بازنویسی تاریخ خاورمیانه | شرق
 

خوانش هر متنی منتقد را با سه سؤال اساسی روبه‌رو می‌کند، که پاسخگویی به این سؤالات ساختار اساسی متن را برمی‌انگیزد: نخست، متن چگونه می‌گوید که ناظر بر سبک اثر است؟ دوم، متن چه می‌گوید که ناظر بر محتوای اثر است؟ سوم، متن چه اثری می‌گذارد که ناظر بر تأثیر نتیجه متن بر خواننده است؟ در این مقاله سعی می‌شود تا حد ممکن به این سه سؤال در رمان «جمشید خان عمویم كه باد همیشه او را با خود می‌برد» اثر بختیار علی، پاسخ داده شود. برای شروع این نوشتار به یک‌سری ویژگی‌های مشترک در سبک و آثار بختیار علی، پرداخته می‌شود. که راهگشای تأثیر و محبوبیت بختیار علی در میان خوانندگان ایرانی نیز است. دریچه‌ای را نیز برای تمامی آثار بختیار علی، ازجمله رمان «جمشیدخان عمویم» باز می‌کند.

جمشیدخان عمویم كه باد همیشه او را با خود می‌برد» اثر بختیار علی

نخست در مورد سبک بختیار علی، می‌توان به رئالیسم جادویی اشاره کرد. نویسنده این سبک را بومی کرده و آن را وارد فرهنگ و ادبیات کردستان کرده است. آثار او همیشه در مرز میان واقعیت و خیال قرار دارند. به‌نوعی آن را در رمان‌های دیگر نویسنده، همانند «غروب پروانه»، «آخرین انار دنیا» و «قصر پرندگان غمگین» نیز می‌توان دید. جمشیدخان، شخصیتی که با حضور عناصر واقعی همچون جنگ، شرایط بی‌ثباتی خاورمیانه و اوضاع تاریخی کردستان، با خصلت‌های جادوییِ شخصیت‌ها و فرارفتن از واقعیت ترکیب ‌شده هرچند رئالیسم جادویی سبک جدیدی نیست. اما آنچه آثار بختیار علی را برجسته می‌کند ایجاد فضای بومی به این سبک است كه او را از دیگر نویسندگان رئالیسم جادویی مانند آمریکای لاتین متمایز می‌کند. این عناصر بومی شامل دلالت‌های سرزمین مادری و در سطح کلان‌تر تمام خاورمیانه را دربر می‌گیرد.

برای نمونه می‌توان از رمان «آخرین انار دنیا» مثال آورد، به جایگاه انار و تکرار سریاس‌ها اشاره کرد. در داستان «جمشیدخان عمویم» هم به پروازکردنِ جمشیدخان اشاره کرد. از نکات دیگر شخصیت‌هایی است که همیشه میان واقعیت و خیال گیر کرده‌اند. مانند محمد دل شیشه و مظفر صبحدم که ترکیبی از جادو و واقعیت هستند. به‌نوعی بازگوی فضای فرهنگی و جادویی خاص سرزمین مادری نویسنده (کردستان) است. در رمان «جمشیدخان»، ما به تاریخ بی‌ثباتی عراق و کردستان و منطقه خاورمیانه پی می‌بریم که در ترکیب با فضای جادویی قرار گرفته است. بختیار علی علاوه بر داستان‌نویسی به شاعری و نوشتن مقاله‌های تحلیلی نیز اشتغال دارد؛ بنابراین زبان نویسندگی او نیز با زبان فلسفی و شاعرانگی آمیخته‌ شده و تمام آثار او دارای ارجاعات شاعرانه و فلسفی هستند. «جمشیدخان‌ عمویم» نیز از این قاعده مستثنا نیست. یکی دیگر از نقطه‌قوت‌های بختیار علی، آفرینش شخصیت‌ها و قهرمان‌هایی است که نوعی جاودانگی را برای او در ادبیات کردستان آفریده‌اند، این شخصیت‌ها توانستند با قرار گرفتن در مرز واقعیت و خیال جاودانگی و ماندگاری را برای آن‌ها، ارمغان آورند.

