بازخوانی کینه‌های فروخورده | آرمان ملی


به عادت مالوف بیشتر نویسندگان زن، عشق مهم‌ترین بخش ماجراست، چه در جنگ و چه در صلح. پس باید از عشق نوشت و نوشت؛ با همه‌ آسیب‌های جسمی و روحی‌اش، با همه‌ پس‌زدگی و شاید همه‌ عقب نشستن‌های ناجوانمردانه. «طوفان در ماه ژوئن» بخش اول از رمان «سوییت فرانسوی» [Suite française] و شاید بهتر باشد که بخوانیم رمان اول از پنج‌گانه‌ سوییت فرانسوی است؛ پنج‌گانه‌ای که تنها دو کتاب از آن به ساحل مقصود رسید و مابقی با روح زخمی ایرن نمیروفسکی [Irène Némirovsky] در اعماق دریای توفنده و بدآورد تقدیرش دفن شد.

خلاصه کتاب معرفی سوییت فرانسوی» [Suite française]  ایرن نمیروفسکی [Irène Némirovsky]

طوفان در ماه ژوئن، قصه‌ فرار برای بقاست؛ در شبی که زوج جوانی در معرض اولین تندباد سوءظن قرار گرفته‌اند، نویسنده‌ای که به تخیلات سرکش گریخته از روحش می‌اندیشد و در این هنگامه‌ پربیداد، دنبال دست‌نوشته‌هایش می‌دود، خانواده‌ بورژاوزاده‌ پریکان‌هایی که به روزمرگی‌های زندگی دلبسته و مأنوس‌اند، نوجوان ماجراجویی که در عهدی بر سر دفاع از مام میهن، شبانه از کانون گرم خانواده می‌گریزد و... آژیرهای جنگ همه‌شان را از یک چرت تاریخی به مغاکی تاریک‌تر و ظلمانی‌تر از بارقه‌های شب پرتاب می‌کند که طلوع و غروبش را تنها‌وتنها جنگ معنا می‌کند، مغاکی به‌شدت هول‌آور: آلمان‌ها فاتحانه به پیش می‌تازند، تقویم زندگی برای پاریسی‌ها غم‌انگیزترین روزهایش را ورق می‌زند و تاریخ همچنان به چرت و بی‌مسئولیتی خویش می‌اندیشد.

«درست در این لحظه نوری تند و زننده میدان را روشن کرد، هواپیمایی موشکی پرتاب کرده بود. کلمات روی لب‌های گابریل خشکید. موشک خاموش شد اما گویی هواپیماها آسمان را در خود حل کرده بودند. برق شمشیر غرش‌ها و تغییرها ماه را زخمی کرده بود.»

با این همه ما آدم‌ها با هر اصل و نسب و نژاد و آئینی به اخم‌های زندگی زود عادت می‌کنیم. همچنان که پاریس در جولان برق پوتین‌های ژرمن‌ها هنوز از وقار و درخشندگی و عزت‌نفس لگدکوب شده‌اش دست برنداشته، پاریسی‌ها به آمدوشد اشغالگران زودتر از هرچیزی خو کرده‌اند: گرانی، احتکار، نبود غذا و جان‌پناه از دغدغه‌های اصلی شهروندانی است که در شبانه همه‌ زندگی‌شان را پشت‌سر گذاشته‌اند و در روستاهای دوردست پناه گرفته‌اند. پریکان کشیش هنوز زیر لب ورد و دعا می‌خواند به فردای بعد از آلمان‌ها می‌اندیشد و طبیعت همچنان در ماه ژوئن به دلبری و طنازی.

