ترجمه مهدی سرائی | ایسنا


آنچه می‌خوانید گفت‌وگوی ماریو بارگاس یوسا با روزنامه ال‌موندو اسپانیا است که چندی پیش به مناسبت انتشار آخرین اثر یوسا «سکوتم را به شما تقدیم می‌کنم» [Le dedico mi silencio] انجام شده است؛ او در این مصاحبه اعلام کرد دیگر رمان نمی‌نویسد:

 ماریو بارگاس یوسا سکوتم را به شما تقدیم می‌کنم» [Le dedico mi silencio]

آقایان و خانم‌ها: ماریو بارگاس یوسا از همه‌ شما خداحافظی می‌کند. خُب، شاید اغراق باشد، دوباره تلاش می‌کنیم. آقایان و خانم‌ها: ماریو بارگاس یوسا از همه ‌شما خداحافظی می‌کند، دست کم از دنیای رمان. حالا با این تفاوت ظریف، مقدمه‌ متفاوتی است زیرا نویسنده‌ برنده‌ نوبل ادبیات ۸۷ ساله شده و به تازگی رمان «سکوتم را به شما تقدیم می‌کنم» برای فروش عرضه شده است. با این رمان تصمیم گرفته که در این برهه‌ زندگی دیگر وقتی برای پرداختن تمام و کمال به یک داستان جدید ندارد.
در مقام یک روزنامه‌نگار سوالات را از طریق ایمیل ارسال کردیم و سوال نخست را هم با استفاده از تکنولوژی پرسیدیم. از اینجا به بعد هم از نظر می‌گذرانید.

عذرخواهی می‌کنم، اما نتوانستم از هوش مصنوعی نپرسم که بهترین سوالی که می‌شود از ماریو بارگاس یوساست چیست و این سوالی است که پرسیده است (البته با کمی تغییرات): شما که تنش بین داستان و واقعیت را در آثارتان بررسی کرده‌اید و پیه سیاست هم به تنتان خورده است (مخصوصا اینکه زخم‌خورده‌ این عرصه هم محسوب می‌شوید) نظرتان درباره‌ ارتباط بین روایت ادبی و ساخت واقعیت سیاسی و اجتماعی در دوره‌ حاضر چیست؟ چه ایده‌ای در این‌باره دارید؟

ساخت واقعیت سیاسی و اجتماعی در دوره‌ فعلی بسیار مدیون ایدئولوژی‌ها و بیشتر جهان ایدئولوژی‌های مرتبط با داستان است. بسیار به موضوع آرمان‌شهر پرداخته‌ام که دقیقا تلاشی همچون به بند کشیدن واقعیت، یعنی نظام فکری عظیم روشنفکران، درون داستان‌هاست، که موجب بروز اتفاقات ناگوار می‌شود.

موضوع دیگر این است که ادبیات کاوشی در واقعیت سیاسی و اجتماعی است، یا اینکه می‌کوشیم آن را از طریق یک روایت بهتر درک کنیم، که همیشه عمیق‌تر از یک متن روزنامه‌ای یا یک تحقیق است. یک رمان زمین مین‌گذاری‌شده‌ای است که وزن تمام روبناها را به دوش می‌کشد.

چرا از دنیای رمان خداحافظی می‌کنید؟ و چرا با «سکوتم را به شما تقدیم می‌کنم»؟ این خداحافظی چه پیامی را به خوانندگان شما منتقل می‌کند؟

از دنیای رمان خداحافظی می‌کنم زیرا ۸۷ سال دارم و تصور نمی‌کنم در این برهه از زندگی از عهده‌ نگارش رمانی برآیم که نوشتن آن سه یا چهار سال طول خواهد کشید. اما در حقیقت تا آخرین روز زندگی به نوشتن ادامه خواهم داد. در کتاب «سکوتم را به شما تقدیم می‌کنم» تمام آن چیزی را قرار داده‌ام که برای من «پرو» محسوب می‌شود: شادی و سرخوشی، اندوه، آن موسیقی دلخراش و پُرسوزوگداز، همچنین پرداختن به والس پرویی و فرهنگ کشورم. این‌ها ویژگی‌های بارز ما محسوب می‌شوند و به همین دلیل به نظرم این رمان جزء آن دسته از آثاری است که علاقه‌ بسیاری به آن دارم؛ مرا به ریشه‌هایم پیوند می‌دهد و ادای دینی است به «پرو» که تا این اندازه به آن می‌بالیم. دوست دارم به مخاطبان بگویم که همیشه بخوانند و بنویسند و از تصور هر آنچه امکان‌پذیر است لذت ببرند.