اما در مورد درون‌مایه آثار بختیار علی كه در رمان «جمشید خان» نیز به‌نوعی ظهور یافته است. نخست، بی‌ثباتی خاورمیانه، جنگ، درگیری و مشکلات هویتی، تعارض‌های فردی انسان‌ها و درگیری با سنت در این منطقه است که می‌توان آن را در درون‌مایه‌هایی مانند زندان، بنیادگرایی مذهبی، تقابل عشق و جنگ و درگیری‌های سیاسی داخلی در محتوای رمان‌های او مشاهده کرد. به‌جرات می‌توان گفت «آخرین انار دنیا»، ‌نوعی بازنویسی هنری تاریخ کردستان است. هم‌چنین درون‌مایه‌هایی دیگر مثل سفر، درگیری با هویت و مکان که نشان از زیستن او در قلب خاورمیانه است که در «جمشیدخان» به‌نوعی این درگیری با مکان و هویت اوج می‌گیرد. در همه داستان‌های بختیار علی به‌نوعی سفر و دورشدن از سرزمین مادری همراه با زیستن و بازگویی رنج‌های جمعی و فردی وجود دارد.

در مورد اثر و نتیجه داستان‌های بختیار علی، پروژه نویسندگی او برای حل یک مشکل تاریخی و نوعی رهایی از تکرار از طریق نوشتن و یادآوری تجارب گذشته است. فروید در مقاله‌ «یادآوری و تکرار و حل‌وفصل‌کردن»، اشاره می‌کند که فرد با یادآوری تجارب گذشته به رهایی از تکرار می‌رسد، به‌نوعی به حل‌وفصل کردن مشکلات گذشته می‌پردازد. نقش روانکاو برای فروید نوعی تکرار از طریق کلام است تا راه تکرار از طریق عمل را ببندد. انگار بختیار علی نیز در آثارش می‌خواهد از طریق تکرار دردهای جمعی در سطح خرد (کردستان) درسطح کلان (خاورمیانه)، از این تکرار مداوم جلوگیری کند. در «آخرین انار دنیا» می‌توان در قالب تکرار سریاس‌ها و در «جمشیدخان» خود را در تکرار سقوط‌های مداوم جمشیدخان برای بازگشت به سرزمینش مشاهده کرد. ژرژ باتای می‌گوید: «نویسنده خوب از تجربه‌های درونی خویش می‌گوید. به‌نوعی به فردی‌کردن تجربه‌های مشترک می‌پردازد». بختیار علی نیز در تمامی آثارش به‌نوعی تجربه زیسته خود را بازگو می‌کند، اما تجربه مشترک و تاریخی را در قالب تجربه زیسته خود فردی کرده است. در تمامی آثار او درون‌مایه‌هایی مانند زندان، عشق، جنگ، مهاجرت و تقابل با سنت را می‌توان مشاهده کرد که تجربه شخصی زندگی نویسنده است و هم‌چنین در تاریخ جمعی سرزمین وجود دارد. هنرِ بختیار علی پل‌زدن میان این تجربه شخصی و جمعی در قالب آفرینش آثار ادبی است.

هرچند بختیار علی در «جمشیدخان» ویژگی‌های سبک رئالیسم جادویی را به‌اندازه دیگر آثارش مانند «آخرین انار دنیا» نپرورانده، اما ساختاری که بر اساس آن داستان را پی‌ریزی کرده تعلیق زیادی به داستان بخشیده است؛ ساختار روایت را می‌توان «سفر قهرمان» نامید كه از نقطه‌ای شروع و به نقطه‌ای دیگر ختم می‌شود. هرچند این ساختار قدمتش به‌اندازه عمر بشری است، اما از بُعد نظریِ ناخودآگاه جمعی یونگ و محتوای آرکی‌تایپ‌های آن، توسط جوزف کمپل تئوریزه شده است. این ساختار در «جمشیدخان» نیز مشاهده می‌شود، اما نقطه‌قوت آن پرداخت به شکل متمایز و مدرن این ساختار توسط بختیار علی است.

