سی‌سال مصرف کننده مواد مخدر بودم... راهزنان قدیمی با خودشان عهد می‌بستند چهل کاروان را سالم به مقصد برسانند تا توبه شان پذیرفته شود... اگر این کتاب باعث شود یک خانواده راه درمان را پیدا کند، آیا از آبروی من ارزشش بیشتر نیست؟... یک چهارم بچه‌های ما شیشه را ترک کردند... همه ما سوار یک کشتی هستیم... بیشترین افرادی که به من مراجعه کردند از قشر دانشجو بود... یاد گرفتم ببخشم... در مورد جهان‌بینی صحبت می‌کنیم. تا فکر و اندیشه عوض شود


هانیه علی‌نژاد | مهر


کتاب «ویولون‌زن روی پل» نوشته خسرو باباخانی یک اتوبیوگرافی از زندگی نویسنده و درگیری او با اعتیاد است. نویسنده با شهامت و بدون هیچ ترسی، بدون سانسور از سال‌ها دست و پنجه نرم کردن با اعتیاد سخن می‌گوید. به همین دلیل گفتگویی با نویسنده انجام شد که در ادامه مشروح آن را می‌خوانید؛

ویولون‌زن روی پل خسرو باباخانی

آقای باباخانی؛ در بازی جرئت یا حقیقت شما هردو را انتخاب کردید. جرئت بیان حقیقت. در نهایت یک اثر اتوبیوگرافی بدون سانسور خلق شد. اما چطور شد که تصمیم به نوشتن این موضوع گرفتید؟ و بعداز سال‌ها نوشتن، چرا حالا این تصمیم گرفته شد؟

من به مدت سی‌سال مصرف کننده مواد مخدر بودم و طبیعتاً در آن سال‌ها نمی‌توانستم بنویسم. بعد از آن هم که درمان شدم، راهنما شدم. رسیدم به جایگاهی که باید جوان‌های مردم را راهنمایی می‌کردم و کمک می‌کردم تا از سمت ظلمت به سوی نور حرکت کنند.. پنج سال هم به این طریق تجربه کسب کردم. بعد آن هم پیمانی بود که با خدا بسته بودم. پیمان بسته بودم بعد درمان و گرفتن شال، چهل نفر را به رهایی از مواد مخدر برسانم. این هم برگرفته از آئین‌های کهن ماست. راهزنان قدیمی، بعد از سال‌ها رایزنی و بستن راه کاروان‌ها؛ معمولاً به یک سنی یا حالی که می‌رسیدند پشیمان می‌شدند و توبه می‌کردند. اما توبه گفتن خالی که قبول نیست. این بود که با خودشان عهد می‌بستند چهل کاروان را سالم به مقصد برسانند تا توبه شان پذیرفته شود.

من هم بر همین اساس با خدا پیمان بستم. خدا این توفیق را داد که ۴۴ نفر را به درمان برسانم و مسئولیتم تمام شود. در حال حاضر کماکان در درمان سیگار فعال هستم و تاکنون ۶۷ نفر را درمان کردم. با خودم فکر کردم که این‌هایی که درمان شدند یا در حال درمان هستند. ما را می‌بینند. می‌بینید که ما در روزهای مشخص و ساعات مشخص با پیراهن سفید در مکانی به نام «جمعیت احیای انسانی کنگره شصت» جمع می‌شویم. بعد با خودم گفتم تکلیف آنهایی که ما را نمی‌بینند و دسترسی به ما ندارند چه می‌شود؟ آنهایی که چندبار در ترک شکست خوردند ولی اسم کنگره شصت را هم نشنیده‌اند، چه کار کنند؟

به این فکر افتادم که من آدم ناشناسی در جامعه نیستم. من را به عنوان نویسنده می‌شناسند و دوستان و مخاطبان خودم را دارم‌. پس بهترین راه این است که بنشینم و خاطرات خودم را از آغاز اعتیاد تا درمان و تا راهنما شدن از صادقانه و شرافتمندانه به روایت بنویسم. این سخت‌ترین تصمیم زندگی‌ام بود.

