مأموریت کسب اطلاعات از تغییر و تحولات نیروهای دشمن به بابا، مهندس و سکاندار سپرده میشود. آنها با هم سوار قایق، به سمت پشت خط دشمن میروند. در نزدیکیهای پشت خط دشمن، مهندس از رفتن باز میایستد و به بابا تذکر میدهد که قرارمان تا اینجا بوده و پیشروی ما بیش از این خطرناک است. اما بابا اصرار میکند که جلوتر بروند.
دوشنبههای آبی ماه ، محمدرضا کاتب، چاپ اول: نشر صریر 1375.
رمان «دوشنبههای آبی ماه» در پنج فصل تنظیم شده است، عناوین این فصلها قابل تأمل و چون و چرا است. واژه مشترک در عنوان هر پنج فصل، واژه «دوشنبه» است. و در برخی عناوین از واژههای «آبی» و «ماه» استفاده شده است. چنان که دیده میشود. نویسنده با سه واژه «دوشنبه» و «ماه» و «آبی» بازی زبانی خاص کرده است. هیچکدام از این واژهها تنها بر معنای مستقیم خود دلالت نمیکنند، بلکه هرکدام به نوعی به معنایی ورای معنای ظاهری خود دلالت میکنند. چنان که واژه «دوشنبه» که خود نام یکی از روزهای هفته است در متن رمان «اشاره به روز وقوع رویدادها و از همه مهمتر به «روزهداری» بابا در این روز میکند.
رمان دوشنبهها، تصویرگر موقعیت خاص یک فرمانده دفاع مقدس است، یعنی «بابا» که سابق بر این معلم دبستان بوده و جنگ از او جوانی کارآزموده، شجاع و خاص آفریده است. واضح است که در رمان «دوشنبهها» موقعیت جنگ، سازنده و پردازنده شخصیتی به نام «بابا» است که دائم در حال سرکشی از موقعیتی به موقعیتی دیگر است. او در کنار فرماندهان مسن مانند سرهنگ (مهندس) قرار گرفته است.
مأموریت کسب اطلاعات از تغییر و تحولات نیروهای دشمن به بابا، مهندس و سکاندار سپرده میشود. آنها با هم سوار قایق، به سمت پشت خط دشمن میروند. در نزدیکیهای پشت خط دشمن، مهندس از رفتن باز میایستد و به بابا تذکر میدهد که قرارمان تا اینجا بوده و پیشروی ما بیش از این خطرناک است. اما بابا اصرار میکند که جلوتر بروند. زیرا که اطلاعات به دست آمده کافی نیست. سکاندار به فرمان بابا جلوتر میرود، در حالی که مهندس از پیشروی بیشتر هراس دارد. مهندس بیشتر از هردوی آنها خدمت کرده است و دلش میخواهد آنها به حرفش گوش دهند. و این در حالیست که بابا خود به تنهایی جلو رفته است. قبل از رسیدن بابا، مهندس و سکاندار با یکدیگر بگومگو میکنند. مهندس خیلی دوست دارد افرادی که اطراف او هستند، زیر فرمان او کار کنند و مثل افراد زیردست بابا، عاشق او باشند. مهندس کمکم سعی میکند مثل بابا باشد. او لباسش را درمیآورد تا افراد جدید ندانند که او سرهنگ است. و این در حالیست که بابا حضور ندارد. بابا معتقد است باید با حضور خود در جبههها به نوعی کمبود نیروها را جبران کند. برای همین به نیروها سرکشی میکند. مهندس از ممدو و موتور سوار بابا میخواهد او را به بهداری برساند. تانکهای دشمن آرایش گرفته و به سوی نیروهای خودی میآیند.