جوزف کمپل با بررسی قصه‌ها و افسانه‌های جهان، نشان داد چگونه کهن‌الگوی سفر قهرمان در هر زمان و مکانی خود را در قالبی جدید تکرار می‌کند. به‌همین دلیل کمپل، این کهن‌الگو را ساختاری تک‌اسطوره‌ای نامید که به اشکال مختلف دگردیسی پیداکرده است. قهرمان در سفر خود با روبه‌روشدن با خطرات و انجام اعمال دلاورانه‌ای مراحل مختلف سفر را با موفقیت پشت‌سر می‌گذارد و درنهایت همراه با دستاوردهایی به موطن خویش بازگشت می‌کند و دچار تحول می‌شود. همان‌گونه که کمپل بیان می‌کند شکل‌های بی‌نهایت و متنوع سفر قهرمان وجود دارد که از آن شخصیتی هزارچهره می‌سازد. «جمشیدخان» شکل خاصی از سفر قهرمان است. جذابیت آن در مقایسه با سفرهای قهرمان در ادبیات کلاسیک، ساختارشکنی از این روایت است. از این لحاظ شخصیت جمشیدخان به اسطوره‌پردازی نویسندگان مدرن همانند جویس و کافکا نزدیک‌تر است؛ چراکه جمشیدخان حتی با کنش جادویی پروازکردن به زمان و مکان مدرن (خاورمیانه) نزدیک‌تر است، هم‌چنین از ساختار اساطیر کهن همانند ایکاروس نیز که قادر به پرواز است دور می‌شود.

سفرهای قهرمان در ادبیات کلاسیک همانند رستم، هفت‌اقلیم عشق در ادبیات فارسی و سفرهای هرکول، ادیسه هومر، کمدی الهی دانته و گیل‌گمش در ادبیات جهانی، سفر قهرمان به‌صورت خطی از یک‌سری حوادث و مراحلی گذر می‌کند و درنهایت همراه با موفقیت به موطن خویش بازگشت می‌کند. این مراحل را کمپل به‌ترتیب «عزیمت» یا جدایی، «رهیافت» یا تشرف و «بازگشت» می‌داند، اما جمشیدخان در تمامی مراحل سفرش با شکست روبه‌رو می‌شود. او نخست کمونیست بوده، بعد سرباز می‌شود، عاشقِ معنویت و بعد خبرنگاری را پیشه می‌کند. اما در تمامی این مراحل باد همواره جمشیدخان را با خود می‌برد و هر بازگشت او به وطن به شکست می‌انجامد. «جمشیدخان» از جنگ و زندان در رژیم بعث شروع می‌شود که بر اثر آن تمامی وزن خویش را از دست ‌داده است. چهره جمشیدخان بیشتر به‌عنوان یک ضدقهرمان توصیف ‌شده که هر مرحله را بسیار پرحرارت شروع می‌کند و درنهایت به سقوط گرفتار می‌شود و فراموش می‌کند چه‌کسی بوده است. «هربار که باد او را با خود می‌برد با سقوط بر سطح زمین دگرگونی عمیقی در او به‌وجود می‌آمد و گذشته را فراموش می‌کرد». مراحل سفرهای قهرمان در ادبیات کلاسیک همراه با روبه‌روشدن با خطراتی مانند اژدها، شیطان و چهره‌های فریب‌آلود است. مراحلی که جمشیدخان از آن گذر می‌کند اما مدرن‌ و در قالب جنگ‌ها و وضعیت پناهندگان و تضادهای منطقه خاورمیانه توصیف ‌شده و جمشیدخان از وطن خویش دور می‌شود و در وطن دیگر پناهنده می‌شود. آنجاست که وزن خویش را پیدا می‌کند و همان جمشیدخان قبلی می‌شود، نه‌اینکه دچار تغییر و تحول شود. او در هر بار تلاشش برای بازگشت به سرزمینش دچار شکست می‌شود. جایی در جواب سالارخان می‌گوید: «من همیشه در آرزوی سرزمینی بوده‌ام که بادش آدمی را با خود نبرد» و سالار خان می‌نویسد: «اکنون کم‌کم وزنم در حال افزایش است و آرام‌آرام تبدیل به انسانی عادی می‌شوم می‌تونی به همه بگی من دیگه کسی نیستم که باد بتواند با خودش ببرد».

