کتاب «سه چهره جنجالی مطبوعات در عصر پهلوی» به قلم امیر اسماعیلی (-1319) و توسط نشر علم به طبع رسیده است. کتاب شرحی بر احوال و اقوال محمد مسعود، سیدحسین فاطمی، و مختار کریم پور شیرازی روزنامه نگاران پر شور و شرر عصر پهلویست که چراغ هر سه شان چندان نسوخت و بی‌بهره از نفت بر خاک افتادند.

سه چهره جنجالی مطبوعات در عصر پهلوی» محمد مسعود، سیدحسین فاطمی، و مختار کریم پور شیرازی

کتاب با روایت محمد مسعود بینانگذار و نویسنده روزنامه مرد امروز آغاز می‌شود. مسعود مرد خودساخته‌ای‌ست که از میانه‌ی محنت خود را بیرون می‌کشد و زبان آخته رنج و بیداد در ایران زمین می‌شود. نوشته‌های مسعود بی‌پروا و پر از درد است. انگار در جان مسعود حکیمی خونین چشم نشسته است که درد و رنج اجتماعی را از نقطه‌ای بالا نگاه می‌کند و به دنبال امر والاست. این شخصیت خودساخته هم خباثت و خیانت اجنبی را قلمی می‌کند و هم بیهودگی کاربدستان داخلی و نیز موهومات و خرافاتی که در ردا و خرقه بر جان مردمان افتاده و پس پشت آن جلوه‌ها و در خلوت آن کار دیگر می‌شود. مسعود در نوشته‌هایش فریادگر و رسواکننده‌ی آن کار دیگر است.

برای نفیرش حد و توقف گاهی نمی‌شناسد و از حاکم ارگ نشین تا عالم بی‌عمل و بد عمل را می‌نوازد. برای سر قوام‌السلطنه رئیس‌الوزرای وقت در روزنامه‌اش جایزه تعیین می‌کند و به توده‌ای‌های وابسته و دلبسته‌ی سبیل عمو یوسف کنایه زده، چشم نازک می‌کند. یادداشت‌های مندرج در کتاب که از خودنوشت‌های مسعوداند لبریز ستیهندگی و افشاگری‌ست، او خاک وطن را در اشغال عفریته‌های زمینی و عفونت‌های فکری می‌یابد و باورش این است برای این که این خانه باز خانه شود باید تمام این جراحت را به سختی شست و به باد و آب رونده سپرد.
محمد مسعود رنج بینوایی و ریاکاری و نیز خبث و خیانت را می‌خورد و با تمام اشکال کژی سرستیز دارد. اشرف پهلوی خواهر توامان شاه را نهیب و درشت حوالت می‌کند و دیگران را هم.

سید حسین فاطمی روزنامه نویس دیگری‌ست که از اصفهان و به طور مشخص خطه نائین می‌آید. در تقسیم سهم‌الارث پدرش با جفای خاندان مواجه می‌شود و به تهران می‌کوچد یا قهر می‌کند! عدو شد سبب خیر! محمد مسعود زیر پروبالش را می‌گیرد و برایش نخستین امکانات قلم زدن را در مرد امروز فراهم می‌آورد. فاطمی با کمک مسعود به فرانسه می‌رود و صاحب نخستین دکترای روزنامه نگاری در ایران می‌شود.

پیشتر علی اصغر حکمت زمینه بورس تحصیلی بلژیک را برای مسعود فراهم نموده بود. دریاب کنون که نعمتت هست به دست/ کین نعمت و ملک می‌رود دست به دست. باختر امروز در تهران می‌گیرد و در بحبوحه ملی شدن صنعت نفت به ارگان غیررسمی جبهه ملی و دولت دکتر مصدق تبدیل می‌شود. فاطمی را در کنار رحیمیان نماینده قوچان از پیشنهاددهندگان ملی شدن صنعت نفت دانسته اند. توجه پیرمحمد احمد آبادی(مهدی اخوان ثالث ملقب به ماث و م. امید در شعرهای پس از کودتا مصدق را پیرمحمد احمد آبادی می‌خواند) فاطمی جوان را تا معاون نخست وزیر و وزیر خارجه پیش می‌برد.

