حمله به صنعت اسلحه‌سازی آلمان نازی‌ | آرمان ملی


تیتوس مولر[Titus Müller] (۱۹۷۷) از نویسنده‌های معاصر آلمانی است که ۱۳ رمان در کارنامه ادبی‌اش دارد. مولر بیشتر رمان تاریخی می‌نویسد و بیشتر جوایزی نیز که دریافت کرده در همین زمینه است، از جمله جایزه سر والتر اسکات. رمان «چشم شب» [Nachtauge] یکی از شاخص‌ترین آثار اوست که با ترجمه حسین تهرانی و از سوی نشر ثالث منتشر شده است. این رمان در سال ۲۰۱۳ منتشر و به‌عنوان بهترین رمان تاریخی سال ۲۰۱۴ آلمان برگزیده شده و جایزه پادشاه رمان‌نویسان ژانر تاریخی را نصیب خود کرده است. آنچه می‌خوانید نگاهی است به این رمان که در سال‌های جنگ جهانی دوم می‌گذرد.

تیتوس مولر[Titus Müller] چشم شب» [Nachtauge]

آلمانی‌های متهاجم باید تنبیه می‌شدند. بریتانیایی‌ها می‌خواستند با یک حرکت شلاقی پایه‌های صنعت اسلحه‌سازی آلمانی‌ها را متلاشی کنند، به آن معنا که تامین آب و برق را مختل کنند. اگر آنها موفق می‌شدند دیوارهای شش سد در منطقه روهر و هسن را در یک عملیات، خراب کنند، آنگاه قلب اقتصادی آلمان نازی ضربه می‌خورد، نیروی ماشین‌آلات‌ اسلحه‌سازی گرفته می‌شد و به بن‌بست می‌رسید و پایان جنگ جهانی نزدیک‌تر می‌شد. اما چنین عملیات تخریبی دقیق و گسترده‌ای چطور باید درست وسط خاک دشمن انجام می‌شد؟ فقط نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا قادر به این کار بود. تصمیم بر به‌کارگیری تکنیکی غالب گرفته شد که هم سخت و هم ظریف بود: بمب‌افکن‌های لانکاستر که به این منظور تغییراتی کرده بودند باید بمب‌های جهنده توسعه‌یافته‌شده‌ای را از فاصله کمی به سطح آب می‌انداختند تا بمب‌ها مانند سنگریزه‌های مسطح، جست‌زنان به هدف بخورند: یعنی همان دیوار سد. عملیات چستایز در ماه می 1943 میلادی انجام شد. به محض آنکه سدهای رودخانه‌های ادر و مونه منفجر شد، امواج عظیم منطقه را فرا گرفت و بین 1300 تا 2400 نفر غرق شدند که در بین آنان، تعداد زیادی از کارگران اجباری و سربازان متفقین در اردوگاه‌های کار و زندانی‌‌های جنگ بودند. در طرف بریتانیا نیز 53 نفر از 133 سرباز شرکت‌کننده در عملیات مُردند.

در مقابل این پیشینه تاریخی، رمان جاسوسی-جنگی تیتوس مولر با عنوان «چشم شب» در لندن و نهایم (نزدیک سد مونه در منطقه روهر) رخ می‌دهد. اکسل روتلندر یکی از شخصیت‌های رمان در نهایم روابط خود را به عنوان بازرس جنایی پلیس مخفی آلمان نازی (گشتاپو) ایفا می‌کند و به‌خاطر همین پست او، شوهر خواهرش گئورگ به‌جای اینکه در جبهه استالینگراد بجنگد و مانند خیلی‌های دیگر یخ بزند، حالا شغلی در میهن خود دارد. روتلندر از سر خیرخواهی این شغل را برای او جور نکرده، بلکه فقط به‌خاطر عشق همسرش آنه‌لیزه، گئورگ را سر کار گذاشته است؛ همسری که با مراقبت‌هایش تقریبا روتلندر را خفه کرده و نسبت به برادرش هم همین حس مراقبت غیرقابل تحمل را دارد. اما گئورگ به‌معنای واقعی کلمه سرنوشت خود را به چالش می‌کشد. گئورگ در تعطیلات عید پاک با زن کارگر اردوگاه کار اجباری در شهر جلوی انظار قدم می‌زند. گشتاپو به‌خاطر موارد قبلی ضدحکومتی، گئورگ را در لیست مظنونین گذاشته است. کار به جایی می‌رسد که روتلندر دیگر نمی‌تواند از عواقب ناگوار کارهای گئورگ جلوگیری کند- حتی اگر مجبور نبود خودش دست به کار می‌شد تا گئورگ، او و خانواده‌اش را به ورطه سقوط نکشاند.

