روایتی از فداکاری‌ها | تسنیم


درباره شهدای امنیت و نیروهای انتظامی تاکنون کم کتاب تولید و منتشر شده است. موسی عزیزآبادی (1328 ـ 1380ش) از جمله فرماندهان نیروی انتظامی بود که ایجاد آرامش و حفظ امنیت را یکی از واجبات خود می‌دانست؛ کسی که در نهادهایی مانند ارتش، سپاه پاسداران، ژاندارمری، نیروی انتظامی، دادگاه انقلاب اسلامی و در زمان‌های مختلف، درگیری با خان‌ها، عوامل رژیم پهلوی، گروهک‌های تجزیه‌طلب مانند کومله و دمکرات و...، دفاع مقدس و برخورد با مفسدان اخلاقی و اشرار و دشمنان داخلی فعالیت می‌کرد.

موسی عزیزآبادی  خاطرات موسای عزیز

شخصی که رشادت‌ها و فعالیت‌هایش توسط واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی اراک ثبت و ضبط شد و انتشارات راه یار آن را در قالب کتاب «موسای عزیز» در 192صفحه به چاپ رسانده است. محققان کتاب در مقدمه می‌نویسند: عزممان جزم شد که بچسبیم به کار ساختن فیلم شهید عزیز آبادی؛ اما تصمیم عوض شد. دوربین را گذاشتم زمین و قلم را جانشینش کردم. موسی عزیزآبادی، شاید نامش را شنیده باشیم و شاید هم برای اولین بار می‌شنویم. او با استخدام در دانشکده افسری ارتش و گذراندن دوره‌های آموزشی مختلف، سوابق خوبی را برای خود گذاشته بود و در دوره‌های مختلف، مسئولیت های‌متعددی را برعهده گرفته بود.

مبارزه با خان‌ها، اشرار و عوامل رژیم پهلوی
موسی عزیزآبادی در زمان قبل از انقلاب، فعالیت‌های مختلفی از برخورد با رژیم پهلوی و برخورد با اشرار و خان‌های منطقه اراک از خود به یادگار گذاشت. در یکی از روایت‌هایی که حاکی از تیزهوشی دارد و در کتاب نیز به آن اشاره شده است می‌خوانیم: «ساواک ردّ موسی را زد. موسی رساله، عکس امام، نوار، اعلامیه و هرچه کتاب مشکوک داشت پنهان کرد. قاب بزرگ عکس شاه را هم روی دیوار پذیرایی خانه پدر چسباند و در رفت. همان شب، مأمورها ریختند داخل خانه. عکس بزرگ شاه، حسابی گرفتشان و در گزارش نوشتند: خانواده عزیزآبادی از وفاداران به اعلیحضرت همایونی هستند و راپورت‌های رسیده به ساواک، اشتباه است.»(ص27)

مقابله با کومله و گروهک‌ها
از رشادت‌های دیگر موسی عزیزآبادی در دفاع از کشور و برقراری امنیت، می‌توان به حضور ایشان در غائله کردستان اشاره کرد که در کتاب هم داستان‌های متعددی در این باره روایت شده است. برای مثال در صفحه 71 کتاب آمده است: «سال 1358 که غائله کردستان بالا گرفت، آمدند دنبال موسی. هم فرمانده خوبی بود و هم تسلط خوبی به قرآن و نهج البلاغه داشت. توی اختلافات مذهبی آنجا دستش پیش بود. [همسرش] زهرا اما حسابی دل نگرانش بود. خبر سَر بُریدن سربازان خمینی به دست کومله‌ها، روانش را پریشان کرده بود. آخر با گریه رضایت داد و رو به موسی گفت: برو... خدا به همراهت.»

آزادسازی صداوسیمای کردستان به او و تیمش محول شده بود و اینگونه بود که با درایت و تیزهوشی، توانست صداوسیمای کردستان را از دست گروهک‌ها آزاد کند و در غائله کردستان نقش‌آفرین باشد (ص75) و معتقد بود که برخورد با گروهک‌های تجزیه‌طلب، ظرافت خاص خودش را می‌خواهد و بدون اطلاعات قبلی و مشاوره نمی‌توان با آنها برخورد کرد. جلوی نفوذ عوامل گروهک‌ها و منافقین در ادارات و ارگان‌ها می‌ایستاد و سعی می‌کرد چشم فتنه را کور کند.