مرحوم مجید مهران دیپلمات قدیمی در کتاب «در کریدورهای وزارت خارجه چه خبر؟» بیان می‌کند که فاطمی به سبب جوان بودن و توجه ویژه‌ی شخص نخست‌وزیر مورد حسادت تام کارکنان وزارت خارجه در آن دوران قرار داشته است. بیش از همه نوشته‌های فاطمی در باختر امروزش، سه سرمقاله حیاتی و تاریخی‌اش در فاصله بیست و پنجم تا بیست و هشتم مردادماه آتشین و سرنوشت سازند. شب بیست و پنجم مردادماه سال سی و دو که کودتای ناکام اول شکل می‌گیرد نظامیان به خانه فاطمی ریخته و همسر آبستنش را با قنداق تفنگ مورد شتم قرار داده و خودش را با وضع بدی بازداشت می‌کنند، تاثیر این اتفاق بر فاطمی چنان است که فردای این اقدام ناکام نطق پرحرارتی در میدان بهارستان کرده و خواهان برچیدن بساط سلطنت از ایران می‌شود.

او به سفارت‌های ایران در سرتاسر جهان دستور می‌دهد هیچ استقبالی از شاه فراری نکنند و به هیچ روی امکانات سفارت را در اختیارش قرار ندهند. خواجه نوری سفیر وقت ایران در رم به این بهانه از درخواست‌های شاه سرباززده و پس از کودتا به سرعت بازنشسته می‌شود، گاهی در این ملک هوا چنان بهاری و ابری است که به خورشید و بارانش هم هیچ اعتمادی نیست! بیچاره خواجه نوری!
سه سرمقاله تاریخی فاطمی که محتملا جان شیرین خود را نیز بر سر آنان گذاشت عینا در کتاب نقل شده اند که خواندن آنها می‌تواند تامل برانگیز باشد.

مختار کریم پور شیرازی نفر سوم این فهرست است. کسی که از بستری بی‌نهایت تهیدست در استان فارس برخاسته است. پدرش پیشکار پدر فریدون توللی شاعر چپگرا و بعدتر چپ‌کرده سالهای بعد بود. به روایت ابراهیم گلستان در کتاب دیرنوشت و نوانتشارش «مختار در روزگار» توللی عاشق می‌شود و از خانه می‌گریزد! در این کوهی شدن مجنون، مختار هم یاری و همیاری‌اش می‌کند! خان و خانواده‌ی مختار به تاوان خطای فریدون، مختار را تنبیه و از خانه بیرون می‌اندازند. او هم راهی تهران می‌شود و آرام آرم قلم در دست می‌گیرد. روزنامه شورش اوج کار کریم پور است. در میانه نهضت نفت نشریه شورش اقدامات پردامنه و رادیکالی علیه شاه و خاندان سلطنتی انجام می‌دهد و از چاپ کاریکاتور برهنه ثریا اسفندیاری ملکه وقت هم ابایی ندارد. بیشترین ستیر شورش مختار با اشرف پهلوی و زیست و زمانه‌اش است. بخشی از یادداشت‌های مختار را هم می‌توانید نعل به نعل در این کتاب بخوانید.

اما سرنوشت این سه تن در کتاب نیز خواندنی و پرآب چشم است. مسعود را با آن قلم آخته شبی در پیش چاپخانه‌ی روزنامه‌اش درون اتومبیل دو گلوله زدند و تمام. آنقدر دشمن داشت که وصله قتلش به هر کسی می‌چسبید و تا سالها همگان گمان می‌بردند این قتل کار دربار و به طور مشخص اشرف پهلوی و عوامل اوست. سی و دو سال بعد و با پیروزی انقلاب اسلامی اسناد ساواک در هوا پخش شد و در بازجویی‌های خسرو روزبه نظامی اعدامی وابسته به حزب توده معلوم شد که ترور کار حزب توده و سروان عباسی وابسته‌ی آنان بوده است! هدف؟ این که مسعود دشمن زیاد دارد و همه این ترور را به حساب اشرف و دربار خواهند گذاشت! پس در جهت منافع حزب و پیشبرد انقلاب توده‌ای امری پیشرو قلمداد می‌شود. به همین آسانی مغز مرد امروز را شکافتند و تمام.

احمد شاملو شاعر بامداد نشان به زمان اعدام خسرو روزبه برایش چکامه سرود با عنوان خطابه تدفین به این شرح:
غافلان
هم‌سازند،
تنها توفان
کودکانِ ناهمگون می‌زاید.
هم‌ساز
سایه‌سانانند،
محتاط
در مرزهای آفتاب.
در هیأتِ زندگان
مردگانند.
وینان
دل به دریا افگنانند،
به‌پای دارنده‌ی آتش‌ها
زندگانی
دوشادوشِ مرگ
پیشاپیشِ مرگ
هماره زنده از آن سپس که با مرگ
و همواره بدان نام
که زیسته بودند،
که تباهی
از درگاهِ بلندِ خاطره‌شان
شرمسار و سرافکنده می‌گذرد.
کاشفانِ چشمه
کاشفانِ فروتنِ شوکران
جویندگانِ شادی
در مِجْری‌ِ آتشفشان‌ها
شعبده‌بازانِ لبخند
در شبکلاهِ درد
با جاپایی ژرف‌تر از شادی
در گذرگاهِ پرندگان.

