«یان. آر. مک‌لوید» با رمان «آوای زمان» جایزه 2009 آرتور سی. کلارک را که به رمان‌های ژانر علمی- تخیلی اهدا می‌شود، از آن خود کرد.

به گزارش ایبنا به نقل از سایت این جایزه، داوران این جایزه که 29 آوریل و در حاشیه افتتاحیه جشنواره فیلم‌های علمی- تخیلی لندن به «یان.آر.مک لوید» اهدا شد، او را برای تصویر زندگی در اواخر قرن بیست و یکم شایسته دریافت این جایزه نامید.

«مک لوید» درباره این که چه عاملی موجب شد تا او به نوشتن این داستان فکر کند گفت :«‌یکی از چالش برانگیزترین چیزها برایم این بود که چقدر دشوار خواهد بود بخواهی درباره آینده بنویسی. به همین دلیل هم بانویی سالخورده را به عنوان شخصیت اصلی کتاب انتخاب کردم که اصالتی نیمه آسیایی دارد و موسیقی‌دانی کلاسیک است».

کتاب «آوای زمان» که درباره زندگی و مرگ در قرن بیست و یکم نوشته شده، سفری تاریخی در این قرن را به تصویر می کشد. این بانوی سالخورده که یک ویولونیست است، در آخرین روزهای زندگی‌اش در انتظار مرگ نشسته است. اما او در یکی از این روزها با در ساحل با مردی روبه رو می‌شود که نمی‌داند کیست و آنجا چه می‌کند. پیرزن او را با خود به خانه می‌برد و برایش از زندگی خودش می‌گوید. نویسنده به این ترتیب این امکان را می‌یابد تا درباره تاریخ قرن بیست و یک سخن بگوید.

«پل بیلینگر» رییس هیات داوران گفت خیلی دشوار بود تا از میان یکی از شش کتابی که به فهرست نهایی راه یافته بودند، یکی را انتخاب کنیم.

مک‌لوید که جایزه 2009 یورویی امسال «آرتور سی.کلارک» را دریافت کرده نویسنده چند رمان و مجموعه داستان کوتاه است.

جایزه آرتور سی.کلارک که نخستین بار در سال 1987 اهدا شد، به وسیله یک هیات داوری که از سوی انجمن نویسندگان علمی – تخیلی انگلستان انتخاب می شود، برگزار می‌شود.


مارگارت آتوود برای «سرگذشت ندیمه» و نیل استفنسون برای «جیوه» از دیگر برندگان این جایزه هستند.

او «آدم‌های کوچک کوچه»ــ عروسک‌ها، سیاه‌ها، تیپ‌های عامیانه ــ را از سطح سرگرمی بیرون کشید و در قامت شخصیت‌هایی تراژیک نشاند. همان‌گونه که جلال آل‌احمد اشاره کرد، این عروسک‌ها دیگر صرفاً ابزار خنده نبودند؛ آنها حامل شکست، بی‌جایی و ناکامی انسان معاصر شدند. این رویکرد، روایتی از حاشیه‌نشینی فرهنگی را می‌سازد: جایی که سنت‌های مردمی، نه به عنوان نوستالژی، بلکه به عنوان ابزاری برای نقد اجتماعی احیا می‌شوند ...
زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...