شبنم کهن‌چی | اعتماد


در زمانه‌ای که اغلب رمان‌ها یا به شتابی مصرف‌گرایانه خوانده می‌شوند یا در هزارتوی تکرار گم، «ابجد خون» همچون وِردی مرموز در دل تاریکی، دعوتنامه‌ای است به جهانی که از جنس رویا نیست؛ اما کابوس هم تنها نام دیگری برای آن نیست. این رمان، همانقدر که مخاطب را به خود می‌خواند، او را پس می‌زند؛ تجربه‌ای زبانی، فرمی و حسی‌ که از دل ناخودآگاه برمی‌خیزد و با مخاطب خود نه از مسیر خودآگاهی صِرف که از معبر راز و ترس و سایه ارتباط می‌گیرد.

ابجد خون» نوشته فرهاد رفیعی

رمان «ابجد خون» اثر فرهاد رفیعی، در جوایز ادبی مختلفی تقدیر و به عنوان برگزیده انتخاب شده است. از جمله این تقدیرها و جوایز می‌توان به جایزه مستقل ادبی واژه (در بخش رمان) و تقدیر در جایزه مهرگان ادب اشاره کرد. رمانی که نه تنها زبانش پوست می‌اندازد، بلکه جهان‌بینی‌اش نیز سطر به سطر به سمت آیینی تاریک و باشکوه می‌رود؛ اینجا با نویسنده‌ای روبه‌رو هستیم که 9 ‌سال از عمر خود را وقف خلق جهانی کرده است که در آن کلمات، نه برای توضیح دادن که برای احضار کردن آمده‌اند. رمانی که به‌جای روایت خطی، مانند شعری بلند، تاریکی را در تمنای روشنایی می‌کاود. «ابجد خون» رمان برگزیده چهارمین دوره جایزه مستقل ادبی واژه شد. به این مناسبت با فرهاد رفیعی گفت‌وگو کردیم:

‌ زبان در رمان «ابجد خون» شبیه پوست انداختن است؛ نه از جنس عرف معمول، نه کاملا شاعرانه یا سوررئال. گویی زبانی سوم خلق کرده‌اید، زبانی که همزمان می‌تراشد و می‌نوشد. این فرم زبانی چگونه شکل گرفت؟ آیا از ابتدا در پی خلق چنین زبانی بودید یا در مسیر نوشتن، زبان خودش را بر متن تحمیل کرد؟
زبان از عناصری است که پیش از نوشتن به آن زیاد فکر می‌کنم. همیشه انتخاب و ساختن زبان حتی مثلا به اندازه‌ انتخاب زاویه دید برایم اهمیت داشته. در زمان نوشتن «ابجد خون» هم می‌دانستم که با توجه به غرابت داستان‌ها و روایات، باید به زبانی برسم که متفاوت باشد با آنچه این روزها در رمان و داستان فارسی، معیار تشخیص داده می‌شود. حالا این زبان در طول نوشتن و به‌خصوص در بازنویسی‌های متعدد و ورود تصاویر یا درون‌مایه‌های تازه، تغییر کرد و تراش خورد و شد این متن نهایی؛ اما آن ایده اولیه‌ که غرابت و تازگی زبان بود، همچنان حفظ شد. زبانی که قدری حوصله و سر و کله زدن خواننده را می‌طلبد و با آن زبان ساده، روان و خوشخوان که این‌روزها مد شده و مخاطب بیشتری دارد و راحت‌تر هم برای آن‌وری‌ها ترجمه می‌شود، فاصله دارد.

