شبیه افسانه‌ای درمورد یک نفرین خانوادگی... وقایع رمان در محیط تاریخی آفریقای جنوبی روی می‌دهند، محیطی که تمام عهدها را مسموم کرده و آنها را بی‌اثر می‌کند... به مدرسه‌ای فرستاده شده که از آن بیزار است... مادرشان ابتدا یهودی بود و بعداً به آیین مسیحیت اصلاح‌شده هلندی همسرش گروید؛ اما کمی قبل از مرگش، دوباره به یهودیت گروید، واقعیتی که شوهرش را خشمگین می‌کرد... مرگ مادر و وعده‌ای که به آن عمل نشده در دل اعضای خانواده باعث وحشت می‌شود


جبرِ تاریخی | سازندگی


«احساس می‌کرد که بسیار جوان است و درعین‌حال، حس می‌کرد خیلی پیر شده. مثل چاقویی بود که از یک طرف از وسط هر چیزی که می‌برید می‌گذشت و از طرف دیگر، آن چیز را از بیرون نظاره می‌کرد.» این جمله، که از چند صفحه آغازین رمان «خانم دالوویِ» ویرجینیا وولف استخراج شده، بیان‌کننده افکار خانم دالووی درمورد خودش است. از سوی دیگر، این جمله به‌خوبی توصیف‌کننده سبکِ نویسندگیِ خودِ وولف است و نشان می‌دهد که او چطور از لایه‌های بیرونی و درونی شخصیت‌هایش، از جسم و جان آنها، چه در حیاتشان و چه پس از مرگشان گذر می‌کند.



رمان «خانم دالووی» در سال 1925 پا به جهان ادبیات گذاشت. وولف دو سال بعد در رمان «به سوی فانوس دریایی» این سبک را با جدیت بیشتری ادامه داد: او همچنان در عمقِ لایه‌های درونیِ شخصیت‌ها نفوذ می‌کرد و حتی با جسارتی بیشتر از قبل، آنها را از بیرون نظاره می‌کرد. وولف در بخش میانی این رمان (زمان می‌گذرد)، به سبک خودش گذرِ یک‌دهه‌ایِ زمان در خانه روستایی متروکه را به تصویر می‌کشد. او برای این کار، کاغذدیواری‌های کنده‌شده و کتاب‌های پوسیده را توصیف می‌کند و از جانورانی سخن می‌گوید که در خانه مأوا گزیده‌اند. نوشته وولف در این بخش بسیار واقع‌گرایانه و دقیق به‌نظر می‌رسد. به‌علاوه، این متن آمیخته است به تمثیل و اشارات تمثیلی: پیش‌لرزه‌های جنگ جهانی اول همه‌چیز را تغییر می‌دهد، مردم این‌طرف و آن‌طرف می‌میرند، دریا از خون می‌جوشد و کمی مانده تا خانه از بیخ‌وبن برکنده شود و فروبریزد؛ که البته این اتفاق نمی‌افتد و هرطور شده نجاتش می‌دهند. درواقع، این خانه تمثیلی است که هم وضعیت کشور و دوره تاریخی را توصیف می‌کند و هم رمان‌نویسی را به تصویر می‌کشد که خودش هم بخشی از زمان شده و سوار بر بال‌های تاریخ حرکت کرده است.

به‌نظر می‌رسد که آثار مدرنی نظیر رمان‌های وولف از جدیت و آرمان‌خواهی تجربه‌گرایانه آن دوران فاصله گرفته‌اند: چنین آثاری انتظار مردمانی را که می‌خواهند به‌واسطه ادبیات از سرخوردگیِ سیاسی و اخلاقی برهند، برآورده نمی‌کنند و به آنها در استقرار دوباره نظام انسانی یاری نمی‌رسانند. با تمام این اوصاف، رمان جدید و بسیار خواندنیِ دیمون گالگوت [Damon Galgut] با عنوان «وعده» [The Promise] (ترجمه فارسی: ریحانه عسگری، نشر کتاب گویا) نشان می‌دهد که همسویی ادبیات با خواسته‌ها و نیازهای تاریخی هنوز هم امکان‌پذیر است.