«والس کروئل‌ها برای این بوده است که مردم را به هم نزدیک کند و با تعصب و نژادپرستی مبارزه کند» جمله‌ای است که در رمان آمده است؛ جمله‌ای که این ایده را به ذهن متبادر می‌کند که فرهنگ برای اتحاد و پیشرفت تمدن‌ها به کار می‌رود، آرمان‌شهر فرهنگی. در حال حاضر با درگیری اوکراین-روسیه و شروع دوباره‌ جنگ اسرائیل-فلسطین، آیا این نظر بیش از حد خوش‌بینانه‌ نیست؟

معتقدم در روزگار ما اطلاعات کارکرد بسیار چشمگیری دارد. تقریبا ۵۰ سال پیش، جنگ‌ها بی‌پایان بودند و راهی برای خاتمه دادن به آنها وجود نداشت زیرا اطلاعات به این سرعت و گستردگی در دسترس توده‌ها قرار نمی‌گرفت. در حال حاضر امکانات فراوانی وجود دارد، گرچه همیشگی نیست. آرمان‌شهر فرهنگی یک ساده‌لوحی است و نمونه‌ آن را می‌توانیم در نمونه‌های بسیاری ببینیم. پوتین جنگ را به اوکراین کشانده است و به نظر نمی‌رسد آماده‌ مذاکره باشد، در مقابل، جنگ بین اسرائیل و فلسطین با توقف حمله‌ اسرائیل چشم‌انداز محدودتری دارد. امیدوارم این‌طور باشد و نخست‌وزیر اسرائیل، بنجامین نتانیاهو، طبع وحشی‌گری‌اش را مهار کند و دست از قتل عام فلسطینی‌ها بردارد.

در بخش دیگری از کتاب، یکی از شخصیت‌ها می‌پرسد: «چرا «حزب درخشان»1 دهکده‌های دورافتاده در کوهستان‌ها را به تصرف درمی‌آورد و بمب‌هایی را در کوهستان‌، یا حتی در لیما، منفجر می‌کرد در حالی تمام قربانیان آن مردم پرو بودند؟» رونامه‌ ال‌موندو به تازگی مجموعه اطلاعات انحصاری درباره‌ پیشینیه‌ تروریستی «آرنالدو اوتخی»2 منتشر کرد. آیا فردی که در یک جامعه‌ دموکراتیک تروریست محسوب می‌شود، از این مشروعیت برخوردار است که وارد گود سیاست شود؟

جنگی که توسط «آبیمائل گوسمان»3 به راه افتاد جنون محض بود. آدم‌های بی‌گناه فراوان و غیرنظامیانی که نماینده‌ دولت دموکراتیک بودند و با آنها مبارزه می‌کردند یا نظامیانی که برای این امور تعلیم دیده بودند در این درگیری‌ها جان خود را از دست دادند. از همان ابتدا اقدامات «آبیمائال گوسمان» را محکوم کردم و از آن پشیمان نیستم. هیچ تروریستی حق مشارکت در حزبی سیاسی را ندارد مگر اینکه پیش از آن پشیمانی واقعی خود را ابراز کند و مرگ بی‌گناهانی را محکوم کند که در آن مشارکت داشته است. این جنایت «آبیمائل گوسمان» بود: تصور می‌کرد که جوانان می‌توانند بخشی از مبارزه‌ مسلحانه باشند و بهشت را به روی زمین بیاورند.

اگر فیلم جدید «لوچو یوسا» را تماشا کنید که در آن انزوا و بدبختی چریک‌های انقلابی به تصویر کشیده شده است، متوجه موضوع خواهید شد. بهترین راه این است که کشوری به طور دموکراتیک مسیر حرکت خود را پیدا و مشکلات خود را در چارچوبی قانونی حل کند. در روزگار دیکتاتوری، به جای راه‌ انداختن جنگی که کسی از فرجام آن آگاه نیست، به نظرم روش‌های موثرتری برای سرنگونی آنها وجود دارد: مثلا تحریم‌ها خیلی موثرتر هستند. به نظرم بایکوت نهادهای یک کشور بسیار موثرتر از خشونت است.

در کتاب جدید شما ارجاعات فراوانی درباره‌ ترکیب نژادی و غرور ملی به چشم می‌خورد. به نظر شما چرا تا این اندازه شخصیت‌های فرعی در کتاب وجود دارند که پیوستگی مفاهیم را تا اندازه‌ای سخت می‌کند؟

پیوند دادن ترکیب نژادی و غرور ملی به معنای ملغی کردن تعصباتی است که در حال حاضر برخی طبقات نسبت به هم دارند. هر چقدر زودتر این کار را آغاز کنیم، بهتر خواهد بود. به همین دلیل، این ایده تا این اندازه نظر مرا جلب کرد، همچنین برای مدتی شخصیت داستان «آسپیلکوئتا» هم درگیر آن بود، فردی که برای او موسیقی کروئل همچون ملاطی اجتماعی، عاملی ترکیب‌کننده و پیونددهنده بود. در بسیاری از کشورها، با مقاومت‌های قبیله‌ای مواجه می‌شویم، اما برخی اوقات در آنها عوامل پیونددهنده‌ پنهانی وجود دارند، بدون اینکه کسی آنها را آزادانه مطرح کرده باشد. به نظرم چیزی شبیه به این در موسیقی کروئل وجود دارد.

