در جست‌وجوی هویت گمشده | صبح نو


شل سیلور استاین [shel silverstein]، شاعر و نویسنده آمریکایی بود که گرچه اشعار بسیاری برای بزرگسالان سروده اما مهم‌ترین دلیل شهرت جهانی او، شعر و قصه‌های طنزآمیزش برای کودکان است؛ داستان‌هایی که علاوه‌بر جنبه سرگرمی، اغلب از وجهه آموزشی و فلسفی برخوردارند.

شل سیلور استاین [shel silverstein] خلاصه سرگذشت لافکادیو، شیری که جواب گلوله را با گلوله داد» [Lafcadio: The Lion Who Shot Back]

از او کتاب‌های زیادی به جا مانده که هر کدام لطف و جذابیت خود را دارند و می‌توانند اثری برای معرفی باشند، ولی اینکه چرا از میان نوشته‌های او، قرعه به نام «سرگذشت لافکادیو، شیری که جواب گلوله را با گلوله داد» [Lafcadio: The Lion Who Shot Back] افتاده، فقط یک علت دارد و آن اینکه سیلور استاین، «سرگذشت...» را بیشتر از همه آثارش در زندگی دوست داشت و البته کتاب نام‌برده به‌خاطر محتوای ارزشمند و اندیشمندش می‌تواند برای هر فرد کتاب‌خوانی در رده کتاب‌های محبوب او قرار بگیرد. سیلور استاین که در قصه‌های کودکانه‌اش، خود را «عمو شلبی» می‌نامید، این کتاب را برای کودکان نوشته، حال آنکه بزرگ‌ترها می‌توانند همان‌قدر از خواندن «سرگذشت...» لذت ببرند که کوچک‌ترها.

ماجرای کتاب درباره‌ شیری است که ابتدا هیچ نامی ندارد، مگر نام‌های مسخره‌ای که نویسنده به شوخی پیشنهاد می‌کند روی او بگذارد. مثل «گروگراف»، «روغررر»، «غرومف» و از این قبیل. این شیر همراه با سایر شیرهای گله در جنگل زندگی می‌کند و یک زندگی معمولی مخصوص شیرها دارد، یعنی جست‌وخیزکردن میان بوته‌ها و خوابیدن زیر درختان و شکار خرگوش. تا اینکه روزی سروکله شکارچی‌ها پیدا می‌شود و زندگی شیر قصه تغییر می‌کند، چون او با اسلحه آشنا و به تیراندازی علاقه‌مند می‌شود. این شروع ماجراهای دور و درازی است که انتظار لافکادیو را می‌کشد تا او را به اندازه خالقش در دنیا مشهور کند. لافکادیو نامی است که بعدها صاحب سیرکی که لافکادیو در آن کار می‌کند، روی او می‌گذارد.

با این همه، «سرگذشت لافکادیو» درباره موجودات و در زبان کنایه، بیشتر انسان‌هایی است که خود و گذشته‌شان را فراموش می‌کنند و فقط به لذت‌های زندگی بها می‌دهند اما ناگهان در مقطعی از زندگی، همه چیز را رها کرده و به جست‌وجو برای یافتن هویت گم‌شده‌شان می‌پردازند. لافکادیو نیز در این داستان با چنین معضلی روبه‌روست. او خانواده شیرها را ترک می‌کند و به شهر می‌رود تا بتواند میان آدم‌ها زندگی کند و مثل آن‌ها سوار تاکسی و آسانسور شود یا هرچه دلش خواست «مارشمالو» -شیرینی موردعلاقه‌اش - را بخورد یا با غواصی و اسکیت و نقاشی و کتاب‌خواندن و کتاب‌نوشتن، سر خود را گرم کند. از این نظر، نه‌تنها می‌توان «سرگذشت لافکادیو» را از بقیه آثار طنز سیلور استاین جدا کرد که می‌شود گفت این کتاب، تاثیرگذارترین و غم‌انگیزترین کتاب نویسنده‌اش است. گرچه لحظه‌ها و جمله‌های بامزه‌ای هم در کتاب خواهید یافت که برای ثانیه‌ای لبخند به گوشه لب‌تان می‌نشاند ولی درنهایت با داستانی تلخ و متاثرکننده مواجه‌اید. به‌ویژه پایان فوق‌العاده محشر و تکان‌دهنده کتاب. لافکادیو به یک بیزاری عمومی از همه چیزهایی می‌رسد که در هر دو زندگی تجربه کرده است. نه خرگوش خام دوست دارد، نه دوغ. او میان دو گله از شیرها و انسان‌ها ایستاده و نمی‌داند به کدام‌یک تعلق دارد. همه از او می‌خواهند تصمیم بگیرد و انتخاب کند و این، سخت‌ترین کار جهان برای اوست؛ بنابر این راهی را برمی‌گزیند که ...

بقیه کتاب را خودتان بخوانید تا از سرنوشت غمبار لافکادیو، شیری که روزی جواب گلوله را با گلوله می‌داد، باخبر شوید. در ضمن نقاشی‌های کتاب را هم خود نویسنده کشیده و رضی خدادادی‌هیرمندی آن را به فارسی برگردانده است. تا زمانی که کتاب را تهیه و مطالعه کنید، بخش کوتاهی از این شاهکار بزرگ عمو شلبی را مهمان ما باشید.

با عجله لباس پوشیدم و در سرمای شبانه 18درجه زیر صفر از خانه زدم بیرون. یادم میاد تاکسی گیرم نیامد. به ناچار 19کیلومتر راه را توی برف آن هم با پای پیاده طی کردم. برف سنگین بود و من گالش‌هام را فراموش کرده بودم. بعد از 15دقیقه به قصر لافکادیو رسیدم. پیشخدمت او، مرا از راه تالار ورودی نقره‌کار و اتاق غذاخوری که از طلای سفید ساخته شده بود و بعد از اتاق مطالعه که با طلای زرد ساخته شده بود، پیش لافکادیو بزرگ برد. می‌دانید لافکادیو چه می‌کرد؟ داشت گریه می‌کرد. پرسیدم: «دوست من، چرا گریه می‌کنی؟ تو پول داری، شهرت داری، هفت دستگاه اتومبیل بزرگ داری. بزرگ‌ترین تیرانداز هم که هستی. دیگر گریه برای چه؟ تو همه‌چیز داری». لافکادیوی بزرگ درحالی‌که بر فرش زربفتش مثل ابر بهاری اشک می‌ریخت، گفت: «همه‌چیز که همه‌چیز نیست. من از پول و از هرچه لباس شیک و رنگ و وارنگ است، خسته شده‌ام. از خوردن مرغ بریان خسته شده‌ام. از میهمانی‌رفتن و چاچا رقصیدن و دوغ‌خوردن خسته شده‌ام. از سیگار پنج‌دلاری دودکردن و تنیس بازی‌کردن و امضادادن خسته شده‌ام. از همه‌چیز خسته شده‌ام. دلم می‌خواهد کاری تازه بکنم». پرسیدم: «کار تازه؟». جواب داد: «بله، کار تازه اما چیز تازه‌ای نیست که بشود انجام داد» و دوباره به گریه افتاد (صص98 تا100).

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ................

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...