‌‌ در نهایت زبان در این رمان بیشتر شاعرانه اما بی‌رحم به‌نظر می‌رسد.
توصیفی که از زبان در ابجد خون می‌کنید، کاملا درست است: شاعرانه اما بی‌رحم. من یک عقبه از زبان در خودم دارم: آن رفتار طنازانه با زبان که در آثار شهریار مندنی‌پور است یا آن ادبیت که گلستان و صفدری برای واژه، عبارات و توصیف‌های بومی قائلند یا آن تفاخری که در زبان ابوتراب خسروی است که به اسطوره و آیین‌ها و مناسک مجال خودنمایی می‌دهد. اما ویژگی تمام این تجربه‌گری‌های زبانی این است که به زمان و مکان معاصر ما خیلی نزدیک نمی‌شوند یا مثل مندنی‌پور اگر آن زبان مثلا قرار است به موضوع معاصری همچون یازده سپتامبر بپردازد، موفق نیست. بنابراین من اگر بخواهم به آن جریان پیش از خودم چیزی اضافه کنم و آن روندی را که به من رسیده، ادامه دهم، یکی از راه‌ها همین است که سعی کنم آن تجربه‌گری در برساختن زبان متفاوت را بند بزنم به زمانه‌ معاصر و روزگار امروز خودمان. حالا چون به نظرم خشونت یکی از مفاهیمی است که در روزگار امروز ما عمده است و جلوه‌گری می‌کند؛ این خشونت اگر در زبان ورود کند، می‌تواند آن تفاخر و ادبیت را به زبان جهان امروز متصل کند یا دست‌کم این چیزی است که من تصور می‌کنم. این همان بی‌رحمی و خشونتی که شما می‌گویید به آن زبان شاعرانه اضافه شده است. این خشونت زبانی را در رمان هم در انتخاب واژه‌ها، هم در نحوه تقطیع و ضرباهنگ جملات می‌توانید مشاهده کنید.

‌‌ از خون و خشونت گفتید که به زبان شما فرم تازه‌ای داده و پل شده. خون در این رمان، یک عنصر زیباشناختی است نه فقط بیولوژیکی؛ یک زبان، یک قرارداد یا شاید یک کد. آیا «ابجد خون» در عنوان، به معناشناسی پنهان و رازآلود زبان اشاره دارد؟ مخاطب را دعوت به شکستن رمز می‌کنید؟
بله، خون در رمان به عنوان یک موتیف حضور پررنگ و متکثری دارد. هم نشانه‌ خشونت جهان داستان است و در درگیری‌ها و خودکشی فیروزه جاری است، هم واجد آن کارکرد نمادین و اسطوره‌ای است؛ مثل خونی که از سنگ‌های رودخانه خشک، پاک نمی‌شود. هم از آن وجه آیینی و سنتی برخوردار است؛ در مناسک و آداب و جادویی که داوود به کار می‌بندد و به خون یا ریختن خون نیازمند است یا مثلا به عنوان مرکب در دعانویسی‌ها به کار گرفته می‌شود. هم آن کارکرد به قول شما بیولوژیکی را دارد؛ آنجا که پدر بدگمان برای اطمینان خودش، پسر را می‌برد آزمایشگاه و از او نمونه خون برای تست دی‌ان‌ای می‌گیرد. در مورد عنوان رمان، می‌توانم ایده شما را تایید کنم: «ابجد» و ابجدخوانی، به آن معنای کشف رمز و دریافت معنای نهفته و اینکه ورای تمام این جادو و خرافه و وقایع داستانی شاید چیز دیگری نهفته است که می‌شود به آن رسید.