بابا میآید و نیروها از برگشتن دوباره بابا و خلاصی از دست مهندس اظهار شادی و خوشحالی میکنند. بابا با دیدن وضعیت تانکهای دشمن به نیروها میگوید اگر اینها را زدیم واقعاً امداد الهی است. تانکها به 200 متری خاکریز میرسند و آرپیجی زنها میروند به طرف خاکریز برای مقابله بابا که زخمی شده است با وجود یک پا و یک دست مصنوعی باز در میان نیروها میگردد و کار نیروها را بررسی و فرماندهی میکند. از طرفی از نیروهای عراقی پاتکی سنگین شروع میشود. تیربارچیها دشت را زیر آتش میگیرند و دائم شلیک میکنند. جنازه شهدا را در سنگری جمع میکنند. رضا براتی، همرزم مهندس میخواهد انتقام شهدا را از عراقیها بگیرد. به سنگر و تعداد کشتهها نگاه میکند و به مهندس میگوید باید اسراء را بکشیم. اما مهندس مخالف است. رضا میرود داخل سوله، جایی که بابا با تن خونین خوابیده و به سقف سوله خیره شده است. رضا امیدوار است بابا این اجازه را به او بدهد. بابا عصبی میشود و به او میگوید اسلحهات را باز کن و بینداز داخل سوله. بعد به او میگوید ماشین را بردار و با امدادگرها و راننده مجروحان را جمع کن و ببر عقب.
بابا به سنگرهای زیادی با وجود زخمی بودنش سر میزند. پلها را نیروهای عراقی زدهاند. بابا، ممد و دیگران منتظر میمانند تا قایقها برای انتقال آنها بیایند.
بابا را با برانکار داخل اورژانس میبرند و از آنجا به قایق میرسانند. آنها حرکت میکنند. بابا که به آب و رود و آسمان و ماه نگاه میکند، از همراهان میپرسد: «امروز دوشنبه است؟» مهندس نیز بالاخره تسلیم روح والای بابا میشود و به درجهای میرسد که حتی شهید میشود.
نویسنده برای خلق این داستان از زاویه دید دانای کل استفاده کرده است. در اوایل داستان راوی پیرامون مهندس میگردد و خواننده را از کنشهای درونی وی آگاه میسازد. شخصیت مهندس اگرچه در سایه شخصیت بابا شکل میگیرد اما در سایه این شخصیت باقی نمیماند. او خود شخصیتی داستانی و جذاب است، تا آن حد که میتوان گفت داستانیترین شخصیت رمان «دوشنبهها» شخصیت مهندس است، این شخصیت به این دلیل داستانی است که با کشمکش حقیقی ساخته میشود و ما شاهد این ساختن و ظهور هستیم، او در پایان همانی نیست که در آغاز بوده است. پس از معرفی مهندس، راوی داستان به سوی بابا گرایش مییابد. به نظر میرسد، شخصیت بابا از دو پاره تشکیل شده است. پارهای که در موقعیت جنگ شکل میگیرد و پارهای که در پشت جبهه و موقعیت غیرجنگی شکل میگیرد. حضور ابوالقاسم پدر بابا در بخش دوم بهانهای برای بیان این پاره دوم است که در سایه پاره اول قرار دارد. اما پاره دوم، که شکلدهنده ویژگی «عادی» شخصیت باباست، ویژگیهای ممتازی ندارد.
آنچه که در این خصوص به ما گفته میشود، تکاندهنده و گیجکننده نیست. بابا در این پاره دوم وجودش آدمی است دست و پا چلفتی (به روایت ابوالقاسم) و عقیم، او بر خلاف نامش، هرگز بابای واقعی نبوده است، اما در پارهای دیگر آدمی غیرمعمولی و سرآمد است. و اگر در موقعیتی «بابا» نیست، در موقعیتی «بابایی» در حد و اندازه غیرمعمولی است. به هرحال در فصل دوم ما بیشتر با پاره «عادی» بابا آشنا میشویم. او دیر به دیر به مرخصی میرود، زندگی سادهای دارد، معلم دبستان بوده، در انقلاب فعالیت داشته، همسرش صدیقه را دوست دارد، اما به دلیل نداشتن فرزند از او خجالت میکشد. البته انتخاب موضوعی مانند «نداشتن فرزند» بیش از اندازه پیش پا افتاده و کلیشهای است و چندان هیجانی در خواننده و عمقی در شخصیت ایجاد نمیکند. به عبارتی به رغم تلاش نویسنده برای ارائه یک شخصیت لایه در لایه، شخصیت بابا همچنان در سطح میماند.