برخی اعتقاد دارند که شما با نوشتن این کتاب دست به انتحار زدید. چقدر این را قبول دارید؟ نگران قضاوت‌ها نبودید؟

همانطور که گفتم تصمیم سختی بود اما گفتم مهم نیست. اگر این کتاب باعث شود یک خانواده راه درمان را پیدا کند و از جهنم اعتیاد رهایی یابد و به ساحل آسایش و آرامش برسد آیا از آبروی من ارزشش بیشتر نیست؟ دیدم ارزش دارد. مهم‌تراین که آبرو را خدا می‌دهد و خدا می‌گیرد. مردم قضاوت کنند هم چندسال طول می‌کشد و بعد فراموش می‌کنند. درست شبیه همان عروسی که دعوت می‌شویم و نمی‌رویم تا مدتی در موردش صحبت می‌کنند اما مدتی بعد فراموش می‌شود. دیدم در مقابل رنجی که مصرف‌کنندگان مواد مخدر و خانواده‌یشان می‌کشند آبروی من هیچ ارزشی ندارد و تا الان هم بازخورد کتاب نشان می‌دهد که اشتباه فکر نکرده بودم.

چقدر امکان دارد که این کتاب را به دست افراد درگیر اعتیاد برسانند و آنها بخوانند؟

یک بار راهنمای من یک کتاب را به یک خانم داد تا پسرش بخواند. خانم گفت پسر من کتاب درسی را هم نمی‌خواند چه برسد به این کتاب. راهنما گفت نباید مستقیم به او بدهید. در خانه بگذارید تا در معرض دید تا فقط جلد کتاب را ببیند. آن زمان این حرف را درک نمی‌کردم. بعدها متوجه شدم که آدم‌های درگیر اعتیاد اگر بگوییم فلانجا مرکز ترک اعتیاد است در ابتدا مقاومت می‌کنند و می‌گویند که آنها دروغ می‌گویند اما آن بذر و حرف در دلشان کاشته می‌شود تا در نهایت در ذهنشان مدام تکرار می‌شود و از خودشان می‌پرسند که نکند واقعاً درست باشد؟

تا اینکه می‌بینند یکی از اطرافیانش به همان طریق ترک اعتیاد کرده و تبدیل به الگو برای آنها می‌شود. بعد کتاب مرا می‌خوانند و سن و سال و وضع جسمانی مرا می‌بینند و با خود می‌گویند وقتی او با سی سال سابقه اعتیاد و در سن پنجاه و یک سالگی توانست، چرا ما نتوانیم؟! آن وقت مرا به عنوان الگو می‌بینند امیدوار می‌شوند و به راه می آیند. افراد مسنی که به لژیون من می‌آمدند مرا به عنوان نمونه دیدند و کم کم تأثیر خودش را گذاشت. به ویژه خانواده‌ها اگر بخوانند! اولین اتفاقی که می‌افتد این است که ترس‌شان می‌ریزد. می‌توانیم ساعت‌ها درمورد ترس آدم‌ها صحبت کنیم. ترسی که همه داریم و پنهانش می‌کنیم.

اگر خانواده‌ای بفهمد که یکی از اعضا درگیر اعتیاد شده از ترس به مرگ می‌رسد. چرا؟ چون یقین دارد دیگر خوب نمی‌شود. این ترس مانع می‌شود که هیچ کار درست و عقلانی درمورد آن فرد انجام دهد. نهایت این هست که ببندند و بگیرند و یا دکتر و سم‌زدایی و کمپ ببرند. یا از راه خشن وارد می‌شوند یا از طریق هزینه‌های سنگین. اما دوباره فرد به اعتیاد برمی‌گردد. کم کم به این می‌رسند که اعتیاد درمان نمی‌شود. این کتاب حداقل می‌گوید که درمان می‌شود! خانواده امید پیدا می‌کند که می‌شود. اعتیاد با هر سابقه‌ای، و هر موادی درمان می‌شود. می‌گویند شیشه درمان نمی‌شود؛ اما یک چهارم بچه‌های ما شیشه را ترک کردند و درمان شدند. چون راهکار را پیدا کردند. این امید وقتی بیاید دیگر خانواده و افراد درگیر اعتیاد فکر می‌کنند که چه کار بکنند. چند جلسه به کنگره می‌آیند، ابتدا سه جلسه باید بیایند و مشاوره شوند. همان سه جلسه تأثیر جو و محیط باعث می‌شود که جذب شوند.

