آموزه هایی علیه زنان! | ایبنا


«درباره زنان: آموزه‌هایی برای مردان» [On women: wisdom for men] نوشته آرتور شوپنهاور، فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم با ترجمه مهدی نوری‌مقدم که به‌همت نشر چاو منتشر شده، یکی از جنجالی‌ترین رساله‌هایی است که تاکنون در باب «ماهیت زن» نوشته شده است. این اثر کوتاه، اما پرمناقشه، همواره در مرز میان فلسفه، اخلاق، و روان‌شناسی اجتماعی در نوسان بوده و از زمان انتشارش تاکنون محل منازعه فیلسوفان، جامعه‌شناسان و فعالان فمینیست بوده است.

درباره زنان: آموزه‌هایی برای مردان» [On women: wisdom for men] نوشته آرتور شوپنهاور

برای درک این کتاب، نخست باید شوپنهاور را شناخت. این فیلسوف پرنفوذ تاریخ در حوزه اخلاق، هنر، ادبیات معاصر و روان‌شناسی که در قرن نوزدهم در آلمان می‌زیست، با نگارش، اثر سترگ خود «جهان همچون اراده و تصور» یکی از مهم‌ترین نظام‌های فلسفی مدرن را بنیان نهاد. شوپنهاور جهان را صحنه تجلی «اراده‌ای کور و بی‌منطق» می‌دانست که همه هستی را به حرکت درمی‌آورد و انسان را در چرخه‌ای بی‌پایان از نیاز و ناکامی گرفتار می‌کرد. در نگاه شوپنهاور، در چنین جهانی، زندگی چیزی جز رنج و حرمان نیست. این بدبینی فلسفی، که بر بنیان متافیزیکی اراده و میل استوار است، همه جنبه‌های تفکر وی از اخلاق و زیبایی‌شناسی گرفته تا نگاهش به عشق، خانواده، و زنان را شکل می‌دهد. در نظام فکری شوپنهاور، انسان موجودی است در بند امیال که در حیات او، رهایی از رنج، تنها از راه خاموش کردن اراده ممکن است که ابزار آن هم هنر، زهد، یا شفقت است. اما در این میان، «زن» برای او نه راه نجات، که تجسد اراده است، همان نیروی کور و حیوانی که جهان را در بند گرفته است. از همین منظر است که نگاه شوپنهاور به زنان، برخلاف بسیاری از فیلسوفان پیش از خود، نه اخلاقی، بلکه متافیزیکی و زیستی است.

فیلسوف علیه زنان
کتاب با مقدمه مترجم آغاز می‌شود که در آن، نوری‌مقدم ضمن معرفی نظام فکری شوپنهاور، به تأثیر گسترده او بر فیلسوفانی چون نیچه و فروید اشاره می‌کند. مترجم می‌کوشد خواننده را از پیش برای مواجهه با دیدگاه‌هایی آماده کند که امروزه آشکارا زن‌ستیزانه به نظر می‌رسند. او ضمن برشمردن اصول اندیشه شوپنهاور، اراده، رنج، هنر و اخلاق نشان می‌دهد که چگونه این دستگاه فکری به نتیجه‌ای می‌رسد که زن را در جایگاهی پایین‌تر از مرد می‌نشاند.

شوپنهاور در بخش «درباره زنان»، با زبانی گزنده و تحقیرآمیز، ویژگی‌های زنان را برمی‌شمارد. او زنان را از لحاظ ذهنی، اخلاقی و عاطفی فروتر از مردان می‌داند و مدعی است که طبیعت آنان را برای خانه‌داری و فرزندپروری ساخته است، نه برای علم و سیاست و هنر. به‌باور او، زنان «جنس دوم» هستند و در جوهر خود تابع مردان‌اند. شوپنهاور آنان را حسود، تظاهرکننده و فاقد توانایی قضاوت مستقل معرفی می‌کند و معتقد است ایشان موجوداتی‌اند که زیبایی‌شان ابزار فریب و سلطه نرم است. این زبان تند، اگرچه از نگاه امروز غیرقابل پذیرش است، اما بازتاب فضای فرهنگی و اجتماعی اروپای سده نوزدهم است که در آن، زنان هنوز از حقوق مدنی، آموزشی و اقتصادی برابر محروم بودند. از این‌رو، همان‌گونه که مترجم یادآور می‌شود، باید میان «نقد فلسفی» و «پیش‌داوری تاریخی» تمایز گذاشت. شوپنهاور در جامعه‌ای مردسالار رشد یافته بود و طبعاً بخش مهمی از نگرش او، بازتاب همان زمانه است.

