رسواسازی رقبای مارکسیسم | الف


ژان پل سارتر، بعدها در اواخر عمر، در باب فراگیر شدن مارکسیسم در ایام جوانی‌اش نوشت: «آن‌هایی که هم‌سن من‌اند این را خیلی خوب می‌دانند که مسئله‌ی اصلی زندگی‌شان حتی بیش از دو جنگ جهانی، مواجهه‌ای بی‌وقفه با طبقه‌ی کارگر و ایدئولوژی آن بود که تصویری اجتناب‌ناپذیر از جهان و از خودشان به ایشان عرضه می‌کرد. به نزد ما، مارکسیسم تنها نوعی فلسفه نیست. مارکسیسم جوّ حاکم بر اندیشه‌های ماست؛ محیطی است که در آن این اندیشه‌ها تغذیه می‌شوند؛ جنبشِ حقیقیِ آن چیزی است که هگل "روح عینی" می‌نامیدش. از زمان مرگ اندیشه‌ی بورژوایی، مارکسیسم به‌تنهایی خودِ فرهنگ است؛ زیرا یگانه اصلی است که به ما امکان می‌دهد خلق، کار خلق و رخدادها را بفهمیم.» چنین چیزی نمی‌تواند یک‌شبه ریشه‌کن شود، یا حتی در گذر سالیانِ سال از بین برود. هست و لذا باید آن را شناخت و فهمید.

 پری اندرسون [Perry Anderson] خلاصه کتاب در مسیر ماتریالیسم تاریخی» [In the tracks of historical materialism]

در همان حال و هوایی که سارتر آن مطلب را می‌نوشت، و در همان سال‌ها، جریان‌هایی پرشور و مشهور با مارکسیسم درافتادند. و اگر نه در پی ویرانی‌اش، دست‌کم می‌خواستند آن را از صحنه خارج کنند و خود جانشین آن شوند. آیا موفق شدند؟ اصلاً چگونه می‌خواستند آن مقصود را عملی کنند؟ پری اندرسون [Perry Anderson] در کتاب «در مسیر ماتریالیسم تاریخی» [In the tracks of historical materialism] به این مسائل می‌پردازد.

به‌طور کلی، دغدغه‌ی اصلی پری اندرسون سرنوشت مارکسیسم غربی است و در این کتاب پرده‌ی دیگری از ماجرای مارکسیسم غربی را نشان‌مان می‌دهد. دغدغه‌ی این سرنوشت از آن‌جا ناشی می‌شود که به باور وی مارکسیسم غربی تا حد زوال، به قهقرا رفته است و اصل مارکسیسم را به بدنامی کشانده است. به عبارت دیگر، مارکسیسم غربی از اصل و هسته‌ی مرکزی مارکسیسم دور افتاده و روح مارکسیسم از آن برخت بربسته و در نتیجه حیاتش به خطر افتاده است. اما فوراً این مسئله به ذهن متبادر می‌شود که آن روح چیست؟ چکیده‌ی پاسخ پری اندرسون این است: وحدت نظریه و عمل. مارکس و مارکسیست‌های اولیه و بزرگ، همچون لنین، تروتسکی و رزا لوکزامبورگ، قائل به وحدت وثیق میان نظریه و عمل بودند. اصلاً چنین چیزی برای آن‌ها جزو مسلمات و اولیات مارکسیسم بود. آن‌ها نظریه‌پردازی را در دل عمل انقلابی طبقه‌ی کارگر جای می‌دادند؛ یا بگوییم که نظریه را از دل آن بیرون می‌کشیدند. به همین دلیل، همه‌ی آنان فعالان پرجنب‌وجوش سیاسی و اجتماعی بودند. این امر سلیقه‌ای یا ناشی از طبع فردی و شخصی نبود، بلکه اقتضای مارکسیسم بود. از این رو، هیچ‌کدام از آن جماعت چهره‌ای آکادمیک نبود.