امکان برگشت به اعتیاد هم وجود دارد؟

راهنمای من همیشه می‌گفت؛ آدمیزاد است. یعنی آدمیزاد هر عملی ممکن است انجام دهد. امکان برگشت حتماً وجود دارد. آمار به ما نشان داده نتیجه بسیار درخشان است در حد معجزه. در کنگره کسی که درمان می‌شود باید برود آزمایش عدم اعتیاد بدهد آن‌هم هر سه ماه یکبار. تازه آزمایشگاهی که ما تعیین می‌کنیم که راه خطا بسته شود. آمار می‌گوید از هر ۱۰۰ نفر تنها ۱۶ نفر به اعتیاد برمی‌گردد.

در بخش‌های مختلفی از کتاب شما به نقد جامعه و مسئولین مرتبط پرداختید. کلام شما به نحوی بود که انگار یک مسئولیت و رسالتی بر دوش شما بود. چرا خود را مسئول می‌دانستید؟

همه ما سوار یک کشتی هستیم؛ اگر کشتی سوراخ شود همه‌ی ما باهم غرق می‌شویم. نمی‌توانیم بگوییم به ما چه مربوط که تعداد زیادی معتاد و کودک کار و زن و دختر تن‌فروش در جامعه داریم. اتفاقاً به ما مربوط است. ما یک مسئله‌ای به نام پیشگیری داریم. با گذشت چهل سال از انقلاب که جامعه انواع روش‌های ترک اعتیاد را امتحان کردند هنوز به جوابی نرسیدیم. اوایل انقلاب اعدام می‌کردند. بعد از مدتی به زندان می‌فرستادند که حتی بدتر شد و در کنار اعتیاد به بیماری‌هایی چون ایدز دچار می‌شدند. بعدها گفتند مکانی به اسم جزیره بسازیم. یعنی چندماهی دور از مردم باشند. این هم جواب نداد. گفتند بگوییم معتاد مجرم نیست. از روش سم‌زدایی استفاده کردند. این هم جواب نداد. آنها نمی‌دانستند راهکار چیست. ما با آزمون و خطا جلو رفتیم و آسیب‌ها بیشتر شد.

اعتیاد معتاد

۴۳ سال از انقلاب گذشته الان اعتیاد نسبت به ۱۰ سال گذشته زیادتر شده است یا کمتر؟ می‌توانیم چشم ببندیم و نبینیم. به قول فروغ فرخزاد «می‌توان همچون عروسک‌های کوکی با دو چشم شیشه‌ای دنیا را تماشا کرد.» الان در هر پارک یا کوچه و خیابان می‌بینیم که جوانان دارند مواد مصرف می‌کنند. کافی است فقط تلفن بزنند، دیگر نیاز نیست به دنبال ساقی بگردید. محترمانه برای آنها می‌آورند. نیروی انتظامی شهدای بسیاری در راه مواد مخدر داده است.

با این همه هزینه و تلاش چرا جواب نمی‌دهد؟

در تهران آلودگی هوا بسیار بالاست، تنفس گاهی غیرممکن می‌شود. دلیل عمده‌اش چیست؟ من شنیده‌ام ۱۷ وزارتخانه و سازمان و نهاد در پاکسازی هوای تهران مسئولیت مستقیم دارند. آنها اراده‌ی کافی برای پاکی هوای تهران را ندارند. اگر بخواهند خوب انجام دهند، می‌توانند مانند زمان جنگ. اگر ایرانی بخواهد به طور جدی کاری را انجام دهد، انجام می‌دهد اگر اراده کافی داشته باشد… مواد مخدر هم همین است. من می‌گویم ای مسئولین عزیز این راهکارها جواب نداده است. راهکار جدید بیابید اگر که می‌خواهید از اعتیاد جوانان پیشگیری کنید.

اگر در به همین پاشنه بچرخد این ادامه دارد. من از این فرصت استفاده می‌کنم و به همه میگویم که اعتیاد پشت در همه‌ی خانواده‌ها خوابیده است هیچ مصونیتی وجود ندارد. هیچکس در هیچ سن و سالی، در هیچ جایگاه اجتماعی نمی‌تواند ادعا کند که از این مساله مصون است. بیشترین افرادی که به من مراجعه کردند از قشر دانشجو بود. آزمایش اعتیاد بسیار ساده است. به‌عنوان امتحان یک روز سر زده به دانشگاهی بروند و از دانشجویان تست بگیرند. آمار وحشتناکی در می‌آید. منتهی نه آنها به روی خود می‌آورند و نه ما و همه از کنار هم با لبخند رد می‌شویم.