کنش قهرمان در این داستان چندان کامرواساز نیست، بلکه برای جمشیدخان همراه با شوربختی هست. پروازکردن که همیشه برای انسان آرزوی دست‌نیافتی بوده، برای ضدقهرمان این داستان تبدیل به یک کابوس می‌شود، چون او با این کنش جادویی در مراحل سفرش تبدیل به بازیچه و ابزاری می‌شود. او نخست، ابزار دست نظامیان در جنگ می‌شود و از او به‌عنوان ابزار جنگی استفاده می‌کنند. هنگامی‌که خبرنگار می‌شود از او به‌عنوان ابزار خبرچینی استفاده می‌کنند و در فرجامش او تبدیل به دلقک سیاست‌مداران و احزاب میهنی می‌شود که برای او نهایت شیء‌شدگی است، جایی که جمشیدخان بارها قصد خودکشی و آرزوی مرگ می‌کند. انگار که جمشیدخان با این کنش جادویی تبدیل به یک شی و ابزار در مراحل سفرش و در سرزمینش می‌شود. اگر غرورِ ایکاروس هنگام پرواز بیشتر از آنچه باید اوج بگیرد موجب سقوطش می‌شود، قهرمانیِ جمشیدخان (پروازكردن) چیزی به‌جز رنج و سختی برای او نداشته است، چون هربار مثل گذشته سقوط می‌کند و بادهای سرزمینش او را با خود می‌برند.

یاکوبسن، اسطوره را در محور جانشینی زبان قرار می‌دهد و آن را با کارکرد ادبی استعاره هم‌ارز می‌داند. در ادامه‌ طرح، لکان استعاره را به‌عنوان یک کارکرد زبانی با مکانیسم روانی جابه‌جایی، در روان انسان هم‌ارز می‌داند. بر این اساس می‌توان پرسید که جمشیدخان با کنش اساطیریِ پرواز استعاره از چه‌چیز یا جانشین چه‌چیز می‌تواند باشد، یا از لحاظ روان‌شناختی فرافکنی چه امری است؟ جمشیدخان به‌عنوان یک استعاره جانشینِ قهرمان (روشنفکر) سرزمین خاورمیانه است که در زمان‌های مختلف به هویت‌های مختلف جابجا می‌شود. در تعارض‌هایش روزی کمونیست، روزی دیگر بنیادگرا، روزی دیگر روشنفکر لیبرال می‌شود و درنهایت با مهاجرت از سرزمینش خود را پیدا می‌کند. بختیار علی از زبان سالارخانِ خبرنگار سرزمینش این‌گونه توصیف می‌کند: «یه قاشق از نویسنده بد رو با یه قاشق از سیاستمدار بد رو قاطی کن وخوب بهم بزن... بعد چند قاشق از محلول بی‌سوادی بهش اضافه کن... مقدارکمی هم آب روی این معجون بریز و بذار رو آتیش تا خوب بجوشه... چیزی که در میاد روزنامه‌نگار تمام‌عیار مملکت ماست». مهم‌ترین تعارضی که بختیار علی در استعاره جمشیدخان تصویر می‌كند تعارض در مکان است؛ اوج این بی‌مکانی را در پناهندگان نشان می‌دهد. مکان‌پریشی، بیگانگی، جست‌وجوی بی‌پایان و چندگانگی هویت خصلت انسان مدرن است که در این رمان به کاراکتر جمشیدخان انتقال داده‌ شده است. این بی‌مکانی در هنر مدرن و کافکا به اوج خود می‌رسد.

