سرنوشت پسری که زنده به گور نشد | شهرآرا


«داها» [Daha] در زبان ترکی، هم به معنای «بیشتر» است و هم به معنای «هنوز»؛ عبارتی که در خلال داستان «داها»، گاه از زبان راوی و گاه از زبان دیگران شنیده می شود و اغلب به منزله درخواست آب و نان بیشتر است، و البته در مواردی، هوا و حیات بیشتر. افزون بر این‌ها، اگر آن را به الفبای انگلیسی بنویسیم و برعکسش کنیم (ص272)، می شود «احد» که چیزی نیست جز نام پدر شخصیت اصلی و راوی اول شخص رمان، یعنی «غازا»؛ یک راوی متفاوت و منحصربه فرد و به یادماندنی که در آغاز رمان فقط 9سال دارد و داستان را با این جمله شگفت انگیز و درگیرکننده آغاز می کند که «اگر پدرم قاتل نبود، من به دنیا نمی آمدم».

خلاصه رمان داها» [Daha]  هاکان گوندای [Hakan Günday]

او بنا بر روایتِ پدرش - که البته مشابه اغلب شخصیت‌های رمان، می تواند یک راوی غیرقابل اعتماد یا به قول فرنگی‌ها unreliable narrator باشد و حتی این احتمال وجود دارد که پدر واقعی غازا نباشد - لحظاتی پس از تولد و هنگامی که در حال زنده به گور شدن بوده است، نجات یافته و به حیات خود ادامه داده است؛ آن هم توسط خود پدر. راوی در دهکده کوچکی به نام کاندالی و در ترکیه معاصر زندگی می کند، به عنوان شاگرد پدری که شغلش قاچاق انسان است و وظیفه اش، عبور دادن مهاجران غیرقانونی با کامیون تا ساحل دریای اژه.

غازا که پسری باهوش و درس خوان است، از آغاز داستان و به اصرار و اجبار پدرش، وارد حرفه تجارت انسان می شود؛ هنگامی که فقط 9سال دارد و آن قدر مهربان است که بنا به گفته خودش، حین مکالمه خیالی با یک مهاجر افغانستانیِ ازدنیارفته به نام جمعه، سیمیت (نان حلقوی معروف ترک ها) به دنباله بادبادکش می بسته تا به مرغ‌های آسمان غذا بدهد (ص155). اما به مرور و آهسته آهسته و بنا به انواع دلایل روان شناختی و به ویژه جامعه شناختی که نویسنده [هاکان گوندای Hakan Günday]، با هوشمندی و به شکلی کاملاً ضمنی و غیرصریح، در لابه لای اتفاقات هیجان انگیز رمان گنجانده است، به انسانی تبدیل می شود که باز هم بنا به گفته خودش، هنگامی که 15سال دارد (یعنی 6 سال پس از همراهی با پدری بی رحم و نامهربان و جامعه ای بی قاعده و نابسامان) نه وجدان دارد و نه رفیق (ص146).

اطرافیان غازای محروم از مهر مادری و بی بهره از کانون گرم خانواده، در دوران کودکی و نوجوانی عبارتند از آروز (رابطِ پ.ک.ک. و قاچاقچی انسان)، یادگار (پلیس فاسد و رشوه بگیر دهکده)، دُردُر (باز هم قاچاقچی انسان که چهار نفر از آدم‌های آروز او را با 66 ضربه چاقو سلاخی می کنند، ص34)، هارمین (رفیق و همکار دُردُر) و البته پدری خشن و دروغگو. ناگفته پیداست که با این محیط تربیتی عجیب غریب، غازا از همان سنین پایین، شروع می کند به دروغ گفتن، پنهان کاری، پرخاشگری، مردم آزاری و حتی... (اجازه دهید تمام دسته گل‌هایی را که غازا در رمان به آب می دهد، تعریف نکنیم و داستان را لو ندهیم تا خودتان، با خواندن رمان، به آن‌ها پی ببرید). در کنار تمامی این‌ها، غازا از چند اختلال مزمن نیز رنج می برد که نویسنده از آن‌ها، به عنوان موتیف یا همان عنصر تکرارشونده در خلال روایت استفاده کرده است. در اینجا اشاره به دو نمونه از آن‌ها خالی از فایده نیست. یکی، اعتیاد به ماده ای مخدر و دیگری، هم زیستی و گفت وگوی خیالی با یک مهاجر مرده، در وضعیتی اسکیزوفرنیک. این مهاجر افغان که جوانی 26ساله بوده و برای غازا قورباغه ای کاغذی درست کرده، قورباغه ای که همواره و تا پایان داستان همراه راوی است، به دلیل سهل انگاری غازا در روشن کردن هواکشِ پشت کامیون و به علت خفگی، جان خود را از دست داده، اما پس از آن، به همراهِ همیشگی غازا تبدیل شده است، مشابه همراه همیشگی رابینسون کروزوئه که اتفاقاً نامِ او هم جمعه است (ص39).

رمان چهار بخش دارد که عنوان هر یک از بخش‌ها، برگرفته از نام یکی از چهار تکنیک اصلی نقاشی در دوران رنسانس است: اسفوماتو (ص15)، کانگیانته (ص217)، کیاروسکورو (ص329)، یونیون (ص433). به عنوان نمونه، نویسنده در توضیح تکنیک نخست که عنوان بخش اول رمان است آورده: «در این تکنیک، رنگ‌ها به صورت بخار در هم می آمیزند و کنتراست‌ها ناپدید می شوند و سایه ای مه آلود شکل می گیرد»، درست مشابه روایت برساخته در فصل اول رمان که مه آلود است و غیرقطعی. همچنین، در هر یک از بخش‌های چهارگانه رمان، به یک دوره از زندگی غازا پرداخته شده که در آن، یک اتفاق معمولا مهیب و غیرمنتظره بیرونی یا درونی رخ داده و موتور محرک و پیش برنده داستان است. اتفاقاتی که البته همگی، هم به مرور سازنده شخصیت راوی هستند و هم برآمده از ویژگی‌های شخصیتی او.

در پایان، حیف است از تلاش ستودنی مترجم و ویراستار و ناشر کتاب به نیکی یاد نکنیم که رمانی با این حجم چشمگیر را، بدون حتی یک غلط املایی و انشایی، و یا حتی یک جمله بی معنی و نادرست، به سرانجام رسانده اند. خاطر نشان می کند، جملاتی که از زبان «راستین»، یکی از 34 مهاجر افغانستانی بخش اول رمان، و از صفحه 142 تا صفحه 206 نقل شده اند، به دلیل تسلط ناکافی راستین به زبان ترکی یا همان زبان راوی، تعمداً به صورت ناقص و نامأنوس آمده اند که البته می بایست به همین صورت می آمدند.

[«داها» با ترجمه عارف جمشیدی و توسط نشر افق منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در قرن بیستم مشهورترین صادرات شیلی نه استخراج از معادنش که تبعیدی‌های سیاسی‌اش بود. در میان این سیل تبعیدی‌ها چهره‌هایی بودند سخت اثرگذار که ازجمله‌ی آنها یکی‌شان آریل دورفمن است... از امید واهی برای شکست دیکتاتور و پیروزی یک‌شبه بر سیاهی گفته است که دست آخر به سرخوردگی جمعی ختم می‌شود... بهار پراگ و انقلاب شیلی، هردو به‌دست نیروهای سرکوبگر مشابهی سرکوب شده‌اند؛ یکی به دست امپراتوری شوروی و دیگری به دست آمریکایی‌ها ...
اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...