‌‌ راوی در «ابجد خون» گاه در جایگاه خدای دانای کل قرار می‌گیرد، گاه قربانی است و گاه چنان ناپایدار و متوهم می‌شود که خود را نمی‌شناسد. این لغزش میان سطوح هویتی برای من به عنوان خواننده بسیار جذاب بود. راوی در این رمان چه جایگاهی دارد؟ او جهان را خلق می‌کند یا اسیر آن است؟ آیا راوی همان نویسنده است یا مخلوق زبان؟
زاویه دید روایت، همان زاویه دید محدود به شخصی اصلی (داوود) است. منتها به واسطه توانایی‌اش در جادو و احضار و تسخیر، این قابلیت را پیدا می‌کند که وارد تجربه زیستی سایر شخصیت‌ها شود. به عبارتی، چنین رویکردی نسبت به جادو و مقوله تسخیر، یک ظرفیت فرمی برای رمان ایجاد کرد که برای خود من تازگی داشت؛ اینکه به واسطه تسخیر دیگران می‌توانستم از زاویه دید سایر شخصیت‌ها مثل فیروزه، روشنک، اصلان و کاوه هم داستان را روایت کنم و در عین حال در تمامی این روایت‌ها، همان زاویه دید اصلی که محدود به داوود است هم حفظ شود. یعنی به شکلی زاویه دید سوم شخص محدود و زاویه دید کانونی در هم ادغام می‌شوند. شما داستان را از چشم شخص دیگری می‌بینید، اما ذات و روح این زاویه دید، از آن همان راوی اصلی یعنی داوود است. این باعث ایجاد یک این‌همانی یا همگرایی در عین چندصدایی می‌شد که برای خودم تازه بود و به گمانم برای مخاطب حرفه‌ای که چنین فرمی را تجربه می‌کند، جذاب باشد.

‌‌ طی خواندن این روایت، می‌بینیم ساختار روایی گاهی خود را به تعلیق کامل می‌سپارد و از منطق زمانی فرار می‌کند؛ عمدا درهم می‌ریزد و مرز زمان و مکان محو می‌شود. این انتخاب آگاهانه بود برای دعوت مخاطب به تعلیق یا تجربه‌ای شخصی که صرفا در زبان خود را نشان داده است؟
می‌توانم بگویم این تجربه‌ای شخصی در فرم و زمان روایت بود که به ایجاد تعلیق برای مخاطب هم کمک کرد. به هر حال می‌دانیم از انواع تعلیق در داستان‌نویسی یکی هم تعلیق زمان و تعلیق مکان است. داوود در خوابی خودش را در حمامی می‌بیند که در آن دو کودک میان بخار، در تشتی آب‌بازی می‌کنند. ما هم مثل او نمی‌دانیم، این تصویر مربوط به گذشته است یا الهامی از آینده؟ یا این حمام اصلا کجاست و این دو کودک که هستند تا فصل‌های بعد که به این صحنه حمام برمی‌گردیم. همه اینها بستری بود که ورود جادو و علوم غریبه در فرم داستان ایجاد می‌کرد. بخش‌هایی از وقایع به صورت خواب‌هایی که به داوود الهام می‌شود ساختار فلاش فوروارد را ایجاد می‌کند، از طرفی ذهن مشوش او مدام دارد گذشته را نوک می‌زند و به‌ویژه برای تقویت حس کینه‌اش دایم از خاطرات تلخ گذشته تغذیه می‌کند و این همان ساختار فلاش‌بک در فلاش‌بک را بسط و توسعه می‌دهد. همچنین جادو و کراماتی همچون طی‌العرض و تسخیر هم بعد مکان و شخصیت‌ها را به هم می‌ریزد.

