رمان «کاندید» [Candide ou l'optimisme] نوشته‌ فرانسوا ماری آروئه، مشهور به ولتر [Voltaire]، رمانی فلسفی است که به شیوه‌ای آیرونیک و با زبانی طنز، دیدگاه‌های خوشبینانه‌ فلاسفه‌ای همچون لایبنیتز را به سُخره می‌گیرد. ولتر فیلسوف عصر روشنگری است. عصر او، عصرِاستبداد و جامعه‌ طبقاتی بود. در آن زمانه، دو تفکر با یکدیگر در جدال بودند. یکی بر این بود که طرحی کلّی و الهی بر هستی حاکم است که همه‌ اتفاقات و رخدادهایِ جهان را در یک نظم غایی، به سویِ هدفی خیر و نیکو پیش می‌راند؛ و در برابر دیدگاهی برآمده از عصر روشنگری رواج می‌یافت که بیش از هر چیز منادی خرد و اندیشه بود و خوشبینی‌ها را از منظر عقل به پرسش می‌گرفت.

خلاصه رمان کاندید ساده دل خوش باوری [Candide ou l'optimisme] فرانسوا ماری آروئه، مشهور به ولتر [Voltaire]،

«پانگلوس گفت: عشق مایه‌ تسلی نژاد بشر، نگه‌دارنده‌ جهان، روح تمام موجودات حس‌دار، عشق، عشقی لطیف. / کاندید گفت: مرد بیچاره، من هم تجریه‌ چنین عشقی را داشته‌ام. اما چیزی جز بیست اردنگی به کفل من نداد. چطور این علت عاشقانه می‌تواند چنین معلول نفرت‌انگیزی را پدید آورد؟ (صفحه‌ 20)» ولتر در نقد و روشنگری چنین فضایی، آثارش را با نام‌ مستعار منتشر می‌نمود.

کاندید مردی ساده‌دل و نیک‌سیرت است که ذاتا روحی عاری از پلیدی و شرارت دارد. او کلام ناراست نمی‌گوید، چون ناراست است. سخن زشت بر زبان نمی‌راند، چون زشت است. حساب‌وکتاب به شیوه‌ معمول مردمان زمانه‌اش نمی‌داند. اصول فرصت‌طلبی را بلد نیست و اصولا ضرورتی برای این قبیل اعمال نمی‌شناسد.

کاندید دوستی فیلسوف به نام پانگلوس دارد که معتقد است همه‌ رخدادهای جهان لاجرم به سوی خیر و نیکی می‌رود. پس هر آنچه رخ می‌دهد، چه بد و چه خوب، ضرورتی است که بایستی وجود داشته باشد. نیک‌سیرتی کاندید عاملی است که او را با تفکرات ظاهرا مفیدِ دوست فیلسوفش همراه می‌کند. اما رخدادهای رمان به گونه‌ای است که این فلسفه به شکلی عمیق به چالش کشیده و نقد می‌شود. کاندید نتیجه می‌گیرد که بدون هیچ نظریه‌پردازی، فقط بایستی در این جهان تلاش کرد و همین است که زندگی کردن در جهانی را که نمی‌توان فهمید دقیقا بر چه اساسی کار می‌کند، تحمل‌پذیر می‌سازد. «وقتی انسان به باغ عدن گام گذاشت، در آنجا تخم کاشت تا بتواند کار کند این اثبات می‌کند انسان به دنیا نمی‌آید تا استراحت کند. (صفحه‌ 136)»

ولتر قبل از نوشتن کاندید، رمان صادیق یا زادیگ را نوشته است؛ گویی که برای فیلسوف، امکان قصه‌گویی، ابزاری برای فلسفه‌ورزی و اندیشیدن پیرامون امور جهان باشد؛ زیرا که تنها در فضای قصه است که می‌توان با دخالت دادن اندیشه‌های متضاد، همچون آواهایی گوناگون به ماهیت هستی اندیشید. در کاندید نیز این آواها، در قالب شخصیت‌های فرعی همچون پانگلوس، مرد غیر تعمیدی، مارتین، کاکامبو، پیرزن، بارون و دیگران شنیده می‌شود. درباره‌ ساختار کاندید، می‌توان گفت ولتر با نگاهی که همواره به سوی ساختارهای شرقی به ویژه‌ آثار کلاسیک ایرانی دارد، از یک روایت قاب استفاده کرده و خرده‌داستان‌هایی را درون آن جای داده است. این موضوع به دلبستگی ولتر به سبک ادبیات کلاسیک ایرانی بازمی‌گردد که در قالب اشاراتی به فرهنگ ایرانی در رمان کاندید نیز آمده است. روایت قاب، یا خط اصلی داستان، جست وجوی کاندید برای یافتن دوشیزه کونه‌گوند است. دختری که به خاطرش از قصر بارون، یعنی بهترین جای عالم، بیرون انداخته و آواره می‌شود.

