با همه عشقی که به روستای کوچک زادگاهش دارد اما جسورانه، خرافه‌ها و ظلمی را که در حق زن روا داشته می‌شود به چالش می‌کشد... و مجبور می‌شود به عقد مردانی در بیاید که هیچ کششی جنسی به آنها ندارد بلکه احساساتی خواهرگونه و مادرانه است که او را وادار به تن دادن به این شرایط ناگزیرکرده و ازدواج‌های به اجبار روح او را زمین‌گیر می‌کند. برادر‌ها یک بار می‌میرند و او بیوه‌ای است که هفت بار جان می‌دهد!


داستان دنیای تلخ آدم‌های تنها و سنت‌های غریب | اعتماد


رمان «بیوه کشی» نخستین رمان یوسف علیخانی در زمانی که به نظر می‌رسد شهری نویسی مد جامعه ادبی است و روستایی‌نویسی سنت ادبی منسوخ شده در ایران است، به عنوان یک رمان در ژانر روستایی، رکورد فروش را در ماه اول انتشارش می‌شکند و بلافاصله به چاپ بعدی می‌رسد. نوشتار زیر نقدی است بر این کتاب.

نقد بیوه کشی یوسف علیخانی

رالف والدو امرسون می‌گوید: اجتماع، نام‌ها و آداب و رسوم را دوست دارد و از واقعیت‌ها و افراد آفریننده و خوداتکا بیزار است.
حقیقت تلخ اجتماع در همین جمله نهفته است. مردم از هر نژاد و رنگ و گویشی که باشند در برابر خرافه‌هاو آداب و رسوم سنتی عاجز جلوه می‌کنند و توان مبارزه و تغییر خرافه را ندارند. تنها نسل‌ها می‌گذرد و گمان می‌رود کسانی برنده شده‌اند که بی‌چون و چرا سر به دامان باورهای سنتی می‌گذارند و در استحاله‌ای از تقدس به خواب می‌روند. بدنام‌شدگان، از دسته و گروهی سر بیرون می‌آورند که در برابر رسوم وامانده و ته‌نشین شده قدعلم کرده‌اند. آنهاطرد می‌شوند، کوچ می‌کنند، تنها می‌مانند اما مصلح حقیقی نفع بشری و جمعی‌اند.

این چند خط، مقدمه‌ای است برای شروع خوانش رمانی به نام «بیوه‌کشی» که نویسنده آن با همه عشقی که به روستای کوچک زادگاهش دارد اما جسورانه، خرافه‌ها و ظلمی را که در حق زن روا داشته می‌شود به چالش می‌کشد و در برابر حرف‌هاو حدیث‌های نابجا سرسختانه سینه‌اش را سپر می‌کند.

در روستایی کوهستانی و صعب‌العبور خانواده‌ای گالش (چوپان) به دعوت پیل آقا که بزرگ محل است برای گله‌داری مردم دهکده می‌آیند؛ قشنگ خانم، حضرتقلی و هفت پسرشان به نام‌های بزرگ، داداش، عزیز، عطری، درویش، امان و کوچک. پیل آقا و همسرش «ننه گل»، تنها یک فرزند دارند. دختری به نام «خوابیده خانم» که دلیل اسمش خود داستانی خواندنی است. خوابیده خانم به بزرگ، پسر ارشد گالش‌ها دل می‌بندد و با وجود دلبستگی شدید پسرخاله‌اش اژدر به وی، خوابیده به عقد بزرگ در می‌آید. اژدر مردی کینه‌توز و بی‌منطق است و خوابیده دختری زیرک، دانا و مهربان. بنا به سنت قومی روستا، زن ِ شوهرمُرده باید به عقد برادر ِ شوهرش دربیاید. کینه و غرض‌ورزی اژدر، بزرگ را می‌کشد و بقیه برادر‌ها یکی پس از دیگری به این رسم شوم گردن می‌نهند و خوابیده خانم، با وجود میل باطنی‌اش و با همه دلبستگی که به همسر اول دارد، تنها به خاطر احترام به آداب و رسوم و تقاضای پدر شوهر پیرش، با هر ازدواج می‌میرد و این هفت سنگ از او زنی می‌سازد که مثل کوه سخت است و سختی روزگار بروز انجام هر عکس العملی را از او سلب می‌کند.

