میان هیاهوهای روزانه | کافه داستان


مجموعه داستان «چتری که باد برد» نوشته‌ی تبسم غبیشی در سال ۱۳۹۸ به وسیله انتشارات آگه، چاپ و روانه بازار کتاب شد. این مجموعه شامل ۹ داستان کوتاه واقع‌گراست. داستان‌هایی آپارتمانی که حول محور روابط زن و مرد می‌گردند. داستان‎‌هایی که در قلمرو زندگی و روزمرگی هستند. در هریک از داستان‌های این مجموعه بیشتر از دو یا نهایتاً سه شخصیت وارد نشده ‌است. شخصیت زنان و مردانی که زیر یک سقف به تلخی و شیرینی روزگار می‌گذرانند. از زیبایی‌های این مجموعه داستان، توصیف خوب و کامل در تصاویر آن است.

چتری که باد برد تبسم غبیشی

همه داستان‌ها با تصاویری از حال و هوای شخصیت داستان شروع می‌شوند؛ اما خیلی دیر و پس از سپری‌شدن زمانی طولانی خواننده را به قصه وارد می‌کنند. مثل شخصیتی که در داستان اول تن خسته و رنجورش را به جلوی در آپارتمانش می‌کشاند یا در داستان دوم با عنوان «این بالش را می‌آوری بالاتر» که با تصویری از چرخاندن کلید در قفل آغاز می‌شود و به دنبال آن شرحی از موقعیت مکانی درون آپارتمان داده می‌شود. در «سفید» و دیگر داستان‌‌ها نیز شروع داستان به همین شکل تصویری و توصیفی نوشته شده است و نویسنده خواننده را در آغاز داستان با موقعیت مکانی و محیط داستان آشنا می‌کند. برخی داستان‌های کتاب از یک طرح پا را فراتر نگذاشته و در همان حد مانده‌اند. شخصیت‌ها در داستان‌ها کم‌تحرک هستند. به دلیل اینکه در بیشتر داستان‌ها یک شخصیت مرد و یک شخصیت زن، با یک کارکرد زن و شوهر وجود دارد؛ اغلب مورد تقلید و تکرار قرار گرفته ؛ انگار برای یک زن و مرد، اتفاقات مختلفی بیافتد. نثر و زبان داستان‌ها مختلط است. با توجه به زبان امروزی داستان، دیده می‌شود از کلمات قدیمی استفاده شده است که با زبان و تفکر شخصیت داستان و نثر به روز آن همخوانی ندارد. در جایی شخصیت امروزی به جای رسیدن به «آپارتمان» خود به «کاشانه‌اش» می‌رسد. استفاده از این نوع زبان خصوصاً در داستان اول «یادداشت‌های کوچک زرد» بسیار دیده می‌شود.

اولین داستان کتاب «یادداشت‌های کوچک زرد» یادآور غرق‌شدن زن و مرد امروزی در زندگی کاری‌شان است. طوری که نه یکدیگر را می‌شناسند و نه صدای یکدیگر را می‌شنوند. تصویری که غبیشی در این داستان به مخاطب می‌دهد، ارتباط زن و شوهری است که با یکدیگر مانند غریبه و هم‌خانه‌ای شده‌اند. داستان را نامه‌نگاری شخصیت‌ها پیش می‌برد. اعمال شخصیت‌های داستان از طریق عواطف و امیال، حوادث داستانی را تغییر می‌دهد و قصه را به جلو هدایت می‌کند. داستان دوم کتاب با عنوان «این بالش را می‌آوری بالاتر» دارای سه شخصیت است. باز هم قصه‌ای از زندگی امروز و تحمیلی که آپارتمان‌نشینی بر دوش ‌روابط خانوادگی گذاشته است. شخصیت‌‌ها خوب پرداخته شده‌اند و احساسات و عواطف هر سه شخصیت در دیالوگ و طرز برخوردها به خوبی به تصویر کشیده‌ شده‌ است. داستان با لحظاتی که در تصاویر زیبا، به وسیله نویسنده خلق شده ‌است، احساسات مخاطب را درگیر قصه می‌کند. داستان قصه‌ی خوبی دارد. با ایده‌ای که در کوتاهی کلمات فدا شده ‌است.

«سفید» داستان سوم کتاب، نسبت به داستان‌های دیگر نثر بهتری دارد و داستان متفاوت‌تری است. روان نوشته‌ شده و خوش‌خوان است. به دلیل استفاده از دیالوگ در داستان، ریتم تندتری پیدا کرده‌است. قصه‌ی شیرینی که هنگام خواندن خواننده را ترغیب به ادامه‌دادن داستان می‌کند. قصه‌ای که مخاطب با خواندن آن به یاد داستان «ناگاراکی» اثر «اریک فی» خواهد افتاد. شخصیت‌های داستان به نوعی در نظر خواننده عجیب جلوه می‌کنند. با توجه به این که اعمال و رفتار و دنیایی که نویسنده از شخصیت‌های داستانش می‌سازد حتی اگر هر قدر هم عجیب باشند، باید از نظر مخاطب و در حیطه داستان، واقعی و معقول و باورپذیر باشد و داستان «سفید» از این مورد خالی به نظر می‌رسد. «سبز در سرخ» سوژه‌ای تازه نیست. از ابتدای داستان می‌توان پایان را حدس زد. تصاویری که در داستان داده می‌شود را می‌توان پیش از خواندن تصور کرد. «سبز در سرخ» داستانی همیشگی است که پایانی نامفهوم دارد. داستان شخصیت‌پردازی خوبی دارد. در داستان پنجم، شخصیت‌ها به درستی انتخاب شده‌اند. با انگیزه و دلایل قانع‌کننده برای عوض‌کردن راه و روشی که در پیش گرفته‌اند. تغییراتی که در پایان‌بندی داستان به وضوح می‌توان دلیل آن را درک کرد. شخصیت‌هایی باورپذیر و واقعی.

«سایه سوزان» در اندوه عمیق یک زن غوطه می‌خورد؛ در دست و پا زدن مرد برای به دست ‌آوردن شادی از دست رفته ادامه می‌یابد و خواننده را در انتظار پایانی معنادار می‌گذارد. «درز خاکستری سرامیک‌ها» به شیوه‌ای متفاوت با دیگر داستان‌های کتاب «چتری که باد برد» نوشته شده است. راوی اول شخص و غیرهمجنس انتخاب شده است. داستان دارای سه شخصیت است. شخصیت‌هایی که به خوبی در داستان جاگرفته‌اند و قصه را پیش می‌برند. شخصیت مرد داستان در تک‌گویی درونی خود، اتفاقات را از میانه حادثه شروع می‌کند، در نمایی از گذشته به اوج می‌رساند و در اندوه و چرایی حال داستانی به پایان می‌برد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...