شیوا شایگان | سازندگی


سارا بلیک [Sarah Blake] در طول دوران حرفه‌ای نویسندگی‌اش از 2000 تا به امروز، تنها سه رمان نوشته است، که دوتای آنها به فارسی منتشر شده: «مهمان» [The guest book] (ترجمه رضوان برزگرحسینی، کتاب گویا) و «بانوی پستچی» [The postmistress] (ترجمه سحر جراحی، کتاب کوله‌پشتی). هر دوی این کتاب‌ها در فهرست پرفروش‌های نیویورک‌تایمز و ساندی‌تایمز قرار داشتند و جزو بهترین کتاب‌های سال‌های 2010 و 2019 بودند. «کتاب مهمان» برنده جایزه کتاب اجتماعی انگلستان شد و برای جایزه اندروکارنگی نیز نامزد شد. آنچه می‌خوانید گفت‌وگو با سارا بلیک درباره دو رمان «بانوی پستچی» و «مهمان» است.

سارا بلیک [Sarah Blake] مهمان» [The guest book]

رمان «مهمان» مسائل نژادی و طبقه اجتماعی را به گونه‌ای بررسی می‌کند که انگار بار اول است که راجع به این مسائل صحبت می‌شود. انگار خواننده را دعوت می‌کند که درباره موضوعاتی که اغلب حرف‌زدن راجع به آن او را معذب می‌کند، ارتباط برقرار کند.
وقتی من نوشتن این داستان را شروع کردم درواقع می‌خواستم جایگاه اجتماعی و سیاسی خودم را در آمریکا پیدا کنم. خود را آماده این می‌دیدم که در این مباحثه بزرگ و ملی خودم را محک بزنم و به پرسش‌هایی که در این عرصه مطرح می‌شود در این کتاب پاسخ دهم. پرسش‌هایی مثلِ گذشته را چگونه می‌بینیم؟ توضیح ما برای مسائل نژادی چیست؟ چگونه آن را توجیه می‌کنیم؟

پُرواضح است که در این رمان نکته‌های بسیاری برای صحبت وجود دارد. اول از همه شخصیت محبوب خود شما در این رمان کیست؟
چه پرسش خوبی. من این رمان را به صورت پراکنده نوشتم و برای هرکدام از شخصیت‌ها وقت جداگانه‌ای گذاشتم و هرکدام از آنها موقع نوشتن شخصیت مورد علاقه من بودند. اما «رگ» را جور دیگری دوست داشتم.

به‌نظر می‌رسد که «رگ» یک جیمز بالدوینِ امروزی است که در رمان «مهمان» چندباری به او گریز می‌زنید. لطفا درباره اهمیت جیمز بالدوین و مفاهیمی که می‌خواهید به خوانندگان منتقل کنید صحبت کنید؟
نوشته‌ای از جیمز بالدوین با این مضمون که «تاریخ درون ما محبوس است»، الهام‌بخش هرآن‌چیزی بوده که تا به امروز نوشته‌ام. من می‌دانستم که این رمان قرار است این جمله را به تصویر بکشد. این جمله که «تاریخ درون ما محبوس است»، به چه معنی است؟ به مسائل نژادی چه ارتباطی پیدا می‌کند. برای درک این جمله آثار بالدوین را بارها و بارها خواندم و در آن غرق شدم. او از زمانه خود بسیار جلوتر بود، مخصوصا از نظر داستان‌نویسی. با مرور زندگی بالدوین من شخصیتِ رگ را خلق کردم. می‌خواستم رگ صدای بالدوین باشد.

چرا مهم است که ما یاد بگیریم راجع‌ به مسائلی به این دشواری گفت‌وگو کنیم؟ پنهان‌کردن واقعیت و وانمودکردن به آنچه که واقعیت نیست! به مراتب راح‌تر است.
چون نپرداختن به چنین مسائلی عواقب خودش را دارد و بازتاب سکوت ما روی نسل بعدی نمایان می‌شود، همچنین روی هویت ما تاثیر می‌گذارد. بهتر است تاریخ زمانه خود را بشناسیم و جایگاه خود را در تاریخ جهان پیدا کنیم و به وجودمان معنا ببخشیم حتی بیشتر از همیشه.

