مواجهه‌ آدم‌ها با بحران‌ها | سازندگی


محمد کشاورز در اغلب آثارش، جایگاه متزلزل انسان را در جامعه‌ مدرن، مورد بررسی قرار داده است؛ انسانی که چنان سطحی از اضطراب او را فرا گرفته که قادر به درک موقعیت خود نیست و از عهده‌ مدیریت روابطش با دیگران و کنترل بحران‌ها و حوادث روزگار برنمی‌آید. او اگرچه به‌دنبال راه‌های میان‌بر و کوتاه برای حل مساله‌های زندگی‌اش می‌گردد، اما هرچه در این وادی پیشتر می‌رود، مسیرش طولانی‌تر و مشکلاتش بغرنج‌تر می‌شود.

کلاهی که پس معرکه ماند محمد کشاورز

هرکدام از این شخصیت‌ها دارای وزن و اعتباری یکسان با دیگری‌اند و به‌راحتی نمی‌توان مقیاس سنجشی میانشان در نظر گرفت و چشم‌انداز روشنی برایشان تصور کرد. آنها اگرچه همه به یک شکل در این بن‌بست گرفتارند، اما هر کدام راه گریز منحصربه‌فرد خود را برای رهایی از مخمصه می‌جویند. در مجموعه‌ «کلاهی که پس معرکه ماند» نیز چنین تقلاهایی است که خود را پررنگ‌تر و چشم‌گیرتر نشان می‌دهد و حتی شخصیت‌ها هم بر محور چاره‌جویی‌هایی از این دست بنا می‌شوند.

کشاورز در این مجموعه کمی عینی‌تر به وقایع نگریسته و از منظر یک دوربین به ماجراها نزدیک شده است. این نگاه سینمایی در کوچک‌ترین حرکات آدم‌ها تنیده‌شده و دست‌کم در پنج داستان از مجموعه می‌توان به‌وضوح ردّ آن را پی گرفت. «اصطبل تشریفات» بیشتر از سایر داستان‌ها، بر چنین دیدگاهی استوار است و خرده‌ماجرایی که در دل داستان اصلی شکل گرفته، تماما براساس یک سناریوی سینمایی پیش می‌رود. سناریویی که بدون نگارش مکتوب طرح فیلمنامه، موبه‌مو و مستقیما از ذهن خالقش روی پرده اجرا می‌شود؛ در پادگانی که فضایی راکد و کسالت‌بار دارد و سربازان از زروگویی بالادستان خود رنج می‌برند و چاره‌ای جز لب فروبستن ندارند.

سناریست داستان، سربازی است که تمام این مناسبات را برای مدتی کوتاه به‌هم می‌ریزد و سناریوی او راه برون‌رفتی از بحران مزمن و به‌نظر چاره‌ناپذیر روابط فرمانده و سرباز را پیش روی همقطاران‌اش قرار می‌دهد. صحنه‌ای که او طرحش را می‌ریزد، آدم‌های محبوب و در صدر نشسته را به زیر می‌کشد و به‌جای‌ آن، آزادی عملکرد بیشتری به افراد منفور و فرودست می‌دهد.

کشاورز در داستان «کلاهی که پس معرکه ماند»، شخصیت‌هایش را در چالشی برای برون‌رفت از موقعیت‌های بغرنج نشان می‌دهد و چارچوب نظری کل مجموعه را نیز بر همین اساس پایه می‌ریزد. در این داستان سینماداری که از کسادی بازار فیلم شاکی است، دست به دامن ضدقهرمانان می‌شود و به‌ناچار برای رونق‌بخشیدن به کسب‌وکار خود، از آ‌نها قهرمانانی برای مردم شهرش می‌سازد. اما مسأله اینجاست که سینما همچون غولی در حال بلعیدن تمامی فضایل آدمی ا‌ست. در این حین کسی که قهرمانان امروز و ضدقهرمانان دیروز را آفریده، دست به کار می‌شود و درصدد حذف‌شان برمی‌آید. این دفع شر که در برخی صحنه‌های داستان شکل سورئال نیز دارد، نمادی برای رویارویی دو وجه اتوپیایی و دیستوپیایی شهر است. مردم آن‌چنان در چنگال گروه آرمان‌خواه و اهریمنان، گرفتار می‌آیند که قوه‌ تشخیص میان خیر و شر را از دست می‌دهند. به‌همین ‌خاطر، در صحنه‌ای که قهرمان‌شان، ناصر آراسته، با گروهی از اوباش درگیر می‌شود، مردم به جای طرفداری از او به خشونت دامن می‌زنند و موجبات آسیب و مرگ او را فراهم می‌آورند.

نویسنده در دو داستان «نقطه‌ سرخ» و «بازی بعدازظهر»، آدم‌ها را با موقعیت‌های دشوار و در موضع ضعف و شکست قرار می‌دهد. یکی به این‌ علت که همیشه دست طبیعت در بالابردن یک قهرمان و زمین‌زدن دیگری جلوتر از انسان است. دیگری به این‌ سبب که آدم‌ها در فوران تنش‌ها قدرت تصمیم‌گیری و تشخیص خود را از دست می‌دهند و میدان را به حریف وامی‌گذارند. در اینجا حریف اغلب همان چشم بینا و آگاهی است که در قالب دوربین یا ناظر انسانی، به شخصیت‌ها می‌نگرد و حرکات‌شان را ثبت و ضبط می‌کند.

اما آنچه در تمامی نُه داستان کتاب، بارزتر از باقی عناصر به چشم می‌آید، همین مواجهه‌ آدم‌ها با شرایط بحرانی و رویکردهایشان برای حل مسأله‌ است. آنها هیچ‌گاه موجوداتی معمولی و در نقطه‌ای میانه‌ طیف نیستند؛ یا به تمامی خیرند، یا کاملا در سویه‌ شر قرار دارند. کسانی که در فیلم زندگی خود قهرمانانی هستند که با طرفداران‌شان هم‌پیمان شده‌اند تا نهایت توان‌شان بجنگند و پیروز بیرون بیایند و در این راه، هر ترفندی که در چنته دارند به میدان آورند. اما مجال هنرنمایی کوتاه است و آنها از پس وعده‌هایی که داده‌اند برنمی‌آیند و نارضایتی تماشاگران را برمی‌انگیزند. همین مسأله از آنها ضدقهرمانی‌هایی می‌سازد که نمونه‌شان در داستان‌های اسطوره‌ای کم نیست. درامی که آنها به دست خود می‌نویسند همواره سرنوشتی نافرجام را پیشِ روی‌شان می‌گذارد و کلاه‌ها نه‌تنها روی سر باقی نمی‌ماند، که در پسِ معرکه به باد می‌رود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...