مشروطه‌بانو | سازندگی


«نُه زن -صیحه‌زنان می‌ریزند روی سکو؛ گونه می‌خراشند و بر سروسینه می‌زنند و گریبان چاک می‌دهند...»؛ مونس، منظر، مستوره، فتنه، هاجر، معصومه، جمیل، گُلباجی، و زینب، مشروطه‌بانوهای ایرانی هستند؛ زنانی که پس 116 سال از «حکومتِ قانون»، هنوز که هنوز است، از «جنس ضعیف» به «شهروند»ی با حقوق برابر با مردان درنیامده‌اند. «نُدبه» مهم‌ترین اثر ادبی است که در بازه زمانی مشروطه می‌گذرد؛ اثری درخشان از بهرام بیضایی که چهل‌وپنج سال پیش نوشته شده، اما هنوز تعزیه‌ای بر مشروطه ایرانی است، و تعزیه‌ای بر زنانِ مشروطه‌.

نمایشنامه ندبه بهرام بیضایی

بیضایی در این اثر انقلاب مشروطه و استبداد را از چشم‌اندازی نو روایت کرده و كوشیده تا نقش و جایگاه زن را در كشاكش میان مشروطه و استبداد و در آستانه تحولات بنیادین اجتماعی روشن کند.

قهرمانِ «نُدبه»، «زن» است که در هیاتِ نُه زن، به‌ویژه «زینب» نمود دارد: دو مرد روستایی به همراه زینب به خانه‌ای بدنام می‌روند و دختر را بدون آنكه خود بداند، به مدیر آنجا گُلباجی می‌فروشند. مرد اول، پدر زینب است كه با پول فروش دخترش، قاطری برای شخم‌زدن زمینش می‌خرد و دیگری عبیداله، نامزد شیرینی‌خورده اوست كه از پول فروش زینب، تفنگ و اسب می‌خرد و به قشون دولتی می‌پیوندد و به کُشتار مردم دست می‌زند. همین تصویرِ ابتداییِ «ندبه»، ما را با چه واقعیتِ دردناکی از «زن» در جامعه استبدادزده‌ی ایرانی رودرو می‌کند. مشروطه آمده بود تا «زینب» را از «خانه بدنام» نجات دهد، اما سرنوشت زنِ مشروطه ایرانی، همان خانه بدنامی است که در آن، مشروطه‌چی‌ها پشت نقاب جولان می‌دهند.

فصل‌ها می‌آیند، می‌روند، و در این میان زینب همچنان چشم‌انتظار مردانِ زندگی‌اش (پدر و نامزد)، تا او را از خانه بدنام نجات دهند. زنان بدنام، زینب را «غمزه» صدا می‌كنند، اما او تاکید می‌کند که پاك است و نامش هنوز زینب است. پذیرش این واقعیت برای زینب سخت است، از این‌رو از خانه بدنام می‌گریزد، اما وقتی با تصویرِ سیاهِ جامعه، قتل، غارت، خون‌ریزی و ناامنی مواجه می‌شود؛ تصویری سیاه‌تر از خانه بدنام، به خانه بدنام بازمی‌گردد و این‌بار تلاش می‌كند خود را با شخصیتِ «غمزه» سازگار کند و عشق را هم در همین خانه جست‌وجو کند: «راه را درست نمی‌دانم. واگن اسبی کدام طرف بود؟ کدام طرف پرده را نشان می‌دادند؟ پرسیدن مصحلت نیست، آن‌هم از مردمانی که درحال فرارند. ردِ چرخِ توپ‌ها را بگیرم که از سنگینی بر خیابان جا گذاشته...»

«نُدبه» برشی تراژیک از فلاکت و بدبختیِ مردم ایران در بزنگاه تاریخی انقلاب مشروطه تا به توپ‌بستن مجلس است؛ و همه اینها در جایی اتفاق می‌افتد، که هیچ‌کس با هویتِ واقعی‌اش در آن ظاهر نمی‌شود: اینجا خانه بدنام است و تنها زنان نقاب به صورت ندارند، اما در این مکان، از هر قشر و صنف و طبقه‌ای می‌توان یک «رجل سیاسی» یافت: از اهل علم و فرهنگ مانند شاگرد دارالفنون گرفته تا بازاری و عروسک‌گردان خیمه‌شب‌بازی و مُلاهایی که از درِ پُشتی خانه بدنام در رفت‌وآمدند، همان‌طور که حضرت حافظ هفت قرن پیش سروده بود: «واعظان کین جلوه در محراب و منبر می‌کنند/ چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند». در همین خانه بدنام است که بحث‌های داغ سیاسی میان هواداران و مخالفان مشروطه که تماما «مرد» هستند درمی‌گیرد و نُه زنِ خانه بدنام هم در ارتباط با این مردان، به تاریخ وارد می‌شوند: تاریخِ مشروطه ایرانی... تاریخی که پس از 116 سال، هنوز که هنوز است به مهم‌ترین آرمان‌ خود، «حکومت قانون» نرسیده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...