‌‌ برویم سراغ شخصیت‌ها؛ شخصیت‌های زن در این رمان، اغلب حامل مرگند یا خاطره‌ای کهنه از آن. چرا زنان در این رمان این‌گونه با مفهوم زوال درآمیخته‌اند؟ آیا این انتخابی ناخودآگاه بود یا نقدی است بر تاریخ مردانه‌ خشونت؟
من هنگام نوشتن تلاش می‌کنم آگاهانه به خلق مفاهیم در رمان نپردازم. این نقد بر خشونت مردانه اگر در رمان به چشم می‌آید قطعا ناخودآگاه به اثر سرایت کرده؛ ناخودآگاه جمعی‌ای که آبشخور آن یک تاریخ مردانه است. تاریخی که در آن چه به لحاظ قوانین حکومتی و چه به لحاظ فرهنگی، مرد غالب بوده و این ربطی هم به ایران و اسلام ندارد. یک ریشه دیرینه در تمامی ادیان و اقوام دارد. حالا درست که در جهان مدرن امروز، ما سردمداران زن را می‌بینیم یا رییس‌جمهور مردی را می‌بینیم که از همسرش که بیست و چهار سال از او بزرگ‌تر است، در برابر دوربین رسانه‌ها سیلی می‌خورد. این یعنی در بخشی از جهان، زن توانسته بر آن ساختار تاریخی مردانه غلبه کند. اما در بخشی دیگر، از جمله در جامعه ما، آن دوران گذار هنوز طی نشده. این گذار قطعا طی سال‌های اخیر شتاب گرفته، اما آن ساختار اندیشگانی یا ناخودآگاه جمعی ریشه‌ای عمیق دارد. آنچنانکه من حتی در آثار زنان نویسنده هم همچنان این قربانی بودن زن را غالب می‌بینم.

زنی که قادر به شکستن ساختارها نیست مگر در قامت اسطوره؛ چیزی که در آثار بیضایی می‌بینیم: از چریکه تارا تا نایی در باشو غریبه‌ای کوچک. اما همان زن در آثار بیضایی وقتی در قامت زن واقعی به جهان شهری پا می‌گذارد، در سگ‌کشی و وقتی همه خوابیم همچنان کارد آجین می‌شود. همان‌طور که زن‌های بسیار در تاریخ ادبیات ما، از ابتدای شکل‌گیری ادبیات جدی، از بوف کور تا سنگ صبور تا شازده احتجاب تا رود‌‌ راوی قربانی شده‌اند. این انباشتگی از زنان به قول شما حامل مرگ، از تاریخ ادبیات در ذهن نویسنده ایرانی همچنان مشهود است. هرچند روزنه‌هایی از تغییر را هم در نسل امروز داستان‌نویسان شاهدیم. همین است که در ابجدخون، فیروزه دیگر قائل به آن قربانی شدن نیست و به دنبال انتقام است یا عزیز توان آن را دارد که از آن مادرانگی بگذرد و حتی فرزندش را رها کند و برود، اما در ناخودآگاه ما همچنان تقدیر این زنان دریغ و شکست و مرگ است.

‌‌ پیش از شروع رمان، پیش‌درآمدی نوشتید که از دل آن «داش آکل» بیرون می‌آید. به‌نظر می‌رسد داش آکل در آغاز رمان، نه فقط به عنوان یک شخصیت، بلکه به‌مثابه‌ نمادی پیچیده ازهویت ایرانی، درگاهی برای ورود به جهانی تاریک و اسطوره‌ای است؛ او هم نماد تاریخ و فولکلور است و هم حامل پرسش‌های فلسفی عمیق درباره هویت، مرگ و زوال. چطور این شخصیت به عنوان نقطه آغاز رمان شکل گرفت؟ و آیا می‌توان گفت داش‌آکل نماینده‌ کشمکش دایمی میان سنت و مدرنیته در روایت شماست؟ چگونه در خلق او توانستید این تعادل ظریف را حفظ کنید که هم باورپذیر بماند و هم نمادین؟
در نسخه اولیه این‌گونه بود که داش‌آکل طی رمان احضار می‌شد و رجعت می‌کرد، اما در بازنویسی، این بخش را به ابتدای رمان منتقل کردم. به نظرم این شیوه، از همان صفحات ابتدایی، تکلیف مخاطب را با جهان اثر روشن می‌کند و در ضمن کلید آن تقابل بین قطعیت و عدم قطعیت مرگ، سنت و مدرنیته را در ذهن مخاطب می‌زند. با شما موافقم که حضور شبح‌وار داش‌آکل بیشتر از آنکه کارکرد روایی داشته باشد، کارکرد نمادین دارد. داش‌آکل نماد همان رویکرد سنتی برآمده از ادبیات به مفاهیم عشق و زن است که پیش‌تر در موردش صحبت کردیم. برای همین تعمدا داش‌آکل احضار شده، بیشتر برآمده از ادبیات است تا تاریخ. خب می‌دانیم که داش‌آکل واقعی با آنچه هدایت خلق کرده، تفاوت بسیار دارد و می‌شد در این مجال به همان چهره‌ واقعی و مغفول مانده از او پرداخت. اما من اتفاقا اصرار داشتم که داش آکل رجعت کرده، از جنس همان ادبیات باشد و همان شمایل توصیف شده توسط هدایت را داشته باشد. کدهای بسیاری برای این رویکرد در کتاب گذاشته‌ام. گاهی عینا دیالوگ‌های داستان هدایت را به زبان می‌آورد.

