یک سفر صدساله | فرهیختگان
 

«روزگار خوش» [اثر مهدی خلیلی] یک رمان سیاسی تاریخی است. داستان آن از دوران رضاشاه آغاز می‌شود. با اتفاقات مهمی مثل وقایع پیشه‌وری و قیام ۱۵خرداد و ۲۸مرداد همراه و محور قصه آن خانواده‌ای است که مخاطب با دو نسل بعد این خانواده همراه شده و تا دفاع مقدس پیش می‌رود؛ خانواده میرزاآقا که در روزهای پرتنش به‌دنبال «روزگار خوش»ی بودند.

«روزگار خوش» مهدی خلیلی]

«روزگار خوش» داستان روزگاری است که طراوت زندگی خوش نوادگان آقاسید تهرانی در تلخی حوادث آن دوران گم است. شاید اسم کتاب طعنه به روزهای پرتلاطم از تاریخ ایران بوده که هر لحظه‌اش خاطره‌ای می‌شد برای نسلی که رمان می‌کوشد روایتگر آن باشد.

داستان، داستان جذابی است و این به‌دلیل تحقیقات تاریخی و همچنین مطالب و خاطراتی است که سینه‌به‌سینه نقل شده و نویسنده آنها را گردآوری کرده. اما محتوای اثر را که شامل موضوعات تاریخی و سیاسی و اجتماعی است و روزهایی پرمخاطره و خاصی از تاریخ سرزمین ایران است محور خود قرار داده. روایت وسیع تاریخی که در رمان از مقطع زمانی وقایع پیشه‌وری و قیام ۱۵خرداد و ۲۸مرداد تا دفاع مقدس بیان می‌شود یکی از دشواری‌هایش روایی شدن متن داستانی و فاصله گرفتن از نمایشی و تصویری شدن اثر است. این رمان در قصه‌گویی موفق بوده. هرچند همان‌طور که بیان شد، برخی صحنه‌ها دارای اطناب بود و برخی صحنه‌ها وارد فشردگی محتوا و مستقیم‌گویی شده.

وجود یک خانواده به‌عنوان محور شخصیتی کار به روایت این برهه تاریخی کمک کرده؛ خانواده‌ای که نسل‌به‌نسل آن در دوران‌های مختلف تاریخ صدساله ایران حضور داشته و قصه را پیش می‌برند. اولین نسل آقاسید تهرانی از علمای محبوب دوران بود که یک دختر به نام مرضیه داشت. دختر او با یک مهاجر آذری به نام میرزاآقا ازدواج می‌کند. و نسل‌به‌نسل در داستان تا نوه او پیش می‌رود که در دفاع مقدس جانباز می‌شود. حضور شخصیت میرزاآقا در داستان بیشتر از باقی شخصیت‌هاست و به‌نوعی شخصیت محوری در داستان است. هرچند نویسنده تلاش داشته هرکدام از شخصیت‌ها در داستان نقش محوری داشته باشند و پایه اصلی روایت، یک خانواده ایرانی باشد.

نکته جالب‌توجه در خانواده رمان «روزگار خوش» سبک زندگی ایرانی اسلامی آنهاست. فرهنگ این خانواده فرهنگ همه خانواده‌های ایرانی است اما چیزی که جالب است گویا نویسنده از عمد هریک از اعضای خانواده را نماینده یک طیف از مردم ایران طراحی کرده. مثلا پسر میرزاآقا دل به گروه‌های چپ می‌بندد. یا نوه او یک رزمنده در دوران جنگ تحمیلی است یا خود میرزاآقا در اسارت ساواک بوده یا نسل اول خانواده که از علما و روحانیون تهران بوده و نوه دختری او در دفاع مقدس نقش داشته است.

ازاین‌رو می‌توان گفت نویسنده خواسته یک جریان‌شناسی تاریخ انقلاب اسلامی را به‌واسطه حضور یک خانواده به نمایندگی از همه خانواده‌های ایرانی در دل تاریخ روایت کند. اینکه چقدر موفق بوده، به انسجام و جذابیت کار و ساختار فنی اثر برمی‌گردد. با توجه به جذابیت قصه و پرداخت خوب و دانش بالای نویسنده در زمینه مردم‌شناسی و تحقیقات تاریخی، اگر در ویراستاری اثر برای چاپ‌های بعدی اصلاحاتی جزئی صورت گیرد، رمان «روزگار خوش» خواندنی‌تر و جذاب‌تر خواهد بود. البته ناگفته نماند کتاب «روزگار خوش» به همین شکلی که منتشر شده به‌شدت خواندنی و جذاب است؛ طوری که شما را در خود فرو برده و حس یک سفر به تاریخ صدساله ایران را تجربه خواهید کرد. زبان و نثر روان و خوشخوان و قصه ساده ایرانی و تسلط نویسنده بر اتفاقات همه و همه شما را با یک اثر زیبا و جذاب تاریخی مواجه کرده.

اما مهم‌ترین مشکل در کتاب، ساختار متنی آن است. ساختاری که با یک ویراستاری حرفه‌ای می‌توانست رفع شود تا کتاب از آنچه هست، منسجم‌تر و در روایت قدرتمندتر باشد.

در همان فصل اول، داستان کمی دیر شروع می‌شود. کمی سردرگمی در شروع رمان و ورود شخصیت‌ها دیده می‌شود. بهتر بود داستان از آن صحنه‌ای شروع شود که میرزاآقا وارد تهران شده بود. همچنین در ساختار متن، فصل‌ها به‌وضوح تمام بدون حساب و کتاب تنظیم شده. چه ایرادی داشت که حداقل همین روایت در فصل‌های بیشتری آورده می‌شد و از پرش‌های داستانی در یک متن پیوسته جلوگیری می‌شد؟ همچنین در یک فصل و متن پیوسته داستانی، معمولا فاصله زمانی با یک خط بعد، با یک ستاره مشخص می‌شود اما در رمان برای گذر زمان‌های کوتاه در داستان، حدود چهار و پنج خط فاصله، توجیه فنی ندارد.

در پیرنگ بعضی صحنه‌ها دارای اطناب است. کشش داستانی در برخی قسمت‌ها کم شده و در برخی فصل‌ها نویسنده به‌واسطه نامه‌ها به‌صورت مستقیم تحولات سیاسی و خانوادگی را بیان می‌کند. این تحولات بهتر بود در طول داستان به نمایش درمی‌آمد. در یک نگاه کلی به ساختار می‌توان گفت پیرنگ کار خوش‌قواره نیست.

نکته جالب‌توجه این است که در شناسنامه کتاب عنوان ویراستار وجود ندارد که یعنی کتاب ویراستاری نشده و عمده نکات ساختاری درخصوص متن به همین جنبه‌های ویراستاری کار مرتبط می‌شود.

در کل، «روزگار خوش» ما را می‌برد به روزهایی سخت که بر این کشور و مردم گذشته است. شما در دل خانواده‌ای وارد می‌شوید که شاهد اتفاقاتی بوده که نسل‌های امروز فقط و فقط در کتاب‌های تاریخ آن را مطالعه کرده‌اند. اما قدرت داستان این تجربه‌ها را برای شما زنده می‌کند و شاید در انتها از خود بپرسید به‌راستی چه کسی می‌تواند پاسخگوی ظلمی باشد که به مردمان روا شده و چه کسی می‌تواند رنج مردمی را درک کند که «روزگار خوش»ی ندیدند و تلخی روزگار را با شیرینی عقایدشان، خانواده و عشق گذراندند؟

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...