«پرنده مدتی بود که می‌خواند‌. روی شاخه‌ بسیار بلندی نشسته بود و اعتنایی به سر‌وصداهای اطراف، جیغ‌و‌داد پناهندگان و آتش‌های پرحجمی که روی علف‌ها برای از بین بردن رطوبت روشن کرده بودند، نداشت. او می‌خواند و بلبلان دیگر به نجواهای عاشقانه‌اش پاسخ می‌گفتند، بی‌هول‌وبلا، بی‌هراس.» باز روایت زندگی در جنگ، عشق‌های بلاتکلیف که در اوان جوانی سرشارست و در میانه‌های راه به داد‌وستد ختم می‌شود، واکاوی رابطه‌ جنگ و مردان کلیسا، تربیت و بنیان خانواده در وانفسای جنگ، خیانت و فراموشی، کینه‌های مردم داغدار زخمی که کشته و مجروح داده‌اند و در اردوگاه‌های فاشیسمی اسیر دارند و حتی رنج آلمانی‌های دور از وطن که به اجبار معرکه‌گردان می‌دانند و هزار‌ویک درد دیگر؛ همه‌وهمه را با چشمانی غیر‌مسلح می‌توان در سوییت فرانسوی ایرن نمیروفسکی زیست و با گریه‌های مردم آن روزگاران گریست و با لبخندهای کوچک‌شان خندید.

فروغ می‌گوید تنها صداست که می‌ماند، در سوییت فرانسوی نیز این بسامد صدا مقدم بر تصویرست، چهره‌ها به تمامی خاکستری‌اند و آنچه که بیش از هرچیز خودنمایی می‌کند، صداهای فروخورده‌ نسلی‌ست زخمی و درمانده؛ نسلی بی‌سرزمین، نسلی دردمند از دیکتاتوری‌های پیشین و مغلوب و صدالبته همچنان امیدوار و جست‌وجوگر؛ درست مثل خود نویسنده که بی‌سرزمینی‌اش در سطرهای آغازین این گفتار به تصویر کشیده شد. روسی‌تبار رانده شده از وطن در این رمان به وضوح و ایجاز شاعرانه این صداها را هم چون نت‌های سمفونی بتهوون بر آرشه‌ واژه‌ها هموار می‌سازد.

سازها با صدای حرکت پاهای مردمی رنجور نت‌های امید و هراس را توامان می‌نوازند و... از منظر نقد فرمالیستی نیز می‌توان به این رمان رئالیستی خطی نگاهی مثبت‌اندیشانه داشت، روایت به‌رغم پرتعداد بودن شخصیت‌ها و بازگویی خرده روایت‌ها در فرم بیرونی به هماهنگی و هارمونی ارکستر گونه‌ای رسیده است. همه‌ ساز وکارهای اندیشیده شده در آن بر محور سیر گذر آن بخش از درونیات مجهول انسانی پایه‌گذاری شده که در مواجهه‌ با رخدادهای غم‌انگیز زندگی و روابط اجتماعی بازنمودی سیال‌گونه، ژرف اندیشانه و بی‌نقاب و رتوش دارند. نثر شاعرانه، لطیف و زنانه‌ ایرن نمیروفسکی در ساخت و پرداخت قصه با توجه به اینکه بیشتر داستان در دل طبیعت زیبای روستاهای مجاور پاریس می‌گذرد به همذات‌پنداری بهتر و بیشتر مخاطب با روایت منجر شده است. جدای از این نثر مشعشع و پراستعاره و تصویر باید به صحنه‌پردازی‌های دقیق و خیره‌کننده، شخصیت‌پردازی‌ها و گفت‌وگوها‌ی متناسب با جنسیت، فرهنگ و تحصیلات و اصالت بازیگران صحنه اشاره کرد.

تعدد شخصیت‌ها به اصل روایت لطمه‌ای نمی‌زند؛ هرچند که تن‌پوش رمان بر تن تک‌تکشان به یکسانی قواره نشده است. از وهم و رویاپردازی خبری نیست، اما همگی حتی اشغالگران فاشیست بر یک چیز اصرار و امید دارند: فردای بی‌جنگ، صلح پایدار. با این‌همه نمی‌توان از ترجمه بسیار دقیق، فصیح، روان و وفادار به متن آن به‌راحتی گذشت که مدیون تجربه و کاربلدی مهستی بحرینی است. رمان سوییت فرانسوی از جانب نشر نیلوفر به بازار نشر آمده و با استقبال خیرکننده مخاطبان به چاپ دوم رسیده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...