به‌باور مترجم، بسیاری از شارحان شوپنهاور بر این باورند که نگاه زن‌ستیزانه او ریشه در تجربه‌های شخصی وی دارد. رابطه او با مادرش، یوهانا شوپنهاور که زنی مستقل، نویسنده و اهل معاشرت بود به‌شدت پرتنش بود. مادرش او را گوشه‌گیر و عبوس می‌دید و شوپنهاور نیز او را سطحی و متظاهر می‌خواند. این رابطه پرکینه، بی‌تردید در شکل‌گیری دیدگاه‌های منفی او نسبت به زنان بی‌تأثیر نبوده است. اما فراتر از تجربه فردی، در چارچوب فلسفه او نیز، زن به‌عنوان تجسد اراده طبیعی و میل جنسی، منبع رنج و استمرار چرخه حیات به‌شمار می‌رود.

چنین نگاهی، اگرچه در ظاهر، اخلاقی یا زیستی است، در حقیقت از درون جهان‌بینی متافیزیکی شوپنهاور برمی‌خیزد. از دید او، مرد نماینده «فردیت» است و زن نماینده‌ی «نوع»؛ و چون فلسفه او بر رهایی از اسارت نوع تأکید دارد، طبیعی است که زن را مانع راه بداند. در این معنا، رساله «درباره زنان» نه‌فقط یک داوری اجتماعی، بلکه بخشی از نظام فلسفی اوست.

ترجمه نوری‌مقدم، در کنار متن اصلی، با نوعی توازن میان وفاداری به اندیشه شوپنهاور و نقد اخلاقی همراه است. مترجم در مقدمه خود با اشاره به جایگاه زن در فرهنگ ایرانی، از اسطوره‌های آناهیتا و ناهید تا زنان شاهنامه و شعر فارسی، کوشیده است نشان دهد که در سنت ایرانی، زن هرگز موجودی فروتر نبوده است. او با یادآوری چهره‌هایی چون رودابه، گردآفرید و تهمینه، و نیز اشاره به مضامین مادرانه در شعر معاصر (از جمله سهراب سپهری)، می‌کوشد تقابل فرهنگی میان دیدگاه غربی شوپنهاور و نگاه شرقی ایرانی را برجسته کند.

در این میان، آنچه در این ترجمه اهمیت دارد، نه فقط در انتقال مفاهیم، بلکه در «گفت‌وگوی میان‌فرهنگی» است، اینکه چگونه فلسفه‌ای که از دل اندیشه آلمانی برآمده، در بستر فرهنگی ایرانی که زن را سرچشمه مهر و خرد می‌داند، بازخوانی می‌شود.

بخش دوم کتاب، پیشگفتار ایت فینگر ویراستار است که وی می‌کوشد در آن، از فیلسوف دفاع کند و او را نه زن‌ستیز، بلکه «تحلیل‌گر طبیعت زنانه» معرفی کند. به‌باور وی اگر شوپنهاور را به ستم بر زنان متهم کنیم، باید بی‌رحمی او نسبت به غرور مردان را نیز در نظر بگیریم، چراکه در آثار دیگرش، از جمله در نقد بر جامعه بورژوایی، مردان را نیز به باد انتقاد گرفته است.

فینگر سپس با استناد به آمارهای امروزی، می‌کوشد برخی از مشاهدات شوپنهاور را «واقع‌گرایانه» جلوه دهد. او به نقش زنان در الگوهای مصرفی غرب اشاره می‌کند و با آوردن مثال‌هایی از جنبش «مردانی که راه خود را می‌روند» استدلال می‌کند که افزایش نفوذ زنان در عرصه اجتماعی و اقتصادی می‌تواند به «فروپاشی تمدن غرب» بینجامد. به‌این‌ترتیب، مقدمه ویراستار، کتاب را از صرف یک اثر فلسفی تاریخی به متنی معاصر و ایدئولوژیک تبدیل می‌کند که در بطن خود، بازتابی از بحران هویت مردان در جهان مدرن است.

«درباره زنان؛ آموزه‌هایی برای مردان» در ۸۲ صفحه به‌همت نشر چاو منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...