‌‌ به نمادین بودن داش‌آکل اشاره کردید. به صورت کلی در این رمان، پیچیدگی ساختاری و سمبولیسم‌ها ممکن است خواننده را از جریان اصلی دور و حس سردرگمی ایجاد کند. آیا خودتان نگران نبودید که پیچیدگی‌های روایت و استفاده از نمادهای فراوان، به جای افزایش عمق اثر، باعث دور شدن خواننده و کاهش گیرایی داستان شود؟ در چنین شرایطی، چگونه با این تناقض بین هنر و مخاطب مواجه شدید؟
وقتی می‌نویسم به خواننده جدی ادبیات فکر می‌کنم. خواننده‌ای که اتفاقا در حافظه‌اش داستان‌های با فرم و زبان چالش‌برانگیز، کم سراغ ندارد و چه بسا از درگیر شدن و کشف ساختارهای تازه استقبال هم می‌کند. از همان وقتی که شروع به نوشتن رمان کردم، می‌دانستم اثری خواهد بود که هوش و تمرکز مخاطب را می‌طلبد و دعوتی برای مخاطب کم‌حوصله ندارد. بهمن محصص در آن مستند پرتره‌اش جمله‌ای می‌گوید که به نظرم خیلی درست است. می‌گوید: «من هیچ‌وقت برای بالای شومینه نقاشی نکشیده‌ام.» آن مخاطبی که می‌خواهد در سطح یک سریال تلویزیونی با کتاب درگیر شود، به همان سهولت هم فراموشش خواهد کرد. به همین خاطر در کارهایم همیشه مخاطب محدود، اما ماندگار را ترجیح داده‌ام به مخاطب انبوه. به نظرم آن مخاطب محدود است که ادبیات جدی را سرپا نگه می‌دارد. با این‌حال نمی‌توانم بگویم که در نوشتن رمان هیچ به مخاطب فکر نکرده‌ام.

‌‌ اما این رمان، به‌طرز غریبی مخاطب‌گریز و همزمان وسوسه‌برانگیز است. انگارمی‌خواهد مخاطب را هم دور کند و هم جذب کند. مخاطب چقدر برایتان اهمیت دارد؟
این همان چالشی بود که خیلی دلم می‌خواست برای مخاطب ایجاد کنم. او را دعوت کنم به فرم و جهانی که ساده نیست در عین حال آنقدر جذاب است که نمی‌توانی رهایش کنی. این را از سینمای دیوید لینچ آموخته‌ام. او رازوار‌گی را چنان اجرا می‌کند که در آثارش رمز و معما از حل و پاسخش جذاب‌تر باشد. در رمان ابجد خون هم تلاش کرده‌ام اگر مساله‌ای سربسته و در تاریکی است، همین ابهام اتفاقا به نقطه جذابیت کار بدل شود. اینکه همه‌چیز را باز نکنی. همان‌طور که ایده‌ای از ناخودآگاهت، غرایزت، ترس‌ها، شرم‌ها، خواب‌ها و الهام‌هایت راه باز کرده به اثر، اجازه دهی بی‌گره‌گشایی تو متصل شود به همان ناخودآگاه و غرایز و ترس‌های مخاطب. اگر نویسنده‌ای بتواند ناخودآگاهش را با خودآگاه خواننده پبوند بزند، برای همیشه او را با خود خواهد داشت.