ما پیش از این اعتیاد را در فیلمها دیدیم اما چطور می‌شود که یک کتاب به این میزان بدون روتوش و نزدیک باشد که با هرجمله انگار که یک تصویری می‌بینیم؟

به من یاد دادند همه کسانی را که در طول سال‌های اعتیادم به من ظلم کردند و سرم کلاه گذاشتند و به اعتمادم خیانت کردند و … ببخشم. من یاد گرفتم ببخشم. اما این بخشیدن دلیل بر فراموشی نیست. ما حمله ارتش عراق به ایران را فراموش نمی‌کنیم. ممکن است یک همسایه دیگر حمله کند باید آماده باشیم یا نه؟

من فراموش نکردم این گروه‌ها نادانسته و یا دانسته در گسترش و عمق بخشی اعتیاد کمک کردند. یکی از کارهای ناجوانمردانه آنها تولید همین فیلمهای سینمایی و سریال درمورد اعتیاد است. آنها قبح اعتیاد را شکستند و همان‌طور که در فیلمها نمایش دادند جوان‌های ما فکر می‌کنند که هروقت که خواستند می‌توانند ترک کنند. شما به بخش فرهنگی مساله نگاه کنید. به بذر نهالی که در ذهن جوانان ما کاشته شد. به ما گفته می‌شد سه‌روزه می‌شود ترک کرد اما دروغ بود. بحث سه روز و سه ماه و سه سال نیست. به این روش شدنی نیست. این فیلم‌ها و سریال‌ها یا از سر نادانی ساخته شده، یا تعمدا ساخته شد که در جامعه جا بیفتد.

این راهش نیست. اعتیاد درست است که درمانش وجود دارد ولی بسیار بیماری پیچیده‌ای است. بسیار کار سختی است. حداقل یکسال درمان طول می‌کشد. با این ویژگی که یکسال هر هفته سه روز جلسه بیاید. لباس تمیز بپوشد، سوالات راهنما را جواب بدهد، مطالعه کند، منظم باشد، دست از اعمال ضد ارزشی بردارد.... ما در جلساتمان ۵ درصد در مورد مواد مخدر آموزش می‌دهیم ۹۵ درصد در مورد جهان‌بینی صحبت می‌کنیم. تا فکر و اندیشه عوض شود و آدم دیگری شوند و صفات بد گذشته را کنار بگذارند. اگر با همان صفات فقط مواد قطع شود دوباره همان صفت آنها را به مواد مخدر برمیگرداند.

در بخشی از کتاب سعی شده مسئله اعتیاد عمیق‌تر و با یک‌نگاه فلسفی روایت شود. آن قسمت که از ارتباط جهان‌بینی و اعتیاد سخن می‌گوئید، چقدر به واقعیت نزدیک است؟

عین واقعیت است. همه چیز در کتاب واقعی است. تنها کاری که انجام شده برخی نام‌ها را تغییر دادم به این علت که هنوز هستند و زندگی می‌کنند و اخلاقاً درست نبود اسمشان را بیاورم. تا این افکار تغییر نکند، فرد تا ۱۰ سال هم با رؤیای مواد مخدر زندگی می‌کند. شما که فکرش را نمی‌توانید بگیرید. شما تن او را به زنجیر می‌کشید، رویایش را که نمی‌توانید. باید کاری کرد که جهان‌بینی فرد تغییر کند که الان اگر اطرافش را پر از مواد مخدر کردند، انگار که پر از کاشی کردند. برایش فرقی نکند. تا به این نقطه نرسد فایده‌ای ندارد. اعتیاد به خودی خود عیبی ندارد. هرروز نان می‌خوریم، چای می‌خوریم و… ولی مشکلی ندارد چون چای و نان صفت بد همراه خودش ندارد.

مواد مخدر صفت ناشایست همراه خود دارد. یعنی امکان ندارد مصرف کننده باشیم و دروغ نگوییم. مصرف کننده باشیم و دزدی نکنیم. امکان ندارد مصرف‌کننده باشیم و فرافکنی نکنیم.... اینها جزئی از لوازم اعتیاد است. اگر ما بخش مواد را کنار بگذاریم و آن صفات بماند باز همان است. برخی هستند مواد مصرف نمی‌کنند ولی پرخاشگرند، ولی دروغ می‌گویند؛ فرقی نمی‌کند. چه مواد مخدر چه این صفات نادرست اینها همه کلید در جهنم است. جهنم نه به معنای جایی که آتش باشد به معنی ناآرام شدن. روح و روان انسان باید درمان شود. همانی که برای اعتیاد در نظر گرفتیم همان برای درمان آن بیماری‌ها نیز جواب می‌دهد. وقتی در مسیر قرار بگیرید خدا کمک می‌کند. نیروهای الهی کمک می‌کنند و از ظلمت دروغ، ریا، غیبت و… به روشنایی و نور می‌رسیم.