کافکا در «قصر» بنیان انسان مدرن را بر مکان‌پریشی بنا می‌دهد و هنر مدرن را بر بی‌مکانی استوار می‌کند. شخصیت‌های کافکا همانند «کا» در «محاکمه» انسان‌های ایزوله‌ای هستند که به مکانی تعلق ندارند. جمشیدخان نیز در این داستان اوج بی‌مکانی، مکان‌پریشی و تعارض هویتی قهرمان خاورمیانه‌ای است. «پناهنده‌ها ملت جدیدی هستند که روی زمین به وجود آمدند.» در نگاه روان‌شناختی جمشیدخان فرافکنی خود نویسنده است که از زندان در هفده‌سالگی به‌خاطر اعتراض شروع می‌کند. بعد از آوارگی‌های طولانی در سرزمین‌های ایران سوریه و ترکیه رهسپار کشور آلمان می‌شود و در آنجا هویت نوشتن خود را بازمی‌یابد و شاهکارهای ادبی خود را عرضه می‌کند.

جنبه‌ای دیگر در این داستان که می‌توان براساس ساختار کهن‌الگویی سفر قهرمان به آن پرداخته شود، جایگاه یاور قهرمان در این داستان است، کسی که به قهرمان در پیمودن مراحل سفرش کمک می‌کند و در گذر از این مراحل سخت او را همراهی می‌کند. به‌عنوان نمونه می‌توان به نقش سیمرغ و زال در داستان رستم و انکیدو به‌عنوان یاور گیل‌گمش اشاره کرد؛ اما بختیار علی در این داستان یاور قهرمان را گونه‌ای پرداخت کرده که خاص و منحصربه‌فرد شخصیت‌پردازی اوست؛ که نمونه آن را در ادبیات کلاسیک نمی‌توان یافت. سالارخان به‌عنوان یاور جمشیدخان که داستان از زبان او شروع و خاتمه می‌یابد، سرگذشت جمشیدخان را در آغاز روایت و درنهایت می‌نویسد. ابتدا در نقش نگه‌دار طناب برای پروازکردن جمشیدخان كه در حد برده‌ای تنزل می‌یابد. «من همه زندگی‌ام را وقف عمویم کرده بودم اما او تنها مرا به چشم طناب‌گیری می‌دید... خودم را به‌شکل برده‌های دوران برده‌داری می‌دیدم».