نویسنده این رمان، به‌عنوان یک سفیدپوستِ اهل آفریقای جنوبی با چالشی روبه‌رو است که می‌تواند به‌طور همزمان رهایی‌بخش و اسیرکننده باشد. وقایع این رمان در محیط تاریخی آفریقای جنوبی روی می‌دهند، محیطی که تمام عهدها را مسموم کرده و آنها را بی‌اثر می‌کند. «وعده» از اتفاقات مرتبط با رژیم آپارتاید در سال 1980 آغاز می‌شود و تا یک دهه پیش و دوران یأس و دلسردیِ ریاست‌جمهوری جیکوب زوما ادامه می‌یابد. روایت این رمان، شبیه افسانه‌ای درمورد یک نفرین خانوادگی است، خانواده‌ای که مادر، پدر، تنها پسر خانواده و یکی از دخترهایش را از دست داده و طلسم نفرین آن، تا زمانی که شکسته شود، همچنان پابرجا می‌ماند.

بررسی آثار گالگوت نشان‌دهنده پایبندی او به تکنیک‌ها و نکات برجسته سبک ادبی مدرنیسم ‌است. اما «وعده» به لحاظ آمیختگی با مولفه‌های سبکی مدرنیسم، شبیه کارهای پیشگامان این سبک، یعنی وولف و فاکنر است، به‌ویژه که راوی «وعده» شباهت زیادی به راوی «جریان سیال ذهن» در این آثار دارد. گالگوت هم نزدیکی بی‌نظیری با شخصیت‌هایش دارد و هم به‌طرزی عجیب از آنها دور است: این به آن می‌ماند که کتاب روایتگر دو زمان متفاوت باشد، یکی خیلی سریع و دیگری خیلی کُند. اما عجیب است که این فاصله روایی، صمیمیتِ خواننده و متن را کاهش نمی‌دهد.

رمان «وعده» به چهار بخش نود صفحه‌ای تقسیم می‌شود که هریک به‌نام آن شخصیت داستانی نامگذاری شده که مرگش باعث دور هم جمع‌شدن افراد خانواده در مزرعه، درست خارج از پرتوریا [Pretoria] می‌شود. در فصل اول، که نامش «مادر» است، با خانواده‌ و اقوام سرد و دارای اختلاف عقیده‌ سوارت آشنا می‌شویم. سه کودک به مراسم تشییع مادرشان ریچل می‌آیند: آمور سیزده‌ساله که به مدرسه‌ای فرستاده شده که از آن بیزار است، خواهر بزرگ‌ترِ آمور، آسترید، و فرزند ارشد خانواده، آنتون، یک جوان نوزده‌ساله که دوران خدمت سربازی خود را در ارتش آفریقای جنوبی می‌‌گذراند. فرزندان سوارت از نژاد آفریقای جنوبی هلندی‌تبار هستند، به‌جز مادرشان که ابتدا یهودی بود و بعداً به آیین مسیحیت اصلاح‌شده هلندی همسرش گروید؛ اما کمی قبل از مرگش، ریچل دوباره به یهودیت گروید، واقعیتی که شوهرِ مردسالار و غمگینش، مانی سوارت را خشمگین می‌کرد. به همین خاطر در روزهای پایانی عمر ریچل، مانی از او پرستاری و نگهداری نمی‌کرد؛ بلکه سالومه مسئول نگهداری از او شده بود.

آنتون، غمگین‌ترین فرد بین آن سه فرزند، با خانواده‌اش ناسازگاری می‌کند؛ آسترید مشتاق کمک به خانواده‌اش است و آمور جوان، فرزندی که خانواده نسبت به او عذاب وجدان دارد، تماشاگر جریان زندگی است. آمور نقش کسی را در داستان ایفا می‌کند که ناخواسته شاهد ماجرا بوده و قول و وعده بسیار مهمی را شنیده که نام داستان هم از آن گرفته شده. مادر هنگام مرگ از شوهرش قول می‌گیرد که سند خانه‌ای را که سالومه در آن زندگی می‌کند (یک ساختمان سه‌خوابه در املاک خانوادگی) قانونی به نام سالومه کنند. وقتی ریچل می‌میرد، این وعده به‌سرعت فراموش می‌شود. آمور برای برآورده‌کردن آخرین آرزوی مادرش مدام از خانواده سوال می‌کند و موضوع را پیگیری می‌کند، اما برادرش آنتون که تنها عضوی است که به حرف او گوش می‌دهد، به آمور اطلاع می‌دهد که به‌خاطر محدودیت قانونی نمی‌توانند سند خانه سالومه را به خودش بدهند.

گویی مرگ مادر و وعده‌ای که به آن عمل نشده در دل اعضای خانواده باعث وحشت می‌شود. نُه سال بعد، در بخش دوم رمان (پدر)، خانواده دوباره برای تشییع‌جنازه پدر دور هم جمع می‌شوند. در این زمان آمور بزرگ شده و در لندن زندگی می‌کند و وقتی با خانه تماس می‌گیرد کسی در خانه نیست تا جواب تلفنش را بدهد.