گئورگ هارتمن 31 ساله معلم سابق مدرسه در حال حاضر رئیس اردوگاه محلی کارگران کار اجباری است که اصطلاحا «اردوگاه روس‌ها» نامیده می‌شود. بیش از 200 زن در آسایشگاه محقر در فضای تنگی زندگی می‌کنند و از سوی سربازانی محافظت می‌شوند که با اولین تلاش فرارشان، شلیک می‌کنند. شرکت تروگلکیند و وینکلر تمام هزینه‌های حمل‌ونقل، ضدعفونی‌کردن، معاینات پزشکی، تغذیه و اسکان کارگران را تقبل کرده و در مقابل انتظار کار آنان در تولید مهمات را دارد. هنگامی‌که یک کامیون، زنان جدیدی را از ایستگاه راه‌آهن می‌آورد، گئورگ آنها را می‌پذیرد و آنها را به اردوگاه می‌فرستد و وظایف‌شان را به آنها دیکته می‌کند. درحالی‌که اغلب کارگران سرنوشت خود را می‌پذیرند، نادیشکا از اکراین از همان ابتدا سر ناسازگاری دارد. او نه می‌تواند درک کند و نه می‌تواند بپذیرد که او را اینجا زندانی کنند و باوجود گرسنگی و بدبختی، خوب هم کار کند. او همراه دوستان رنج‌کشیده‌اش پای نقاله در میان دود سمی بدبو می‌ایستد و مجبور است پوکه‌ها را با گوگرد پر کند. آنگاه گلوله‌های مرگبار تولید می‌شوند تا دشمنان را بکشند- شاید بستگان و دوستان خودش که به‌عنوان سرباز در جبهه روس می‌جنگند! نادیشکا به‌خاطر نافرمانی‌هایش چندبار باعث ناآرامی در اردوگاه شد و با حبس انفرادی مجازات شد. او مخفیانه اندیشه فرار داشت. اما تا آن زمان، تاجایی‌که بتواند در خط تولید مهمات، خرابکاری می‌کند. در کنار تمام این مسائل، نادیشکا با گئورگ هارتمن رئیس غیرمعمول اردوگاه مواجه می‌شود. گئورگ موفق شد تا فاصله‌اش را با حکومت حفظ کند. او حتی در مقام یک معلم مفاهیم حاکمان جدید را به دانش‌آموزان تلقین نکرد و هیچ‌گاه به حزب نپیوست. او دائما نامه تقاضاهای خود را به جبهه کارگری آلمان نازی می‌فرستاد تا برای زنان لاغرمردنی اردوگاه خود که سخت کار می‌کنند، حداقل کمی بیشتر سهمیه سیب‌زمینی دریافت کند. زن سرکش جدید فقط نگرانی‌های او را بیشتر می‌کند. هنگامی‌که نادیشکا با تلاش برای فرار با جان خود بازی کرد، گئورگ او را نزد خود فراخواند و مفصل در این باره از او سوال کرد. نادیشکا درهم شکست و به تقصیرش در مرگ یکی از اسرای اردوگاه اعتراف کرد. گئورگ در نخستین برخوردش با نادیشکا به‌سوی این زن خاص و بااراده جذب شده بود و حالا هم تحت‌تاثیر شجاعت و رک‌گویی او قرار گرفت. گئورگ او را تسلی می‌دهد: «هیچ‌کس از جنگ جان سالم به‌در نخواهد برد، بدون اینکه مرتکب خطا و گناه شود.» درحالی‌که گئورگ او را حامیانه سمت خود می‌کشید، در نادیشکا به‌آرامی اعتماد ایجاد کرد. گئورگ اعتراف او را به گشتاپو گزارش نکرد.