اَبرقهرمان داستان شما معلم تاریخ است و دانش‌آموزانش را دعوت به فکرکردن می‌کند.
خب، اگر به عقب برگردی چیکار می‌کنی؟ چه چیز را می‌گویی و چه چیز را نمی‌گویی؟ اگر می‌توانستی به عقب برگردی، الان چه کسی بودی؟ من زیاد به تاریخ فکر می‌کنم و به تاریخچه درونیات آدمی. این بخش زیادی از آثار من است. ما از سکوت‌هایی که از آن گذر کردیم صحبت می‌کنیم. می‌خواستم در این رمان با بیان یک روایت کاملا واقعی به این مطلب بپردازم. مردم را آگاه کنم که این ماجرا هر دقیقه و هروز اتفاق می‌افتد و با این داستان تلنگری بزنم به اینکه ما همانی هستیم که در چالش‌ها از خود بروز می‌دهیم؛ چون شخصیت ما متاثر است از اعتقاداتمان و آنچه انجام می‌دهیم، خودِ واقعی ماست. پس برای درکِ امروز باید گذشته را خوب بدانیم. و فکر می‌کنم این یک چالش همیشگی و واقعیتی بدون چشم‌پوشی است.

انگیزه شما برای نوشتن «مهمان» چه بود؟
من «بانوی ‌پستچی» را تمام کرده بودم. سال ۲۰۰۹ با نامزدشدن باراک اوباما و سپس رئیس‌جمهورشدن او، به نظر می‌رسید که نگاه به مسائل نژادی اندکی تغییر کرده است. سخنرانی اوباما در فیلادلفیا با اشاره به جمله‌ای از فاکنر که: «گذشته نمرده است، و حتی گذشته نیست!» این دو جمله مرا فرامی‌خواند که سکوتی را بشکنم که در بطنِ نژادپرستی با آن بزرگ شده‌ام. به این فکر کردم که این برای بار اول است که سفیدپوستان و سیاه‌پوستان درباره مسائل نژادی کشور باهم صحبت می‌کنند و چگونه گذشته امروز را می‌سازد. من می‌خواستم هرکاری کنم تا به این مبحث وارد شوم. و هم‌زمان می‌خواستم یک رمان پرآب‌و‌تاب برای همه نسل‌ها با حال‌وهوای نوشته‌های ایزابل آلنده و «حماسه فورسایت» اثر جان گالزوورثی بنویسم. یادم می‌آید که در خلوت خودم نشسته بودم و تلویزیون می‌دیدم که ناگهان گفتم خودش است! اینطوری باید نوشته بشود! نوشتن گذشته و حال همزمان لایه‌به‌لایه روی هم بدون اتصال به یکدیگر. گذشته‌ای که نمی‌داند چه پیش می‌آید و آینده‌ای که نمی‌داند در گذشته چه رخ داده است. خوب به نظر می‌رسید، این بهترین راه برای نشان‌دادن تاریخ باشد، مخصوصا تاریخچه مربوط به یک خانواده. راه روشی در زندگی که ما بدون شناختن نیاکانمان آن را مجدد تکرار می‌کنیم. به فضای مشترکی، داخل و خارج می‌شویم که آن را نمی‌بینیم. تاریخ این کشور جایی است که ما هستیم و جایی که بوده‌ایم و درآن تظاهر می‌کنیم که باهم متحد هستیم، ولی خیلی از حقایق را نادیده می‌گیریم. می‌خواستم رمانی تاریخی بنویسم که گذشته و حال آمریکا را در آن نشان دهم؛ چیزی شبیه به دو کودک دوقلو که خود را در آینه می‌بینند. تاریخ ما گذشته ما نیست، امروزِ ماست.

