شبح فاشیسم | شرق


اومبرتو اکو در جستارهای خواندنی‌اش درباره فاشیسم که با عنوان «فاشیست جماعت را چطور بشناسیم» [How to spot a fascist] منتشر شده است، سه جستار درباره پدیده‌‌ای می‌نویسد که به‌ قول خودش، نخستین بار به شکل دیکتاتوری دست‌راستی در ایتالیا شکل گرفت و بر اروپا مسلط شد. اکو در جستار اول، مفهوم «نیا-فاشیسم» را پیش می‌کشد و می‌نویسد اصطلاح «فاشیست» به همه‌ چیز غالب است و می‌شود یک یا چند وجه را از رژیم فاشیستی حذف کرد و با این حال باز فاشیست بماند. اما با وجود همه این آشفتگی‌ها می‌توان سیاهه‌ای از بارزه‌های فاشیست به دست داد و اینجاست که اکو تعبیر «نیا-فاشیسم» با «فاشیسم جاودان» را شرح می‌دهد.

خلاصه کتاب فاشیست جماعت را چطور بشناسیم» [How to spot a fascist]  اومبرتو اکو

«این بارزه‌ها را نمی‌شود ذیل یک نظام دسته‌دسته کرد؛ بسیاری از آنها مانع‌الجمع‌اند و سنخ‌نمای اَشکال دیگر استبداد با خشک‌اندیشی؛ اما کافی است یکی‌شان حاضر باشد تا سحابیِ فاشیستی‌ای بنای انعقاد بگذارد». از دیدِ اکو، بارزه نیا- فاشیسم سنت‌پرستی است؛ سنت‌باوری که قدمتی بیش از فاشیسم دارد.

در جستار دوم، با عنوان «سانسور و سکوت»، درباره نقش سروصدا در مسکوت‌کردن دانستنی‌هایی سخن می‌گوید که اهمیت حقیقی دارند و درباره اهمیت سکوت در انتقال اطلاعات. اکو می‌نویسد «یگانه ابزار حقیقتا قدرتمند انتقالِ اطلاعات -مشافهه- جز در سکوت مؤثر نمی‌افتد. همه مردمان، تحت ستم سانسورچی‌ترین جباران هم که بوده باشند، با گفت‌وگوی رو‌در‌روی عمومی توانسته‌اند سر دربیاورند در دنیای‌شان چه می‌گذرد». اکو دست آخر، مسئله اخلاقی دوران ما را «چگونگی بازگشت به سکوت» می‌خواند و از وارسی نوعی نشانه‌شناسی سکوت سخن می‌گوید که شاید نوعی نشانه‌شناسی خاموشی‌گزینی باشد، نوعی نشانه‌شناسی سکوت در تماشاخانه، نوعی نشانه‌شناسی سکوت در سیاست، در مناظره سیاسی یا به عبارتی مکث طولانی، سکوت به‌مثابه تعلیق یا علامت رضا یا انکار... از این‌ رو است که اکو دعوت می‌کند که نه به کلمات؛ بلکه به سکوت بپردازید.

سومین و آخرین جستار «فاشیست جماعت را چطور بشناسیم» با عنوان «ما اروپایی هستیم»، هشدار نویسنده به مردم این قاره‌ است که مبادا از پسِ آن‌همه سرگذشت تلخ مردمان قرن بیستم، باز به هاویه فاشیسم دربغلتند. ظهور و گسترش احزاب دست‌راستی تندرو با انگاره‌های ملی‌گرایانه، نژادپرستانه، ضدمهاجر و چه‌بسا ضد انسان و طبیعت، نشان می‌دهد که همچنان فاشیسم به‌عنوان پیامدی از سرمایه‌داری‌ در کمین و ممکن است و با همه پیچیدگی‌ها و تفاوت‌هایش با فاشیسم کلاسیک، می‌تواند مدام خود را بازتولید کرده و در مناسبات اجتماعی و سیاسی زمانه رخنه کند. اکو می‌گوید باید واقع‌بین باشیم و بپذیریم که «جنگ و نفرت و تعصب داخل مرزهای اروپا برخاست، باید آگاه باشیم که اَشکال تازه تعارض ذهن ما را به خودشان مشغول خواهند داشت؛ حتی اگر درک‌مان به بزرگی و خطیری‌شان قد ندهد». از این‌ رو است که خواندن کتاب «فاشیست جماعت را چطور بشناسیم»، نه‌تنها جنبه تاریخی دارد؛ بلکه ضرورت روزگار ما است.

اومبرتو اکو در جستارهای روایت‌گونه خود، توانسته است پتانسیل ظهور فاشیسم در شکل دیگر را نشان دهد و پیشگویانه از ضرورت «جنگ جمعی علیه تعصب» بگوید؛ چراکه از دید اکو، پاره‌رویدادهای اخیر نشان می‌دهند که سایه وسوسه‌های دیگرآزاری همچنان در جوامع غرب حضور دارد و چاره کار تنها این است که جهان به‌ویژه اروپا به استقبال تکثر ارزش‌ها و رسوم برود، نبردی همیشه جاری که آینده‌ای صلح‌آمیز را وعده می‌دهد.

[«فاشیست‌جماعت را چطور بشناسیم» با ترجمه یزدان جندقی منتشر شده است. این کتاب نخستین بار با عنوان «راه و رسم شناسایی فاشیست‌ها» و با ترجمه‌ی رضا پیلواران منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...