در همین حال، در لندن مردم سال‌هاست که در وحشت «بمباران هوایی آلمان» به‌سر می‌برند. بمباران‌های هوایی آلمانی‌ها ویرانی‌های عظیمی برجا می‌گذاشت و مردم همواره ساک و ماسک‌های تنفسی را در دسترس داشتند تا هروقت آژیرها کشیده شد، با انبوه ساکنان دیگر سریعا به پناهگاه‌ها بروند. اریک نلدن هم با همسر و دو فرزندش در انبوه جمعیتی هستند که از وحشت در ورودی پناهگاه گیر افتاده‌اند، برخی از پله‌ها سقوط کردند و هنگامی که بهمن جمعیت به زیرزمین سرازیر شد، زیر پای جمعیت مُردند. خانواده نلدن از هم جدا شدند، اما از خطر جان سالم به‌در بردند. وقتی نلدن تاجایی‌که می‌توانست به بازماندگان و رفتگران کمک می‌کرد، خشمش به آلمانی‌ها فزونی یافت. او از همه بیشتر دوست داشت که به‌عنوان خلبان مستقیما به جنگ علیه آلمانی‌ها برود، با وجود این، در شغل خودش هم می‌تواند به کشورش خدمت کند: او مامور سرویس مخفی ام.آی.فایو (سازمان اطلاعات داخلی پادشاهی متحد بریتانیا) است و بهترین کاری که او برای موفقیت کشورش علیه آلمانی‌ها می‌تواند انجام دهد، این است که بالاخره «چشم شب» را پیدا کند، چشم شب، زن جاسوس آلمانی‌ها است که جایی در لندن اقامت دارد و از طریق فرستنده، تمام اطلاعات مربوط به تکنیک‌های جدید نیروی هوایی پادشاهی بریتانیا را به نیروهای تجسس آلمان گزارش می‌کند.

تیتوس مولر دو خط سیر داستانی را به‌طور متناوب براساس مبنای تاریخی روایت می‌کند. این دو خط سیر داستانی، تازه در پایان کتاب هنگام حمله بریتانیایی‌ها و فروریختن سد در آلمان به‌هم می‌رسند. هنگامی‌که روتلندر باید نقشش را به‌عنوان مامور گشتاپو ادا کند: «این زن بدنام را به اردوگاه مرگ برگن‌بلزن می‌فرستیم و تو گئورگ، تو یک خائنی و حلق‌آویز خواهی شد.» اگرچه روتلندر روز پیش در فاجعه سیل خانواده‌اش را از دست داده، با وجود این، دوباره سرپا می‌شود تا نظم را برقرار کند؛ چون این امر به حکومت کمک می‌کند. او به‌خاطر ادای وظیفه مثال‌زدنی‌اش از طرف آلبرت اشپر وزیر تسلیحات هنگام بازدید از محل بمباران مورد تمجید قرار گرفت: «اگر تمام آلمانی‌ها وجدان کاری او را داشتند، تابه‌حال در جنگ پیروز شده بودیم.»

رمان «چشم شب» تیتوس مولر خواننده را به شیوه‌ای خاص جذب می‌کند؛ چراکه نویسنده دقت زیادی به کار می‌برد تا روزمرگی را با ویژگی‌های خاص آن دوران توصیف کند. کودکان در صف بستنی ایتالیایی دولومیتی ایستاده‌اند، مردم منتظر سیرک زارازانی هستند، سیرکی که به‌زودی چادرش برافراشته می‌شود و افراد را با حیوانات تربیت‌شده، آکروباتیک و دلقک‌ها مسحور خود می‌کند و اندک‌زمانی آنان را از زندگی روزمره ملال‌آورشان دور می‌کند، درحالی‌که کشورشان به جهان حمله کرده و همه جهان را «پَست» می‌داند. مردم دنیا را اسیر می‌کند تا مانند حیوان آنها را در اردوگاه‌ها نگاه دارند و تا سرحد مرگ از آنان کار بکشند.

تیتوس مولر، طیفی از ظرفیت‌ها را در صحنه‌های کوچک و مستند به‌کار می‌گیرد، ظرفیت‌هایی که روند داستانی را مصور می‌سازند و در ساختار قالبی قهرمانان واقع‌گرایانه داستانی، با تناژهای مختلف ترسیم می‌شود: شخصیت قوی، فاسدنشدنی و بی‌غل‌وغش معلم سابق یعنی گئورگ هارتمن و نادیشکای پردل‌وجرات که از نظر عاطفی بین بی‌اعتمادی و علاقه به گئورگ، مردد است. اکسل روتلندر بزدل که همه‌چیز را فدای رسیدن به آرمان‌های‌ شغلی و حرفه‌ای خود می‌کند و در پایان نیز فقط به فکر این است که زندگی خودش را نجات دهد. شخصیت‌های داستانی طرف انگلیسی برخلاف قهرمان‌های طرف آلمانی، یکنواخت‌تر هستند؛ چراکه آنان تحت فشار سیستم خودکامه نیستند، سیستمی که آنان را به سمت موضع‌گیری بین مشارکت و مقاومت مجبور سازد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...