‌‌ به نظرم در این رمان مرز بین گوتیک و سوررئال، دایم مخدوش می‌شود.آیا خودتان را ادامه‌دهنده‌ سنت گوتیک در ادبیات فارسی می‌دانید؟ یا به‌دنبال خلق سبکی بومی از کابوس و اضطراب هستید که فقط در زبان فارسی قابل بیان است؟
می‌توانم بگویم به ادبیات گوتیک علاقه‌مندم. همچنان به نظرم بخش‌های قدرتمند بوف کور و ملکوت و حتی معصوم‌های گلشیری، آن بخش‌هایی است که این جنبه‌های گوتیک غالبند. ادبیات گوتیک این ظرفیت را دارد که ادبیات رمانتیک را وصل کند به اسطوره و خرافه و از آنجا پل بزند به رمز و راز، سایه‌ها و تاریکی‌های زندگی آدم و این به نظرم بسیار جذاب است. از طرفی دلم می‌خواهد در برابر این باور که «سبک کار را سوژه مشخص می‌کند » مقاومت کنم. مثلا ذهن ما عادت کرده که در ادبیات، مسائل اجتماعی عمدتا با یک نگاه عریان رئالیستی پرداخت شوند، اما من دلم می‌خواست آن نگاه اتفاقا پررنگ اجتماعی را تا آنجا که جا دارد در یک قالب ذهنی و آمیخته به کابوس و درونیات آدم‌ها و به قول شما فضای گوتیک بیان کنم. در عین حال از آن ذهنیت‌گرایی افراطی که گویی همه‌چیز در خواب و خیال می‌گذرد پرهیز کنم و تا می‌توانم به تصویرسازی عینی از شهر و جامعه بپردازم. این درهم‌آمیختگی واقعیت و کابوس، ذهنیت و عینیت، ساختاری بود که دلم می‌خواست به آن برسم.

‌‌جهان ابجد خون نه شبیه خواب است، نه رویا؛ بیشتر به کابوسی مقدس شباهت دارد. گویی در دل دخمه‌ای تاریک، روح جمعی ایرانیان به صدا درآمده باشد. این جهان تیره و آیینی چقدر ریشه در تجربه زیسته‌ شما دارد؟ چقدر از زندگی بیرونی شما آمده و چقدر محصول ساختن یک ناخودآگاه جمعی است؟
جز آن سوزانده شدن طاووس دروازه قرآن شیراز، تمامی حوادث رمان ساختگی‌اند. هیچ کدام از آدم‌ها مابه‌ازای بیرونی ندارند. تمامی اوراد، حرزها، مناسک و آداب کتاب حاصل تخیلند. یک سطر از آن یادداشت‌های داوود را در هیچ کتابی نمی‌توانید پیدا کنید. همه با جزییات آداب و زبان متون ساخته و جعل شده‌اند. اما به هر حال روح و اتمسفر کتاب، آنچه شما به کابوس مقدس تعبیر می‌کنید، چیزی است که از جهان و زمانه‌ام به من می‌رسد. آن خشونت، احساس ناامنی و سردی، این عشق و عاشقی که دیگر از ریخت افتاده و آن سیطره جنون و خرافه بر جهان. اینها دریافت‌هایی است که من از روزگار خودم داشته‌ام و حالا به شکلی مبالغه‌گرانه و آخرالزمانی در جهان رمان راه پیدا کرده‌اند.