دانشگاه فقط محل نظریه‌پردازی صرف است و جای جدایی از طبقه‌ی کارگر. به همین دلیل، قرارگاه بسیار بدی برای مارکسیسم محسوب می‌شود. اما از قضا، پاتوق اصلی مارکسیست‌های غربی همین دانشگاه بود. آنان همگی در دانشگاه رحل اقامت افکندند، عالماً عامداً از طبقه‌ی کارگر بریدند، و فقط مشغول نظریه‌پردازی محض شدند. کنش انقلابی؟ لطفاً شوخی نکنید! مارکسیست‌های غربی این مسئله را از ذهن‌شان پاک کردند؛ نه‌فقط انقلابی نبودند، بلکه کاملاً با وضع موجود جهان سرمایه‌داری وفق یافتند. مباحث مورد علاقه‌شان شد فقط و فقط امور روبنایی فاخر و سطح بالا؛ یعنی ادبیات، زیبایی‌شناسی، هنر، موسیقی، نقد ادبی و فرهنگی. یکی از پیامدهای این گسستگی تغییر مخاطب بود. مخاطب کارها و نوشته‌های مارکسیست‌های غربی نه توده‌ها، بلکه قشر تحصیل‌کرده‌ی دانشگاهی سطح بالاست. در نتیجه، زبان متون آن‌ها گنگ و پیچیده و تخصصی شد. جز عده‌ای اندک، عموم افراد از آن‌ها سر درنمی‌آورند.

پری اندرسون در کتاب «ملاحظاتی درباره‌ی مارکسیسم غربی» مارکسیست‌های غربی همچون لوکاچ، آدورنو، بنیامین، آلتوسر، مارکوزه را نقد می‌کند، و در این کتاب متفکران غیرمارکسیستی همچون میشل فردینان دوسوسور، لوی استروس، ژان پل سارتر، فوکو، ژاک دریدا، ژاک لکان و باز هم آلتوسر (این‌بار از جهت ساختارگرا بودن). این فیلسوفان، بیرون از قلمرو مارکسیسم، باعث و بانی تحولاتی فلسفی بودند که بر سرنوشت آن اثر گذاشتند. اندرسون نشان می‌دهد که نتیجه‌ی نظریات این اندیشمندان فرانسوی‌زبان تأکید افراطی بر زبان، تضعیف حقیقت، تصادفی کردن تاریخ، و از همه جالب‌تر، واژگون‌سازی ساختارهاست. جالب است، زیرا بیشتر آنان ساختارگرا هستند. اما مهم‌ترین مشکل آن‌ها ناکامی از حل‌وفصل یک دوگانه‌ی مهم است.

در دوره‌ی مدرن، دوگانه‌های ساختار-عاملیت و طبیعت-تاریخ همیشه مسئله‌ساز بوده‌اند. مسئله این بود و هست که هر دو طرف این دوگانه‌ها واقعی‌اند و نقش ایفا می‌کنند. از سوی دیگر، این دو طرف با هم در تقابل‌اند. کمشکش آن‌ها را چگونه باید حل‌وفصل کرد؛ اصلاً چگونه باید فهمید. مارکسیسم یکی از جدی‌ترین نظام‌های فکری است که هم ادعای فهم این کشمکش بنیادی را داشت و هم ادعای حل‌وفصلش. ولی شکست سیاسی و اقتصادی حکومت‌های مارکسیستی هژمونی فکری آن را نیز تضعیف کرد و عرصه برای ظهور و تقویت رقبا فراهم شد. جریان‌های فکری فرانسوی در این عرصه تاختند، به‌طور مشخص، ساختارگرایی و پساساختارگرایی. پری اندرسون این جریان‌های فکری را در مواجهه با مسئله‌ی یادشده ناموفق می‌داند، هرچند در جاهای دیگر دستاوردهایشان را انکار نمی‌کند. ساختارگرایی و پساساختارگرایی در مواجهه با دوگانه‌های یادشده نتوانستند از آن‌ها فراتر روند و با گرفتن جانب یکی از دو طرف عملاً سقوط کردند. هر دو، در نهایت، کفه‌ی ساختار و طبیعت را چنان سنگین کرده‌اند که عملاً عاملیت و تاریخ به محاق رفتند.

