این روزها این عبارت را روی جلد کتاب‌ها زیاد می‌بینیم: «از پرفروش‌های نیویورک‌تایمز!» عبارتی پرطمطراق که قصدش این است شما را به سمت خود بخواند، وادارتان کند به انتخاب کتاب، و قاعدتا بعد از انتخاب و پول‌دادن بابت آن، ناگزیرید وقت بگذارید و آن را بخوانید. این اتفاق ناراحت‌کننده‌ای است که این روزها در بازار نشر افتاده و ناشران و مترجمان هم به این ابتذال دامن می‌زنند. پس باید ترسید و نگران بود: از پائولو کوییلوها، جوجو مویزها، روث ورها، میچ آلبوم‌ها، فردریک بکمن‌ها و نویسنده‌های دیگری که مترجم‌ها و ناشران ایرانی در بازار بدون کپی‌رایت، در پی سودِ ارزان و به‌قول معروف «مُفت» هستند.

پرفروش‌های نیویورک‌تایمز

این موضوع باید همه ما را نگران كند كه درواقع این ناشران و مترجمان و نویسندگان آنقدرها هم كه ما تصور می‌كنیم، بیضرر نیستند. این نوع كتابها در كنار فوایدی كه دارند (مثلا برخی را کتابخوان کنند)، ممكن است به همه ما لطمه هم وارد كنند و گاهی نه‌تنها راهگشا نیستند، بلكه همه ما را از درك واقعیت نیز دور می‌سازند. باید به همه منتقدان و صاحب‌نظران توصیه کرد که دست از بی‌تفاوتی در این زمینه بردارند و تنها با این دیدگاه آرامشبخش كه این كتابها هرچه باشند درنهایت خوانندگان را به سمت کتاب و کتاب‌خوانی سوق می‌دهند، به آنها نگاه نكنند. باید به این فكر كرد اگر درعوض، ادبیاتِ پیش‌پاافتاده موجودِ در این كتابها باعث زوال ادراك شود و توانایی فرد را در درك خود و هستی تحت‌تاثیر قرار داده و مانع از دركِ درست آنها شود، چه اتفاقی می‌افتد؟ سخن این است كه اگر این كتابها آنطور كه ناشران و مترجمانشان ادعا می‌كنند با كشف و شهودشان موجب تقویت خوانندگان می‌شوند، نتوانند به قدر كافی رضایت آنها را جلب كنند و درعوض باعث ضعف خوانندگان شوند، چه می‌شود؟

جُرج اُروِل نویسیده شهیر انگلیسی در مراسم بزرگداشت معروف خود علیه سخنان سیاسی مبتذل و پیش‌پاافتاده به دورهای مخرب اشاره کرد: «زبان، زشت و سخیف می‌شود، به دلیلِ اینكه افكار ما پوچ و ابلهانه است، اما همین شلختگی و ضعفِ زبان، داشتن افكار احمقانه را برای ما آسانتر می‌كند.»

انحطاطِ زبان، موجب خوشبینی و غرور كاذب می‌شود. ما نیز زمانی كه حس می‌كنیم در حكمت عمیق خود فرورفتهایم، دچار سرنوشت مشابهی می‌شویم و لطمه می‌بینیم، مانند خاكی كه سرانجام بدبینی در آن ریشه می‌كند؛ از آن بدتر بیان راه‌و‌رسم زندگی با این نوع کتاب‌های به‌ظاهر جذاب و فریبنده‌ای است که از سوی ناشران و مترجمانی که تنها به فکر سود هستند، صورت می‌گیرد: این بسیار خطرناك است، زیرا در هر زندگی چالش‌هایی سر راه انسان قرار می‌گیرد كه نیاز به خردِ واقعی و بصیرتی سخت دارند. باید آگاه باشیم این نوع كتابهای جذاب که با تیتر فریبنده «پرفروش‌های نیویورک‌تایمز!» که هیچ ربطی هم به بازار کتاب ایران ندارد، مزین شده، طرفداران زیادی دارند، ما را به کتابخوانی سوق نمی‌دهند! باید مراقب بود! چراکه همانطور كه شما در جست‌وجوی كتاب هستید، كتاب نیز شما را می‌جوید و فرامی‌خواند.

آرمان ملی

................ هر روز با کتاب ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...