در برابرِ تُندر می‌ایستند
خانه را روشن می‌کنند.
و می‌میرند.

خلاصه کتاب سه چهره جنجالی مطبوعات در عصر پهلوی

و پس از افشای حقیقت قاتل بودن روزبه و اینکه این تنها قتل و طرح ترورش نبوده آن را پس گرفت! بامداد بیچاره شعرش را با مداد نوشت و پاکش کرد. کبکان هنوز سر در برف دارند و تفنگ‌ها بر رف سحوری می‌خوانند. جالب است بدانید مسعود زندگی زناشویی موفقی هم نداشت و از همسر خود جدا شده بود. از او یک دختر به نام ژینت باقی ماند که تا اینک و در آستانه‌ی هشتاد سالگی گاهی از پاریس سری به تهران می‌زند و بر تربت پدر گلی نثار می‌کند.

فاطمی اما با پریوش سطوتی ازدواج کرد و باجناق رحیمی فرماندار نظامی بعدی تهران در زمان انقلاب شد. می‌گویند مادر پریوش و منیژه سطوتی همیشه به دنبال پیدا کردن جوانان خوش آتیه برای همسری دخترانش بود و از بد روزگار یکی در سال سی و دو اعدام شد و دیگری پس از انقلاب.

فاطمی یک‌بار در سالگرد محمد مسعود در ابن بابویه بر مزار مراد و راهنمایش سخنرانی کرد و حین سخن تیرهای تپانچه شکمش را درید. شلیک‌ها را محمدمهدی عبدخدایی انجام داد که در آن روزگار نوجوانی پانزده ساله و عضو فدائیان اسلام بود و می‌پنداشت فاطمی مانع اجرای منویات جماعت مطبوعش و زندانی شدن نواب صفوی‌ست و تیر البته فاطمی را نکشت اما تا زمان اعدامش درگیر عوارض شدید ناشی از آن بود.

کیف گلوله خورده‌ی دکتر فاطمی هنوز در وزارت خارجه موجود است و فاطمی چندی بعد از کودتا دستگیر شد و بر پله ساختمان شهربانی قدیم(فعلی وزارت خارجه) شعبان بی‌مخ و دارودسته‌اش را خبر کردند تا بر او چاقو بزنند و درجا هلاکش کنند تا بیهوده کار دادرسی و دادگاه طولانی و اسباب زحمت و تکدر خاطر مبارک نشود. خون فاطمی بر پله‌ها ریخت اما سلطنت فاطمی خواهرش، خود را حائل کرد تا اجامر جان برادر نستانند. چند ماه بعد فاطمی را با تن تبدار به تیر بستند و تمام... می گویند پیش از اعدام شعر فرخی یزدی شاعر و روزنامه نویش شهیر و بدعاقبت را می‌خواند که: آن زمان که بنهادم، سر به پای آزادی/ دست خود ز جان شستم از برای آزادی/ با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز، حمله می‌کند دایم بر بنای آزادی.

و اما مختار کریم پور، آن پرسوخته. پس از کودتا دار و دسته‌ی اجامر قلم‌ها را شکسته و روزنامه‌چی‌ها را تادیب می‌کردند با تعلیمی. مختار بینوا اول یک کتک مفصل از شعبان جعفری و آویزان‌هایش می‌خورد و دربند می‌شود. ایام محبس را با زندان و کتک و اهانت سر می‌کند تا شبی پتوپیچش کرده و بنزین بر جان، آتشش زدند. آری مختار کریم پور شیرازی در زندان سوخت و از زندان جهان رست. شایع شد که اشرف شخصا به سبب کینه‌ای که در دل داشته دستور این عمل سیاه را صادر کرده است. شاید بعدتر فاطمی آرزو کرده بود سهم الارث پدری را نادیده گرفته در موطنش مانده و هنوز نفس داشت و شاید راضی بود که به روایت شاملو «راه کوتاه بود و جانکاه ولی هیچ کم نداشت». کسی آن دمان آخر را نمی‌داند که حلاج وار آواز خواند تا شحنه شاد نشود یا... و کریم پور شاید اگر ترکه‌های پدر توللی را تاب آورده بود دمانی بیشتر می‌زیست اما بی‌نامی و یادی. کسی نمی‌داند...

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...