‌‌رمان ابجد خون به ۲۷ فصل تقسیم شده است، هر کدام با نامی خاص. آیا عدد ۲۷ و این نامگذاری‌ها مفاهیم خاصی از فرهنگ یا علم ابجد را در خود دارند؟
نامگذاری فصل‌ها اشاره‌ای است در لفافه به جوهره و درون‌مایه آن فصل. کتاب را در 28 فصل تنظیم کرده بودم؛ معادل تعداد حروف ابجد که متاسفانه یک فصل از آن در مرحله اخذ مجوز کنار گذاشته شد و شد 27 فصل. شما اولین کسی هستید که به این موضوع اشاره کرده‌اید.

‌‌پس از گذر از لایه‌های زبان، روایت، شخصیت‌ها و نمادها و... دو سوال باقی می‌ماند: یکی اینکه نوشتن این رمان چقدر زمان برد؟ و دوم اینکه اگر فرصت داشته باشید فقط در یک جمله بگویید ابجد خون چیست، آن جمله چیست؟
نوشتن ابجد خون در یک پروسه 9‌ساله انجام شد، اما نه به‌طور مداوم و پیوسته. به هر حال، نوشتن شغل نیست و اشتغال منظم روزانه به این رمان، دست کم برای من غیر ممکن بود و در این فاصله دو مجموعه داستان از من چاپ شد. بعد از انتشار مجموعه «زمستان شغال » به‌طور متمرکز به رمان پرداختم تا تمام شد. بعد از آن، سه سال تمام‌وقت مشغول جمع‌بندی و بازنویسی‌اش بودم و به کار دیگری نپرداختم. اما خلاصه کردن این 9 سال و 360 صفحه کتاب در یک جمله کار سختی است و حتی نمی‌دانم درست باشد یا نه؛ اما اگر بخواهم پاسخ دهم، می‌توانم این‌طور بگویم: ابجد خون قصه صعوبت و حتی ناممکن بودن عشق است، در روزگار سیطره خشم و خرافه.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هیتلر ۲۶ساله، در جبهه شمال فرانسه، در یک وقفه کوتاه میان نبرد، به نزدیک‌ترین شهر می‌رود تا کتابی بخرد. او در آن زمان، اوقات فراغتش را چگونه می‌گذراند؟ با خواندن کتابی محبوب از ماکس آزبرن درباره تاریخ معماری برلین... اولین وسیله خانگی‌اش یک قفسه چوبی کتاب بود -که خیلی زود پر شد از رمان‌های جنایی ارزان، تاریخ‌های نظامی، خاطرات، آثار مونتسکیو، روسو و کانت، فیلسوفان یهودستیز، ملی‌گرایان و نظریه‌پردازان توطئه ...
در طبقه متوسط، زندگی عاطفی افراد تحت تأثیر منطق بازار و بده‌بستان شکل می‌گیرد، و سرمایه‌گذاری عاطفی به یکی از ابزارهای هدایت فرد در مسیر موفقیت و خودسازی تبدیل می‌شود... تکنیک‌های روانشناسی، برخلاف ادعای آزادی‌بخشی، در بسیاری از موارد، افراد را در قالب‌های رفتاری، احساسی و شناختی خاصی جای می‌دهند که با منطق بازار، رقابت، و نظم سازمانی سرمایه‌دارانه سازگار است ...
صدام حسین بعد از ۲۴۰ روز در ۱۴ دسامبر ۲۰۰۳ در مزرعه‌ای در تکریت با ۷۵۰ هزار دلار پول و دو اسلحه کمری دستگیر شد... جان نیکسون تحلیلگر ارشد سیا بود که سال‌های زیادی از زندگی خود را صرف مطالعه زندگی صدام کرده بود. او که تحصیلات خود را در زمینه تاریخ در دانشگاه جورج واشنگتن به پایان رسانده بود در دهه ۱۹۹۰ به استخدام آژانس اطلاعاتی آمریکا درآمد و علاقه‌اش به خاورمیانه باعث شد تا مسئول تحلیل اطلاعات مربوط به ایران و عراق شود... سه تریلیون دلار هزینه این جنگ شد ...
ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...