«وعده» [The Promise]

طرح داستان از نظر گوتیکی بسیار افراطی به‌نظر می‌رسد. (در نیمه دوم داستان، دو نفر دیگر می‌میرند؛ آسترید و آنتون هم قربانی می‌شوند.) اما روایت جذاب و زیبای رمان، حکایت مرگبار خانوادگی را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد و پیچیده‌‌تر می‌کند و طرح داستان را به‌سوی تفکری عمیق سوق می‌دهد. این اولین‌بار نیست که گالگوت از این روش در داستان‌هایش بهره می‌برد، چون در رمان «در یک اتاق عجیب» که نامزد جایزه بوکر 2010 بود، نیز چنین ویژگی‌هایی دیده می‌شود.

گرچه راوی گالگوت دانای کل است، اما محتاطانه و با نگاهی اجمالی از این ویژگی استفاده می‌کند، به‌طوری‌که داناییِ خطرناک راوی باعث نمی‌شود که رفتار شخصیت‌های داستانی شفاف‌ شود، بلکه آنها را اسرارآمیزتر می‌کند. گالگوت به‌طرز شگفت‌انگیزی در حرکتِ سریع بین افکار شخصیت‌ها مهارت دارد. در یک مراسم تشییع، در یک مهمانی یا در نیمه‌های شب درحالی‌که اعضای خانواده در مزرعه خوابند، راوی گالگوت بین افراد می‌چرخد و به هریک سری می‌زند و به‌سراغ مورد بعدی می‌رود. راوی گالگوت با پیشرفت داستان رشد می‌کند و با اقتدار بیشتری به ماجراجویی می‌پردازد.

گالگوت نیز مانند وولف وسوسه‌ می‌شود تا به درون یک خانه خالی از سکنه بخزد. درست وقتی همه به مراسم تشییع مادر رفته‌اند و خانه خالی است، زمان مناسبی برای قلم‌فرسایی گالگوت و به تصویرکشیدن خانه محیا می‌شود.

شیوه روایت به کتاب جان می‌بخشد و خواننده به‌خاطر نبض طنزی که مدام در طی داستان می‌زند، هیجان‌زده می‌شود، هوشیاری بسیار عجیب نویسنده باعث اصلاح شخصیت‌ها می‌شود و آنها را سرجایشان می‌نشاند و زندگی آنها را کوتاه و موقتی می‌کند و به‌این‌ترتیب به خواننده یادآوری می‌کند که این داستانِ خاص، به جهانی تعلق دارد که به‌زودی فراموش می‌شود.

در بخش سوم رمان باز هم تاریخ تندتند جلو می‌رود و آسترید در ماجرای دزدی ماشین کشته می‌شود. دومین دوره ریاست‌جمهوری در آفریقای جنوبی آغاز شده و آنتون به‌شدت به نوشیدن مشروب عادت کرده. او در مزرعه زندگی می‌کند و رمان می‌نویسد و آمور سی‌ویک‌ساله‌ و در بخش اچ. آی.‌ ویِ بیمارستانی در یک شهرِ دور پرستار است. آمور بازهم می‌خواهد به وعده‌ای که به مادر داده شده، عمل شود و موضوع را با آنتون در میان می‌گذارد، اما باز هم گوش شنوایی برای حرفش وجود ندارد. در بخش چهارم، وقتی آنتون می‌میرد فقط سالومه باقی مانده تا خبر مرگ او را به آمور بدهد. بالاخره فقط کوچک‌ترین عضو خانواده سوارت زنده مانده، آیا آمور می‌تواند به وعده‌ای که داده شده عمل کند یا خیر؟ آیا سالومه مالک قانونی خانه‌ای می‌شود که به او تعلق دارد، اما سال‌هاست که اشغال شده؟ آیا زمان آن رسیده که منع‌های قانونی برای سیاه‌پوستان برداشته شود؟

در رمان «وعده» نوعی جبرِ تاریخی باعث شده‎ که داستان بسیار غم‌انگیز توصیف شود. مزرعه سوارت تنها یک مزرعه خانوادگی نیست. در این داستان، مزرعه، تمثیلی از مشکلاتی است که بر کل کشور حاکم است. در سال‌های گذشته سفیدپوستان به‌زور بر سیاه‌پوستان آفریقای جنوبی حاکم شده‌اند و مرگ سفیدپوستان در این داستان به‌نظر می‌رسد که به‌نوعی کفاره و هزینه غفلتی است که در حقِ سیاهان انجام شده.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...