او مجبور می‌شود به عقد مردانی در بیاید که هیچ کششی جنسی به آنها ندارد بلکه احساساتی خواهرگونه و مادرانه است که او را وادار به تن دادن به این شرایط ناگزیرکرده و ازدواج‌های به اجبار روح او را زمین‌گیر می‌کند. برادر‌ها یک بار می‌میرند و او بیوه‌ای است که هفت بار جان می‌دهد!

داستان بیوه کشی، داستان دنیای تلخ آدم‌های تنها و سنت‌های غریب و دست و پا گیر است. سنت‌هایی که با خرافه عجین می‌شود و تا تباهی کامل نسل‌ها پیش می‌رود. شروع داستان تکان‌دهنده است. خوابیده خانم در رویای صادقه‌اش می‌بیند که قرار است بلایی بر سرشان نازل شود. او هفت شبانه روز خواب می‌بیند که هفت کوزه را به هفت چشمه می‌برد و به جای آب در آنها خون پر می‌شود. در رمزگشایی داستان عدد «هفت» نقش کلیدی دارد. کتاب در هفت بخش طراحی شده است، خواب دیدن در هفت شبانه‌روز، هفت کوزه، هفت چشمه، هفت برادر، شکستن هفت باره کوزه‌ها، تبحر امان، در پرتاب هفت سنگ از یک کمان، هفت لالایی، هفده سال و هفت ماه و هفت روز، سی و هفت ساله شدن خوابیده خانم در پایان داستان و... عدد هفت در باورهای سنتی، فلسفی و عرفانی جایگاه ویژه‌ای دارد. عدد مقدسی که از ارکان اصلی آفرینش است. مثل باور به خلقت زمین در شش روز و روز هفتم که شروع زندگی است، هفت آسمان، هفت طبقه دوزخ و بهشت. زدن هفت سنگ به شیطان و... گویی در این بازی ظریف برادرها مثل هفت سنگ بر روح برزخی ابلیسی به نام اژدر اصابت می‌کنند و خوابیده خانم در سی وهفت سالگی‌اش، در اوج پختگی و شجاعت، ابلیس را به زانو در می‌آورد و به تباهی مکرر زن‌ها در دایره بسته خرافه پایان می‌دهد.

ماجرا در زمانی بی‌زمان و در مکانی به نام میلک روی می‌دهد. میلک دهکده‌ای است که برای گذر از برف‌های سنگینش باید از خانه تا مدرسه و طویله را نقب زد. با شخصیت‌هایی غالبا خنثی که بود و نبودشان نفع و ضرری برای دنیا ندارد. آنها تنها به جبر جغرافیایی و اقلیمی بسنده می‌کنند و دنیای بزرگ‌ترشان تنها در «قزوین» خلاصه می‌شود. از میان این مردمان تنها «اژدر» که کاراکتر منفی داستان یا همان ضد قهرمان است میل به کشف دنیای بزرگ‌تری دارد. داستان در راستای نقد و واکاوی اثرات تخریب‌گر دنیای محدود و خرافه‌پرست ذهن‌های بسته است. آدم‌هایی که پای‌شان را از کوره راه‌های دهکده سنگلاخ شان بیرون نگذاشته‌اند و زندگی محدودشان خسران و تباهی نسل‌ها را در پی دارد. فضای داستان در محیطی زن سالارانه و مادر بلد شکل می‌گیرد. بر خلاف بارقه ذهنی نخست که در خوانش سطحی داستان در ذهن مخاطب و در جهت تخریب زن ممکن است شکل بگیرد، نویسنده با زیرکی تمام زن‌ها را در تمام امور تصمیم‌گیرنده و محیط بر خانواده تصویر می‌کند. وجود و بروز شخصیت‌های مکملی مثل ننه گل، قشنگ خانم، صد گل، ملیجه و حتی خود خوابیده خانم که قهرمان داستان است، مبین این ادعاست. آنها به‌راحتی نظر می‌دهند، تصمیم می‌گیرند و رای شوهران‌شان را تغییر می‌دهند و فجایع زمانی رخ می‌دهد که مردان بر تصمیمات اشتباه خویش پا فشاری می‌کنند. به‌طورکلی تاثیر شخصیت‌های مونث داستان پررنگ‌تر و اثربخش‌تر است از خوابیده که شخصیت محوری است گرفته تا ننه گل و قشنگ خانم که در جایگاه مکمل نشسته‌اند.

