آپارتمان اجاره‌ای خود در مرکز برلین را ترک نکرد. توصيف او از روز عالی، توصیف یک روز کاملا عادی است: «من هرگز تا دیروقت نمی‌خوابم. صبحانه مختصری می‌خورم و بعد می‌روم تا کمی هوای تازه بخورم. با شوهرم و دوستانم گپ میزنم. شاید به تماشای تئاتر، اپرا یا کنسرت بروم. هنگام استراحت یک کتاب خوب می‌خوانم. شام می‌پزم. آشپزی را دوست دارم».

او تأکید می‌کند که من این را خوب جا انداخته‌ام که همیشه مرزهایی وجود دارد، برای همین برخی جنبه‌های زندگی من قابل مشاهده برای همگان نیستند. حتی یک همه گیری جهانی هم نمی‌توانست صدراعظم آلمان را متقاعد کند که اجازه دهد دنیا به درون خانه اش سرک بکشد. دوربین‌ها هرگز کتاب چیده شده در قفسه‌ها با سلیقه او درباره هنر و مبلمان را نمایش ندادند. چند روز پس از اظهاراتش در مورد این همه‌گیری در مارس ۲۰۲۰؛ که آن را «بزرگترین بحران کشور از جنگ جهانی دوم تا آن روز» توصیف کرد، در حال هل دادن یک چرخ خرید در بازار محلی‌ای که همیشه در آن خرید می‌کرد، دیده شد. عکس‌ها فقط دو شیشه شراب و چند رول دستمال توالت را در چرخ صدراعظم نشان می‌دادند. هیچ کس نمی‌توانست ادعا کند که پیام روشن صدراعظم را نگرفته است: «انبار نکنید»! همان طور که بیشتر آلمانی‌ها می‌دانستند، صدراعظم در تمام طول صدارتش خودش برای خانه خرید می‌کرد. حالا برای اینکه بتواند الگوی دیگران باشد، مجبور نبود خودش را تغییر دهد و چهره دیگری از خود نشان دهد.

مرکل، پناهجویان، توانمندسازی زنان، اتحادیه اروپا و ناتو را نمایندگی می‌کرد. در این میان مهم‌ترین میراثش را سیاست پناهندگی می‌دانست. او می‌داند که هیچ کشوری؛ نه آلمان، نه چین و نه آمریکا، نمی‌تواند مدت زیادی پشت دیوار بماند. این پایدارترین درس دوران کودکی و میراث آنگلا مرکل است. مرکل که هدفش قبل از این بود که به یک «پسمانده‌ی سیاسی» تبدیل شود، می‌تواند واقعا به خود از این بابت ببالد که در اوج قدرت از قدرت کنار رفت و هرگز او را بیرون نکردند. به این ترتیب او آخرین درس را به سیاستمدارانی داد که قدرت را ارث خود می‌دانند و دست از آن برنمی‌دارند. مرکل به آنها نشان داد که دموکراسی یعنی کار کردن. مرکل نمی‌تواند حسرت مسیرهای نرفته‌ی زیادی داشته باشد. او با رضایتمندی از اینکه هر چه در چنته داشته را رو کرده، بدون اینکه ارزشهایش را وجه المصالحه قرار دهد، صحنه را ترک می‌کند. زمانی از او پرسیدند که آیا صدراعظم کتابهایی را که درباره او نوشته می‌شوند، می‌خواند که در پاسخ گفت: «بله... اما من خودم را در این کتاب‌ها نمی‌شناسم».

[ کتاب «صدراعظم»(ادیسه‌ آنگلا مرکل) [The chancellor : the remarkable odyssey of Angela Merkel] نوشته کتی مارتون [Kati Marton] با ترجمه سعید کلاتی و توسط نشر ثالث منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...