حضور در جنگ تحمیلی
با پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی، موسی عزیزآبادی نقش مؤثری در جنگ داشت. دفاع از کشور و برپایی امنیت در قبال دشمن را وظیفه خود می‌دانست. در آن زمان جوانان زیادی پا به عرصه جهاد گذاشتند و روزانه در هر کدام از شهرهای کشور تشییع شهدا برگزار می‌شد. در آن زمان بود که خانواده موسی علی‌الخصوص همسر ایشان بسیار زیاد به موسی فکر می‌کردند، هر لحظه منتظر بودند که خبر شهادت موسی به دستشان برسد. خبر شهادت هم‌رزمان موسی که می‌رسید دلواپسی‌هایشان را بیشتر می‌کرد.

در کتاب می‌خوانیم: «فرزند چهارم ایشان هم در راه بود. با برهم ریختن اوضاع گیلانغرب، دوباره عزم رفتن کرد. این زمان کم نشینده بود که شهربانی چی کار به جبهه و جنگ داره؟ جواب موسی به همه اما یکسان بود. من نظامی‌ام. دوره‌دیدم برای این روزها. جلوی دشمن ایستادن که مأمور شهربانی و ارتش و سپاه نمی‌شناسه. غم کارش را هم نداشت. می‌گفت: «مهم نیست از شهربانی بیرونم بکنن یا نکنن، الان مهم، دفاع از کشوره.» (ص100)

موسی عزیزآبادی در جنگ، در مقاطعی، با تیمسار فلاحی و شهید چمران همکاری می‌کرد. او بعدها به درجه جانبازی نائل آمد و یادگارهایی هم از زمان جنگ برای خود همراه داشت و چندین بار در عملیات‌های مختلف، دچار موج انفجار شد و از ناحیه عمومی بدن و سر مورد اصابت ترکش قرار گرفته است؛ خصوصاً ترکشی که توی سر موسی جا خوش کرده بود؛ ترکشی که غصه‌هایی برای موسی و قصه‌هایی برای همسر و خانواده‌اش به همراه داشت. (ص105)

دفاع از حقوق مظلوم
موسی عزیزآبادی فردی نبود که معمولی و بی‌تفاوت در اداره و محل کار خودش باشد. او حس مسئولیت‌پذیری فوق العاده‌ای داشت و همیشه درصدد بود از حقوق مظلومان دفاع بکند و روی حفظ ناموس مردم تأکید داشت و تلاش داشت با پیگیری‌های فراوانش، جلوی اشتباهات و انحرافات احتمالی و کاهلی و تنبلی و بی‌تفاوتی و حتی رشوه و پارتی‌بازی نیروهای کادری و سازمانی را بگیرد. برای امنیت مردم شهر، کوشا و در دفاع از مظلوم و سرکوبی ظالم و برخورد با مفسدین اخلاقی و جنسی، قاطع و بی‌ملاحظه بود. او برادر شهید بود و برادرش را که فرمانده شهربانی اراک بود، در درگیری با اشرار منطقه اراک از دست داد و حتی یک فرزندش خردسالش هم طعمه کینه اشرار و مفسدین منطقه قرار گرفت و دچار برق گرفتگی شد.

در یکی از خاطرات کتاب می‌خوانیم: «پرونده‌ای از شهربانی قبلی باز بود و رسیدگی نشده بود. طرف، چند دختر کوچک را دزدیده بود و بعد از کثافت‌کاری، آنها را رها کرده بود. طرف از شَرورهای معروف شهر بود و کسی جرأت نکرده بود برود سراغش. شرور که دستگیر شد و به جنایت‌هایش اعتراف کرد. دستور داد او را در در شهر بچرخانند. پیگیر شد تا حکمش بیاید. حکمش آمد: اعدام در ملأعام. ... در زمان اجرای حُکم، کسی جرأت نداشت بیاد بالا. موسی به عوامل دادگستری گفت: اگه مشکلی نداره، خودم حُکم رو اجرا کنم. بعد از اجرای حُکم آمد پشت بلندگو و گفت: من موسی عزیزآبادی هستم فرمانده شهربانی شهر قم. آدرس خانه را هم اعلام کرد و ادامه داد: هر کی با من کاری داره، بیاد اونجا.» (ص130)
موارد شجاعت و مسئولیت‌پذیری ایشان در قبال دفاع از حقوق مظلومان، یکی دو تا نیست و اهالی و همکاران قزوین، مالک‌آباد، اراک، سنندج، مهاباد، سمنان، قم و گرگان، خاطرات زیادی از او به یاد دارند.