نکته جالب کتاب شما این است که در کنار روایت یک معضل راهکار هم ارائه دادید. چقدر به این راهکار مطمئن هستید؟

آنقدر که به این راهکار اطمینان دارم در دنیا به هیچ چیز دیگر اطمینان ندارم. برای اینکه به‌خاطر زمان مصرف طولانی به مدت ۳۷ سال که اعتیاد داشتم. ۷ سال نامزد بودم. نامزد یعنی یه روز می‌کشیدم یکسال نمی‌کشیدم. یا فقط شبهای امتحان. به این دوران نامزدی اعتیاد می‌گویند. این تنها نامزدی‌ای است که حتماً به ازدواج ختم می‌شود. در طول این سال‌ها آنچه که راه حل برای جامعه بود امتحان کردم. یعنی هرکسی هر راه حلی می‌داد را انجام دادم. حتی به فالگیر و سرکتاب باز کردن رسیدم. جواب نداد. تا اینکه خداوند این راه را برای من قرار داد. وقتی که رفتم و نشستم در جلسات، دیدم به‌طرز معجزه‌آسایی درمان دارد انجام می‌شود. بدون درد و ترس و دلهره. آرام آرام به سمت سلامتی رفتم. یک روز دیدم که ۱۴ مهر ۱۳۹۱ است، روز رهایی.

مشکل این است که صدای من مگر به چند نفر می‌رسد؟ من از مطبوعات توقع دارم. مهم نیست شما به عنوان خبرنگار کسی در خانواده‌تان درگیر اعتیاد نیست، اما بالاخره در اقوام شما کسی هست. ما رسالت اجتماعی داریم و آن دنیا باید پاسخگو باشیم. باید راهکار را علنی کرد. و من به کمک همه آنهایی که دوست دارند کمک کنند جامعه زشتی‌هایش از بین برود نیاز دارم. چند درصد از دزدی‌ها توسط افراد مصرف‌کننده است؟ ۹۰ درصد؟ هشتاد درصد؟ پنجاه درصد؟ اگر مصرف کننده تعدادش کمتر شود تعداد دزدی‌ها هم قطعاً پایین‌تر می‌آید. در یکی از شعبه‌های کنگره، شهرداری و کلانتری آن منطقه اسم آن خیابان را گذاشتن کنگره ۶۰. چون از وقتی کنگره آمد، ناامنی و دزدی کمتر شده است و منطقه امنیت پیدا کرده است.

و سخن آخر؟

باز هم تکرار می‌کنم توقعی از ارگان و سازمان‌ها ندارم. تنها اینکه از کتاب به عنوان یک کاری که بتواند در پیشگیری و درمان مواد مخدر کمک کند حمایت کنند. من به اندازه کافی مشهور هستم. این بی توقعی من دلیل نمی‌شود که آنها مسئولیت خود را فراموش کنند. از خیرین هم انتظار حمایت دارم. خیریه که فقط ساختن مسجد و مدرسه و... نیست. با خرید کتاب هم می‌شود برای مردم کار خیر کرد. ارزشش از آن کمتر نیست. جان یک انسان را نجات می‌دهد. در آیه قرآن داریم که اگر یک نفر را نجات دهند، انگار کل آدمیان را نجات داده‌اند.

و در پایان اگر آقای مهدی قزلی نبود با آن نگاه وسیع، با آن زحمت حیرت آور، با آن نبوغ ذاتی این کتاب چاپ نمی‌شد. هیچ ناشری هم حاضر به چاپ کتاب نمی‌شد. آقای قزلی علاوه بر اینکه دوشادوش کمک کرد، الان هم برای معرفی کتاب گاهی کارهایی می‌کند که برای کتاب خودش نمی‌کند. همچنین از آقای رضا امیرخانی و آقای محمود جوانبخت متشکرم.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...