در دل این روایت‌ها، روایت‌های فرعی حضور دارند که با چرخش راوی‌ها به‌نقل حکایت‌های مختلف و مرتبط با خط اصلی می‌پردازند. ولتر با استفاده از دو ساخت‌مایه‌ «عشق» و «تلاش»، مجادله‌ای را به عرصه‌ داستان کشانیده که بیش از آنکه در پی فیصله دادن به پرسش‌های فلسفی رمان باشد، به دنبال نمایش دادن دو دریافت متفاوت از زندگی است که اراده، اختیار، آزادی، عدالت و عمل انسان‌ها را می‌نمایاند. کاندید یک هدف دارد که مصرّانه در طول داستان آن را دنبال می‌کند، اما در نهایت وقتی به هدفش می‌رسد، این سوال پیش می‌آید که آیا این چیزی بود که واقعا می‌خواست؟ آیا حقیقت همین بود؟ «پس از بدبختی‌های فراوان کاندید با معشوقه‌اش ازدواج کرد و زندگی با پانگلوس فیلسوف مارتین فیلسوف کاکامبوی دوراندیش و پیرزن با الماس‌های فراوانی از سرزمین ایناکاها ... ولی ... همسرش روز به روز زشت‌تر، تر‌ش‌روتر و تحمل ناپذیرتر می‌شد ... (صفحه‌ 134)» پرسشی هستی‌شناسانه که لحن طنز ولتر، زَهر آن را می‌گیرد.

روزی کاندید همراه با دوستان فیلسوفش (مارتین و پانگلوس) از کنار مزرعه‌ای می‌‌گذرند؛ پیرمردی آنجا است که روی پله‌های خانه‌اش در سایه‌سارِ درختانِ پرتقال نشسته و از خُنکای روز لذت می‌برد. پانگلوس امیدوار است بتواند درباره‌ «علت‌ومعلول، بهترین دنیاهای ممکن، منشاء بدی، ماهیت روح و نظم از پیش معین شده» بحث کند، اما پیرمرد می‌گوید: «.... من همین‌قدر که میوه‌های باغم را بفروشم، راضی‌ام. (صفحه‌ 134)» کاندید متوجه می‌شود آنچه حقیقتا می‌خواسته، رسیدن به عشق گونه‌گوند، که حالا می‌فهمد اصلا هم زیبا نبوده و یا کشف طرح عظیم حاکم بر هستی و نظم رخدادها و ماهیت اشیاء نبوده است؛ و حالا تنها کاری که باید انجام بدهد این است که «باغ‌مان را شخم بزنیم. (صفحه‌ 135)» به این ترتیب، اندیشه‌ ولتر در رمان کاندید با ایده‌‌هایی که درباره‌ فرهنگ فلسفی مطرح می‌ساخته، مربوط شده و از طریق یک طرح داستانی بسط می‌یابد.

ایده‌هایی همچون عدالت و برابری، آزادی بیان، مذمت جنگ، آزادی عقیده، آزادی‌های فردی، دین و الهیات، که ساخت‌مایه‌ قصه‌هایی می‌شوند که در دل یکدیگر روایت می‌شوند تا اندیشه‌ و سخنی را حول دو محور اساسی‌تر و کلان‌تر، یعنی «خیر» و «شر» ترتیب می‌دهند. با این ‌همه نقدی که به کاندید وارد است و به نظر می‌رسد حاصل نگرش شدیدا ماتریالیستی ولتر باشد، این است که شیفتگی‌اش به بیان رخدادهای پیوسته‌ای و بی‌وقفه، آن را عاری از هرگونه فرصت تعمق و تامل گردانیده است. در واقع نیروی پیش‌برنده‌ روایت‌ها، بر میل به توقف حین خواندن و تامل غلبه دارد و این مغایر با مدعایی است که رمان به عنوان مضمونی کلان مطرح می‌کند. زیرا با شتاب به سوی هدفی در حرکت است که آن را به پرسش گرفته است. کاندید روایت‌ها را به خدمت تقویت این معنا می‌گیرد که هیچ هدف غایی و کلی و هیچ سرنوشت ضرورتا خیری وجود ندارد. ولی همزمان نیرویی با شتاب ما را به سوی درک این معنا می‌برد که از پیش برایش طرحی ریخته شده است. به همین سبب هیجانِ جنگ‌ها، کشتارها، مُثله‌کردن‌ها، خون‌ریزی‌ها، و ... با مفصل‌بندی‌های گفتمانی (چیزی که ولتر آن را به سخره می‌گیرد) به جنونی بدل می‌شود که به روایت کشیده شده و آن را عرصه‌ منازعه و کشمکش‌های بی‌معنا می‌گرداند.

این رمان با با ترجمه رضا مرادی‌اسپیلی و تحت عنوان «ساده‌دل» نیز توسط نشر نگاه منتشر شده است.

آرمان ملی

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...