غربت در خانه | سازندگی


«برسد به دست گمشده‌ها» دومین اثر داستانی مژده الفت مترجم زبان ترکی و داستان‌نویس است که از سوی نشر هیلا منتشر شده است. کتاب، قصه‌ انسان‌هایی است که اگرچه به‌ظاهر در زادگاه خود آرام گرفته‌اند، اما درنهایت ناگزیر از کوچ‌اند. «غربت» همیشه جایی در کمینِ آن‌هاست و روزی می‌رسد که باید خانه‌های خود را که از خاطره، اثاثیه و همه‌ بوهای آشنا انباشته شده، رها کنند و به سفری بی‌بازگشت تن دهند.

برسد به دست گمشده‌ها مژده الفت

در آغاز رمان، «غربت» در سرزمینی بیگانه و در شکل کلیشه‌ایِ خود به نمایش درمی‌آید، اما هرچه داستان پیش‌ می‌رود گونه‌های دیگری از آن را هم می‌توان دید: راوی داستان مدام در تکاپوست تا شواهدی متقن و انکارناپذیر از انواع غربتی را که تجربه کرده، ارائه دهد و از این رمان سفری مکاشفه‌ای برای تبیین مسأله‌اش بسازد. از پیشانی کتاب گرفته تا پیش‌درآمد هر فصل و تک‌تک خاطراتی که با جزئیات بسیار روایت می‌شوند، همگی در خدمت ساختن تصویری از غربت‌اند تا تنهایی و بی‌پناهی انسان امروزی به اثبات برسد.

مهاجران غیرقانونی که زیر گونی‌های ذرت پنهان شده‌اند، اولین صحنه از سفر پرنشیب‌وفراز این داستان را می‌سازد. جایی‌که آدم‌ها هراسان از دستگیری و بازگردانده‌شدن، خشک‌وساکت در گوشه‌ای پناه گرفته‌اند و راه به‌سوی چشم‌اندازی نه‌چندان روشن می‌سپارند. بریدن دست یکی از شخصیت‌ها و وحشتی که از این اتفاق بر آن جمع کوچک حاکم می‌شود، اولین نشانه از احساس ناامنی عمیقی است که مسافران همواره نسبت به سرزمین مقصد دارند. در منزلگاه‌های آغازین این ترس با حضور آدم‌پران‌ها و جو سنگینی که آن‌ها از برخورد نیروهای امنیتی برای مسافران ترسیم می‌کنند، تشدید می‌شود.

با پیشرفت قصه، این موقعیت‌های خطیر و پیش‌بینی‌ناپذیر، اغلب به آرامش ختم می‌شوند و به‌نوعی خاک غریبه ایمن‌تر از موطن مادری به چشم می‌آید. اویکو و ایلهان‌بیک از جمله آدم‌های این سرزمین بیگانه‌اند که چندان نشانی از غربت را تداعی نمی‌کنند و با آغوش باز از دلتنگی مهاجران می‌کاهند. شهر نیز با کوچه‌ و بازار و کافه‌ها و سینماهای آشنایش پذیرای آن‌هاست. به‌نظر می‌رسد غربت جایی درون خود آدم‌ها ریشه دارد و چندان مابه‌ازای بیرونی برایش نمی‌توان یافت.

با سکنی‌گزیدن در مکان جدید، مسأله شکل تازه‌ای پیدا می‌کند و میزبانان، نوع دیگری از غربت را روایت می‌کنند. آن‌ها قصه‌ یونانی‌هایی را می‌گویند که در جریان مخاصمات ترکیه بر سر قبرس، ملزم به ترک این دیار شده‌اند. این مهاجرت گریزناپذیر در قیاسی نظیربه‌نظیر با آن‌چه مسافران این رمان در خاک مادری خود تجربه کرده‌اند، قرار می‌گیرد. آدم‌هایی که در کودکی یا نوجوانی، خالی‌شدن خانه‌ها را از سکنه دیده‌اند. بسیاری در همان دوره جلای وطن کرده‌اند و برای برخی سال‌ها طول کشیده تا به این نتیجه برسند که ماندن برای بازیابی آن‌چه از دست رفته و ترمیم آن‌چه آسیب دیده، بی‌فایده است.

اما چهره‌ غربت در کرمانشاه که زادگاه راوی است، نوع دیگری از گم‌گشتگی را نشان می‌دهد که به‌مراتب آسیب‌های عمیق‌تری بر روح به‌جاگذاشته‌اند. گذشته‌ای که بیش از هرچیز در آن جنگ و عواقب دامن‌گیر هشت‌ساله‌اش برجسته شده است. درواقع مهاجرت کنونی این زخم‌های کهنه را باز می‌کند و درک تازه‌ای از غربت به‌دست می‌دهد که همانا بیگانگی در زادبوم خویش است. براین‌اساس، قهرمان داستان در هرجای جهان که باشد عزم نوشتن نامه‌ای برای گمشدگانی همانند خود را دارد؛ چراکه غربتْ او را در خانه‌ سال‌ها زیسته‌اش هم رها نمی‌کند و عنصری جدایی‌ناپذیر از هستی‌اش شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در قرن بیستم مشهورترین صادرات شیلی نه استخراج از معادنش که تبعیدی‌های سیاسی‌اش بود. در میان این سیل تبعیدی‌ها چهره‌هایی بودند سخت اثرگذار که ازجمله‌ی آنها یکی‌شان آریل دورفمن است... از امید واهی برای شکست دیکتاتور و پیروزی یک‌شبه بر سیاهی گفته است که دست آخر به سرخوردگی جمعی ختم می‌شود... بهار پراگ و انقلاب شیلی، هردو به‌دست نیروهای سرکوبگر مشابهی سرکوب شده‌اند؛ یکی به دست امپراتوری شوروی و دیگری به دست آمریکایی‌ها ...
اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...