روایتگر داستان دانای کل است. با مضمونی انتقادی به افراط‌گری در باورهای عامیانه و تحجر. قهرمان داستان (خوابیده خانم) علیه ضد قهرمان (اژدر) شورش می‌کند و او را از پای درمی‌آورد، در این میان وجود شخصیت‌های مکمل مثل هفت برادر، قشنگ خانم و حضرتقلی، ننه‌گل و پیل‌آقا، شخصیت دوست‌داشتنی «عجب‌ناز» و... به فضاسازی داستان کمک شایانی کرده است. دیالوگ‌ها آنچنان قابل هضم و فضاسازی‌ها آنقدر خوب از آب در آمده‌اند که سطر به سطر داستان به جان می‌نشیند و مخاطب، خود را یکی از اهالی میلک تصور می‌کند. فراز و فرود‌های بجا، زمان‌بندی‌های مناسب و استفاده از المان‌های خاص، کشش اثر را دوچندان کرده است. خلق فضاهای بکر و اشارات غیرمستقیم خواننده را درچنان دنیایی از تخیل فرو می‌برد که برگشتن از آن غم‌انگیز جلوه می‌کند. همچنین است دیالوگ‌های بسیار ملموس و زیبای دختر بچه‌ای به نام عجب ناز. کشف دنیای او و تنهایی‌هایش، گفت‌وگوی شیرین او با مادر و عموی هم بازی‌اش (کوچک) که از قابل‌لمس‌ترین قسمت‌های رمان است.

یکی از نکات درخشان این اثر مکان‌یابی آن است. در شرایطی که زندگی شهری با همه دغدغه‌هایش انسان عصر حاضر را در کافی‌شاپ‌ها، کوچه‌های تنگ و باریک، آسمانخراش‌ها و پارک‌های سر گذر احاطه کرده، یوسف علیخانی با گشاده‌دستی خواننده اثرش را می‌برد به آن سوی کوه‌ها. جایی که در استعاره‌ای بسیار بی‌بدیل مردم با سیمرغ به دهات اطراف و قزوین رفت و آمد می‌کنند. اگرچه در سطرهای شروع بنا به استفاده از لهجه بومی ممکن است خوانش اثر برای خواننده سخت جلوه کند، اما مخاطب در همان چند صفحه اول با درک فضا و موقعیت کاراکترها با لهجه‌ها خو می‌گیرد و آن روی شیرین ماجرا نمود پیدا می‌کند و همچنین تنوع شخصیت‌های روستا نیز ممکن است ابتدا به‌ساکن مخاطب را دچار سردرگمی کند اما رفته‌رفته و در طول متن و با توجه به نوع داستان درمی‌یابیم که حضور شخصیت‌های روستایی در پیشبرد داستان موثر و چشمگیر هستند. از آنجایی که رمان حاضر سعی در به چالش کشیدن عقاید پس مانده و متحجر دارد، وجود کاراکترها، حرف و حدیـث‌ها و باورهای‌شان، تشریح عکس‌العمل‌های گوناگون به اتفاقات و نوع نگرش آنها به تصمیم‌گیری‌ها در بن‌مایه شکل‌گیری قصه ضروری به نظر می‌رسد. به عنوان مثال وقتی که صحبت از مراسم ازدواج یا خواستگاری یا حتی تصویر کردن مراسم عزا در یک روستا به میان می‌آید، اولین شرط آن ساختن کاراکترهای کافی برای پیشبرد قصه است. آن هم در روستایی که تنها چند خانواده، دوشادوش هم زندگی می‌کنند. چنان که به نقل از متن داستان، پشت‌بام خانه هر یک، حیاط خانه دیگری است.