نویسنده پس از مهندس و بابا در ذهن رضا براتی و حتی غلامعلی که شخصیت فرعی است وارد میشود. پس نتیجه میگیریم که انتخاب زاویه دید دانای کل هرچند که کار نویسنده را در امر ساخت حادثه و شخصیتپردازی آسانتر کرده است، با این حال به جا و منطقی بوده است؛ چون نویسنده بیشتر بر آن بوده تا شخصیت واقعی انسانهای داستانی خود را نمایش دهد. در صورت انتخاب چنین زاویه دیدی است که این امکان به او داده میشود.
در این رمان، جنگ حادثهای است که باعث شده آدمهایی از طیفهای مختلف در یک شرایط زمانی خاص، گرد هم جمع شوند. مهندس، سن و سالی دارد و بیشتر عمر خود را به مسائل نظامی معطوف کرده است، پس با شروع جنگ، او بنا بر وظیفه شغلی خود را به جبههها رسانده است. و از طرف دیگر بابا نماینده نسل فرماندهان جوان و به اصطلاح انقلابی است. بابا تئوریهای ویژه خود را دارد که یکی از آنها از جانگذشتگی و ایثار است که مهندس هنوز تجربه نکرده است. پس او در برابر بابا کم میآورد.
در این اثر، بیشتر صحنهها به گفتوگو میگذرد. کاتب از جمله نویسندگانی است که داستان و فضای آن را از طریق گفتگو ایجاد میکند. این ویژگی مخصوصاً در داستان خوب و خواندنی «فقط به زمین نگاه کن» قابل مشاهده است. البته ذکر این نکته ضروری است که آوردن دیالوگهای قوی از ویژگیهای ممتاز یک اثر به شمار میرود. در رمان دوشنبهها، تقریباً همه شخصیتهای لحنهای مخصوص به خود را دارند و تا حدی این استقلال لحن سبب میشود تا شخصیتها از یکدیگر متمایز شوند. به نظر میرسد تنها شخصیتی که لحن خاص خود و متناسب با موقعیت وجودی خود را ندارد، صدیقه همسر بابا باشد.
و اما زبان به کار گرفته شده در رمان «دوشنبهها» در دیالوگها زبان محاورهای و درهم ریختهای است که در ساختن فضای پرتحرک و واقعی رمان تأثیر فراوان دارد. اما این زبان در همه موارد و همهجا، یک دست نیست، چنان که در بسیاری از گفتگوها، برخی از واژهها شکسته میشوند و برخی همچنان کتابتگونه به رشته تحریر درمیآیند.
کاتب در این اثر کوچکترین اعتراضی به مسأله جنگ ندارد. او تنها خواسته با استفاده از شیوه دوربین باز، صرفاً صحنههای جبهه و پشت آن را به تصویر بکشد، گویی نویسنده دوربینی را برداشته و قصد دارد فیلمی نیمه مستند از آن دوران بسازد. با این حال رمان دوشنبههای آبی ماه به رغم نداشتن یک داستان مشخص، رمانی است خواندنی و قابل تأمل. در این رمان، داستانی که برمبنای یک طرح شکل گرفته باشد و خواننده را با درافکندن راز یا رازهایی به دنبال خود بکشد و با ایجاد تعلیق، خواننده را نفسگیر کند، وجود ندارد. اما چیزی که سبب میشود همچنان آن را رمان بنامیم آن هم به شیوه کلاسیک آن، داشتن قهرمان و شخصیتهایی است که بر گرد وجود او میچرخند و همچون آینه شخصیت او را منعکس میکنند.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............