این مسئله و بررسی این دوگانگی‌ها محور اصلی اندرسون در این کتاب است. علاوه بر این، تقریباً یک‌سوم کتاب ضمیمه‌هایی است که مترجم به متن اصلی افزوده؛ پنج ضمیمه. مقاله‌ی «بحران مارکسیسم» و یادداشت کوتاه «ده تز درباره‌ی مارکسیسم امروز» از کارل کرش، مقاله‌ی «بحران مارکسیسم» از لوئی آلتوسر، «آخرین مصاحبه با پولانزس: پاسخ دیریاب» و مقاله‌ی بلند الن میک‌سینز وود «گاه‌شمار چپ نو و جانشینان آن، یا: امروز باید چه کسی را از مُد افتاده دانست؟» موضوع همه‌ی این ضمیمه‌ها وضعیت بحرانی مارکسیسم در قرن بیستم است و کاری که در این بحران می‌توان یا باید انجام داد.

این کتاب پری اندرسون، همانند بعضی از دیگر آثارش، دو ویژگی دارد که مطالعه‌اش را برای علاقمندان به مارکسیسم دلچسب می‌سازد. اول این‌که کتاب‌ مختصری است و خالی از روده‌درازی (برخلاف کتاب‌های مارکسیست‌های غربی)؛ دوم این‌که اندرسون واضح و روشن می‌نویسد (باز هم برخلاف کتاب‌های مارکسیست‌های غربی). و البته از کسی که منتقد گنگی و پیچیدگی متون مارکسیست‌های غربی است، عجیب نیست. پری اندرسون حرف خود را صریح و شفاف می‌زند و حتی از نام بردن افراد هم ابائی ندارد و در تاختن به آنان هم ملاحظه‌ی چیزی را نمی‌کند و، برای نمونه، بی‌پرده می‌گوید که پاریس مرکز ارتجاع فکری اروپاست. بقیه‌ی دیدگاه‌هایش نیز همین‌قدر بی‌پرواست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...
خاطرات برده‌ای به نام جرج واشینگتن سیاه، نامی طعنه‌آمیز که به زخم چرکین اسطوره‌های آمریکایی انگشت می‌گذارد... این مهمان عجیب، تیچ نام دارد و شخصیت اصلی زندگی واش و راز ماندگار رمان ادوگیان می‌شود... از «گنبدهای برفی بزرگ» در قطب شمال گرفته تا خیابان‌های تفتیده مراکش... تیچ، واش را با طیف کاملی از اکتشافات و اختراعات آشنا می‌کند که دانش و تجارت بشر را متحول می‌کند، از روش‌های پیشین غواصی با دستگاه اکسیژن گرفته تا روش‌های اعجاب‌آور ثبت تصاویر ...
به قول هلدرلین، اقامت انسان در جهان شاعرانه است... شعر در حقیقت تبدیل ماده خامی به نام «زبان»، به روح یا در حقیقت، «شعر» است. بنابراین، شعر، روح زبان است... شعر است که اثر هنری را از اثر غیرهنری جدا می‌کند. از این نظر، شعر، حقیقت و ذات هنرهاست و اثر هر هنرمند بزرگی، شعر اوست... آیا چنان‌ که می‌گویند، فرازهایی از بخش نخست کتاب مقدس مسیحی که متکی بر مجموعه کتب مقدس یهودیان، یعنی تنخ است، از اساطیر شفاهی رایج در خاور نزدیک اخذ شده یا خیر؟ ...
یک تنش مفهومی هست بین «نامکان بودن» و «مکان سعادتمند». این می‌تواند پارادوکس معنایی ایجاد کند که قرار نیست جایی وجود داشته باشد که سراسر فضیلت باشد... با پیدا شدن امریکا ما با یک زمین جدید روبه‌رو هستیم... ایده رمانتیک امرسون این است که ما یک سه‌گانه داریم: خود، جامعه و طبیعت. زمانی ما می‌توانیم به تعالی برسیم که وحدتی ارگانیک بین اینها شکل بگیرد... اگر آلن‌پو به خود حمله می‌کند و نشان می‌دهد این خود نه می‌تواند وحدت‌بخش باشد و نه خود وحدت دارد‌، کار ملویل حمله به ضلع طبیعت است ...