چه چیزی در رمان «بانوی‌پستچی» توجه شما را به این دوره زمانی یعنی قبل از حمله به پرل‌هاربر، جلب کرد؟
من برای نوشتن «بانوی ‌پستچی» با زمان وقوع داستان بازی کردم. یکبار ویل را به سربازی فرستادم و در ارتش شرکت کردم و به طرز وحشتناکی در راهپیمایی دث‌مارچ شکست خوردم، اما هرچه بیشتر راجع به جنگ تحقیق کردم، روز به روز بیشتر به این دوره زمانی سه‌ساله بین ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۱ علاقه‌مند شدم. زمانی که کل اروپا در جنگ بود؛ زمانی که جنگ بین ژاپن و چین بالا گرفته و ما عملا بی‌طرف بودیم. من قبل از اینکه همه‌چیز روشن شود، قبل از تاریخ شفاهی جنگ جهانی دوم، قبل از ماجرای هولناک هولوکاست و هر آن‌چیزی که الان می‌دانیم و آشکار است، به این دوره زمانی علاقه داشتم. چه حسی داشتیم؟ چه نقشی در تاریخ در زمان جنگ جهانی دوم و بعد از آن داشتیم؟ می‌خواستم افسردگی فرانکی را که هرروز بیشتر و بیشتر می‌شد، نشان دهم که این مطلب در بسیاری از گزارشاتش تکرار می‌شود و علاقه و توجه او به کشورش را نشان می‌دهد. به نظرم رسید که برای منعکس‌کردن آنچه که در آن سال‌ها در جریان بود کتابی بنویسم. تقریبا در سال های ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۸ آن زمانی که انگار کشور به این واقعیت که واقعا ما در جنگ هستیم توجهی نمی‌کرد. درحقیقت ما را سوق می‌دادند به سمتی که این واقعیت را به روی خودمان نیاوریم.

سارا بلیک [Sarah Blake] بانوی پستچی» [The postmistress]

برای نوشتن «بانوی‌پستچی» چه تحقیقاتی داشتید؟
کتاب‌های زیادی درباره جنگ و آن دوره از تاریخ خوانده‌ام و مجلات سال‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵ را بررسی کردم و زمان زیادی را هم در موزه رادیو – موزه‌ای درباره روند پیشرفت تکنولوژی در حیطه ارتباطات – به تحقیق و بررسی گذراندم. علاوه بر خواندن مصاحبه‌های اداره کار با افرادی که در آن زمان در کیپ‌کد (شهر محل اقامت فرانکی) زندگی می‌کردند مصاحبه کردم از جمله زنی ۹۰ ساله که در زمان جنگ در آن شهر زندگی می‌کرده است. من با یک روزنامه‌نگار جنگ مصاحبه کردم، همچنین با یک قابله و رئیس یک پستخانه در روستاهای جنگ‌زده، که البته او به من گفت پستچی زن در آن زمان وجود نداشته است. من به او نام رمانم را «بانوی پستچی» گفتم و او ادامه داد که: «برای من مهم نیست که زن بود یا مرد یا هر کوفت دیگری»

شما دکترای ادبیات ویکتوریا دارید. این پیش‌زمینه در آثار شما تأثیر داشته است؟
ادبیات قرن ۱۹ به طرز فوق‌العاده‌ای قوی و ماندگار است و پرواضح است که من تحت‌تاثیر آثاری هستم که در آن زمینه سال‌ها درس خوانده‌ام. از طرف دیگر آنها رمان‌های بزرگ و فاخری مثل نوشته‌های چارلز دیکنز، امیل زولا و اونوره بالزاک هستند که در تمام دنیا، در شهرها و کشورها با دقت و زحمت زیاد نگاشته و اجرا شده‌اند. و از سوی دیگر داستان ارواح ویکتوریا وجود دارد که غالبا درامی بومی است که شخصیت‌ها به خواست و علاقه خودشان شکار می‌شوند.(واقعی یا مجازی) مانند آنچه در آثار خواهران برونته، ویلکی کالینز و توماس‌ هاردی می‌بینیم. من جذب پیرنگ داستان‌های پیچیده و دگرگونی احساسات شخصیت‌ها شدم که اساس و پایه ادبیات ویکتوریا است. و درحقیقت اولین رمان من «خانه گرانج»، برخواسته از تمایل من به نوشتن رمانی ویکتوریایی است. اصول جملات پیچیده و الگوی دیالوگ‌ها را در آن رعایت کردم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...