اما در انتهای رمان دگردیسی در جایگاه او رخ می‌دهد و سالارخان به مقام قهرمان باکنش جادویی پرواز تعالی می‌یابد. سالارخان میلش را قرارگرفتن در جایگاه عمویش می‌داند. «عموجان! باور کن من تمام عمرم آرزو داشتم که یک‌بار فقط یک‌بار مثل تو پرواز کنم». او درنهایت خود را در جایگاه عمویش فرافکنی می‌کند، این همانندسازی به‌حدی شدید است که خود تبدیل به ابژه‌ میلش (جمشیدخان) می‌شود. در زبانی روانکاوانه با بازگشت به مرحله‌ دهانی آدم‌خوارانه، ابژه‌ میلش را در درون خود می‌بلعد تا خود تبدیل به عمویش شود؛ پایان داستان به این شکل گواه این درون‌فکنی است. «احساس می‌کنم تنها چیزی که من را به زمین پیوند می‌داد طناب‌هایی بود که برای جمشیدمان نگه می‌داشتم... احساس می‌کنم باد من را با خود می‌برد.» هرچند جفت جمشیدخان و سالارخان را می‌توان با جفت پوتزو و لاکیِ «در انتظارگودو»ی بکت مقایسه کرد، اما نوع رابطه آن‌ها را بیشتر می‌توان براساس دیالکتیک خدایگان و بنده هگلی تبیین کرد. در یک رابطه دیالکتیکی، ارباب برای اربابی نیازمند به برده خود است و برده برای بردگی خود، نیازمند به وجود ارباب است. برتری خدایگان از نظر هگل شجاعت آن‌ها در نهراسیدن از مرگ است. در این داستان برتری ارباب کنش جادویی پروازکردن است. این ارتباط دیالکتیکی ارباب و بنده در سرتاسر داستان میان سالارخان و جمشیدخان مشاهده می‌شود. پرواز جمشیدخان بدون طناب نگه‌دارش غیرممکن است و سالارخان نیز هیچ هویتی برای خودش به‌جز طناب نگه‌دارِ جمشیدخان نمی‌بیند. این پیوستگی در نیاز هر دو برای تائید هویت همدیگر مشاهده می‌شود. اما درنهایت برده (سالارخان) با در اختیار گرفتن کنش ارباب (پروازکردن) به جایگاه ارباب تعالی می‌یابد که نوعی واژگونی از طریق پویایی و ستیز دیالکتیک است.
نکته برجسته و متمایزکننده شخصیت‌پردازی این داستان بدن بدون وزن جمشیدخان برای پروازکردن است. جایگاه بدن را در این داستان با ارجاع به مفهوم «بدن بدون اندامِ» دلوز و گاتاری بیشتر می‌توان فهمید. دلوز و گاتاری بدن بدون اندام را در شرایطی می‌دانند که بدن از اندام‌های خود به تنگ آمده است و می‌خواهد آن‌ها را از دست بدهد یا از آن‌ها فراتر رود. در این ساختار اندام‌های بدن از کارکردهای طبیعی خود فراتر می‌روند و کارکردهای بالقوه‌ای می‌یابند که قبلاً مفصل‌بندی نشده است.

در این بدن هیچ عضو و ارگان ثابتی از نظر کارکرد و موضع وجود ندارد، همانند یک بدن هیپوکندریانیک به چیزی بیشتر از خود دلالت می‌کند؛ اما جمشیدخان به‌عنوان روشنفکری مدرن در بطن خاورمیانه نمی‌خواهد از خود اندامی بدون بدن بسازد، بلکه میل او بازگشت به همان بدن طبیعی‌اش است. اما سالارخان با فرافکنی در میل عمویش دقیقاً می‌خواهد از خود بدنی بدون اندام بسازد تا به کارکردی فراتر از بدن طبیعی همانند عمویش دست یابد. آنچه در طرح‌پردازی بدن بدون اندام در این داستان مهم است کارکرد بالقوه اندام‌ها با از‌دست‌دادن وزن‌شان برای پروازکردن است که به چیزی فراتر از خود دلالت می‌کند که نماد تکرارهای بی‌شمار در مراحل مختلف تاریخی، بی‌ثباتی هویتی، سیاسی و امنیتی زیست‌بوم نویسنده در سطح خرد (کردستان) و در سطح کلانش (خاورمیانه) است.

منابع:
1-Freud, S. (1914). Remembering, repeating and working-through (Further recommendations on the technique of psycho-analysis II). Standard edition, 12, 145-156.
2. ساختار و تأویل متن، بابک احمدی، نشر مركز
3-Campbell, Joseph. 2008. The Hero with a Thousand Faces. California: Novato.
4. سفر نویسنده، کریستوفر وگلر، ترجمه محمد گذرآبادی، نشر مینوی خرد
5. ماتم و مالیخولیا، فروید، ترجمه یوسف اباذری، ارغنون 21
6. خدایگان و بنده، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، ترجمه حمید عنایت، نشر خوارزمی
7. موقعیت بدن بدون اندام یا سیاست احساس، اریک اَلی‌یز، ترجمه مهدی رفیع، نشر نی

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...