فرماندهی فرهنگی و مبتکر
موسی عزیزآبادی که با درجه سرهنگی و در جایگاه فرماندهی نیروی انتظامی چندین شهر خدمت می‌کرد، یک شخصیت فرهنگی بود و به کارها، نگاه فرهنگی هم داشت. با قرآن و نهج‌البلاغه بسیار مأنوس بود و کتب روایی زیاد می‌خواند و تلاش داشت به سیره اهل بیت(ع) عمل بکند. گویا حدیثی از پیامبر(ص) سرلوحه کار او بود که پیامبر می‌فرمایند: «کسی که حق مظلومی را از ظالم بگیرد، در بهشت با من خواهد بود.» به شغل معلمی خیلی توجه داشت و می‌گفت: «مگه می‌شه معلمی را با شغل دیگه‌ای مقایسه کرد؟! کدوم شغل می‌تونه کنار معلمی قرار بگیره؟ اصلاً مگه شغلی شریف‌تر از معلمی داریم؟!» (ص70)

شوخ‌طبع بود و خوش برخورد، اما در مسائل مذهبی جدی بود و رسمی. با علمای انقلابی اراک و تهران و قم ارتباط داشت. با توصیه شهید مفتح و موافقت امام خمینی، حکم فرماندهی ارتش قزوین به نام او خورد. با آیت‌الله خوانساری امام جمعه اراک ارتباط وثیقی داشت. منتقد بنی صدر بود و می‌گفت «نمی‌دونم به خاطر این خائن، چند نفر شهید شدند.»(ص82) حافظه عجیبی داشت و اگر حدیثی را یک بار می‌خواند، حفظ می‌کرد. به پیشنهاد آیت‌الله مشکینی، سخنران پیش از خطبه‌های نمازجمعه قم شد. چند باری برای سخنرانی رفت. بعضی تعجب کردند از تسلط موسی به آیات و روایات. گفتند «مگه یه نظامی می‌تونه اینقدر خوب سخنرانی کنه؟ حتماً دروس حوزوی خونده. شاید هم آخونده و خودش را نظامی جا زده!» (ص126)

ما امنیتمان را مدیون موسی عزیزآبادی و امثال او هستیم که توانستند خود را فدایی مردم و کشور و نظام اسلامی کنند تا کشور سربلند و سرافراز شود.

کتاب «موسای عزیز» که تحقیق آن برعهده محمد کازرانی و محمدعلی نظیری بوده و نگارش آن توسط علیرضا اشرفی‌نسب صورت گرفته است، در 192صفحه و قیمت 45هزار تومان از سوی انتشارات راه یار منتشر شده است.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ایده مدارس خصوصی اولین بار در سال 1980 توسط رونالد ریگان مطرح شد... یکی از مهم‌ترین عوامل ضعف تحصیلی و سیستم آموزشی فقر است... میلیاردرها وارد فضای آموزشی شدند... از طریق ارزشیابی دانش‌آموزان را جدا می‌کردند و مدارس را رتبه‌بندی... مدارس و معلمان باکیفیت پایین، حذف می‌شدند... از طریق برخط کردن بسیاری از آموزش‌ها و استفاده بیشتر از رایانه تعداد معلمان کاهش پیدا کرد... مدرسه به‌مثابه یک بنگاه اقتصادی زیر نقاب نیکوکاری... اما کیفیت آموزش همچنان پایین ...
محبوب اوباش محلی و گنگسترها بود. در دو چیز مهارت داشت: باز کردن گاوصندوق و دلالی محبت... بعدها گفت علاوه بر خبرچین‌ها، قربانی سیستم قضایی فرانسه هم شده است که می‌خواسته سریع سروته پرونده را هم بیاورد... او به جهنم می‌رفت، هر چند هنوز نمرده بود... ما دو نگهبان داریم: جنگل و دریا. اگر کوسه‌ها شما را نخورند یا مورچه‌ها استخوان‌هایتان را تمیز نکنند، به زودی التماس خواهید کرد که برگردید... فراری‌ها در طول تاریخ به سبب شجاعت، ماجراجویی، تسلیم‌ناپذیری و عصیان علیه سیستم، همیشه مورد احترام بوده‌اند ...
نوشتن از دنیا، در عین حال نوعی تلاش است برای فهمیدن دنیا... برخی نویسنده‌ها به خود گوش می‌سپارند؛ اما وقتی مردم از رنج سر به طغیان برآورده‌اند، بدبختیِ شخصیِ نویسنده ناشایست و مبتذل می‌نماید... کسانی که شک به دل راه نمی‌دهند برای سلامت جامعه خطرناک‌اند. برای ادبیات هم... هرچند حقیقت، که تنها بر زبان کودکان و شاعران جاری می‌شود، تسلایمان می‌دهد، اما به هیچ وجه مانع تجارت، دزدی و انحطاط نمی‌شود... نوشتن برای ما بی‌کیفر نیست... این اوج سیه‌روزی‌ست که برخی رهبران با تحقیرکردنِ مردم‌شان حکومت کنند ...
کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...