به تازگی مصاحبه‌ای از «رافائل مونئو» خواندم، نخستین معمار اسپانیایی که برنده‌ جایزه‌ پریتزکر شد. هشتاد و شش‌ساله است و اعلام کرده است «پیری یعنی اینکه فردی از گذشته‌ خود محافظت می‌کند، بویژه برای دیگران». شما بیش از ۸۷ سال دارید و قصد دارم از شما بپرسم که در زندگی از چه چیزی بیشترین بهره را برده‌اید، همیشه از چه چیزی بیشتر محافظت کرده‌اید؟‌

حرفه‌ام. وقتی به گذشته‌ام نگاه می‌کنم، می‌بینم که ادبیات چیزی بوده است که زندگی‌ام را، در لحظات خوب و بد، وقف آن کرده‌ام. اگر بخواهید از این اعتراف رمزگشایی کنید، البته اعتراف می‌کنم که زندگی‌ام را وقف این کار کرده‌ام. و این شانس را داشته‌ام که به لطف حمایت خانواده‌ام از عهده‌ این کار برآیم که حرفه‌ مرا درک کردند و مرا در این راه همراهی کردند. فلوبر می‌گفت که نوشتن نوعی زیستن است و این توصیف‌گر زندگی من از عنفوان جوانی است. مدام در حال نوشتن بوده‌ام.

سکوتم را به شما تقدیم می‌کنم» [Le dedico mi silencio]

کتاب بعدی شما جستاری در باب سارتر است. بازگشت به فلسفه برای پایان دادن به نویسندگی دلالت بر چه چیزی دارد؟ تحقیقی را خوانده‌ام که در آن بحث می‌کرد که این اقدام برداشتی بدبینانه از جهان واقعی است. تحقیقی بود درباره‌ آثار دیگر نویسندگان.

وقتی در پرو، در موسسه‌ آلیانس، فرانسه آموختم، سارتر تاثیر عمیقی بر من داشت. امروزه آثارش چندان خوانده نمی‌شود، بویژه در فرانسه، زیرا او را طرفدار استالین می‌دانند و تصور می‌شود که بسیاری از چیزهایی که می‌گفت در حال حاضر قدیمی، از مد افتاده و بی‌استفاده هستند. اما در دوره‌ خودش نظریات سارتر کمکم کرد تا خودم را از کمونیسمی نجات دهم که برده‌ فرمول‌های خاصی شده بود. مرا آزاد کردند. حتی زمانی که در دانشگاه به مدت یک سال در شاخه‌ای از کمونیست فعالیت می‌کردم، سارتر به من کمک کرد که از رئالیسم سوسیالیستی صرف‌نظر کنم، منظورم مارکسیسمی بود که در هنر و فرهنگ کاربرد داشت.

همیشه وقتی از شما درباره‌ آمریکای لاتین سوال پرسیده می‌شود، به دلیل پوپولیسم (عوام‌گرایی) است. من از منظر مخالف سوال می‌پرسم، به من بگویید آیا رهبری هست که بتواند آبرو و شرف را به آمریکای لاتین بازگرداند؟

آمریکای لاتین نیازی به سیاستمدار ندارد بلکه محتاج ایده‌ها و جنبش‌هایی است که در مسیری درست حرکت کنند. برای من این در آزادی فعالیت، نبود تعصب در روابط اجتماعی و احترام به قوانین و نهادهای حقوقی خلاصه می‌شود. اعتمادی به فرماندهان نظامی ندارم. جامعه‌ ایده‌آل، جامعه‌ای است که در آن حتی فرد نام مسئولی را نداند که زمام امور را در دست دارد و حاکم نیز زیاد در زندگی مردم سرک نکشد، مگر در موارد ضروری. در حال حاضر، نظامیان بسیاری در آمریکای لاتین بر سر کارند.

با توصیه‌ای به جوانان مصاحبه را به پایان می‌رسانیم.

توصیه‌ من به جوانان نویسنده این است که بنویسند، در زندگی خود به دنبالی چیزهای اصیل باشند و مطمئن هستم که در این جست‌وجو چیزهای بسیاری خواهند آموخت. بهترین نویسندگان این مسیر را طی کرده‌اند و سرخورده هم نشده‌اند. البته، باید خیلی زحمت بکشند، این تصور که بتوانند با الهامی ناگهانی و یک‌بارگی اثر شاهکاری خلق کنند بی‌معنی است. این‌گونه موارد در ادبیات بسیار نادر هستند، اکثر ما نویسندگان مجبور بوده‌ایم که بسیار تلاش کنیم، همچون کسانی که «مجبور» به انجام کاری بوده‌اند، همانطور که پیش از این هم گفته‌ام.

***

1. Sendero Luminoso حزب کمونیست پرو که متاثر از اندیشه‌های مائو است و از سال ۱۹۸۰ اعلام موجودیت کرد و به دلیل اعمال خشونت از سوی سازمان‌دهندگان و مقامات پرو محکوم شد.
2. سیاستمدار اسپانیایی و نظریه‌پرداز باسکی که به گروه تروریستی «اتا» پیوست و در ادامه از آن جدا شد و رخت سیاست بر تن کرد و وارد مجلس باسک شد.
3. فیلسوف و چریک پرویی که موسس حزب کمونیست در پرو بود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...