داستان از یک خط زمانی ممتد پیروی نمی‌کند و خاطرات، در پیراهن زمان گذشته بر جان داستان می‌نشیند اما نشانه‌ای از جریان سیال ذهن در میان نیست. تنها مرور خاطرات، به صورت فلاش‌بک، به معلومات و دانسته‌های مخاطب کمک می‌کند. اشاره‌های تعمدی به نوع انتخاب اسامی یکی دیگر از ویژ‌گی‌های اثر است. اسم‌ها به هیچ عنوان کلیشه نیستند و خوانش اثر را با افت همراه نمی‌کنند. حتی در نشانه‌گذاری‌های اسمی، تعمدی حکیمانه نهفته است. بخت خوابیده که چون نامش در خواب فرورفته و نیش‌های پردرد اژدر که هیچ کس از رذالت‌هایش در امان نیست، قشنگ خانم که مثل نامش تا سنین کهولت زیباست و پیل‌آقا که بزرگ دهکده است و...

سراسر داستان پر است از کنایه‌ها و اشارات غیرمستقیم که خواننده را وادار به رمزگشایی متن می‌کند. مثل تعمدی که در اسم‌ها نهفته است. به جز اسامی اشخاص که ذکر آن در بالا آمد، نکات قابل اشاره و ویژه‌ای در متن وجود دارد. مثل وجود دزدها که برای بردن گوسفندان، به سمت کافر کوه و سیاه‌کوه می‌گریزند! اشاره به نام اژدرکوه و اژدرچشمه که کمین گاه اژدر است، اشاره بسیار زیبا و لطیف به دو شاخه ریواس که خوابیده خانم خودش و بزرگ، همسر اولش را در آن می‌بیند، اشاره به افسانه خلقت زن و مرد در باورهای اسطوره‌ای است که مشی و مشیانا (نخستین زن و مرد) از شاخه‌های ریواس به وجود آمده‌اند، اشاره به آمدن پاییز زودرس، گریه بی‌موقع عجب‌ناز بعد از رفتن پدرش و آخرین دیدارشان، بوی نامطلوبی که خوابیده را بی‌تاب می‌کند یا اشاره به سنت‌هایی مثل کمتر شیر دادن به دختر برای آنکه شیردل و یاغی نشود، در آغوش نگرفتن فرزند در جمع بزرگان، واگویه کردن خواب‌های آشفته برای آب روان و...

با این همه قابل ذکر است که نویسنده می‌توانست برای آرامش خاطر خواننده به صورت پانوشت به توضیح برخی از کلمات و اصطلاحات محلی که ممکن است قابل فهم نباشد و خوانش اثر را با کندی مواجه کند همت بگمارد. کلماتی مانند المبه، کتاری‌حرفان، کولام، اوشانان و... همچنین است بعضی اشارات که در توصیف‌شان به گونه‌ای افسانه‌ای اغراق شده یا برعکس! مثل خونی که بعد از مردن بزرگ تا هفته‌ها! آب چشمه را خون‌آلود کرده است، تصور کشیده شدن گوسفندان به سیاه‌چاله‌ها، در حالی که می‌دانیم قاتل تنها یک مرد معمولی است، رد شدن سریع از کنار احساسات زن شوهرمرده و مادر داغدار فرزند که به نظر می‌رسد جای بیشتری برای پرداخت داشته است و از این دست است تلاش نکردن برادرها برای تغییر اوضاع و بی‌موضع بودن آنها در برابر مرگ یکدیگر. اگرچه شاید بتوان به دلیل مشقات زندگی کوه‌نشینی و مصائب فراوانش، سخت شدن احساسات را توجیه کرد و توقع عزاداری‌های طولانی و عشق‌های آنچنانی را نداشت، به خصوص در شرایطی که به نقل از متن کتاب جمعیت روستا در حال نابودی است و دخترها بی‌شوهر مانده‌اند اما بار درام و عاطفی داستان عکس‌العمل‌های خاص‌تری را طلب می‌کند و همچنین درک نشدن شرایط خاص زن‌ها توسط یکدیگر خود حکایتی جداست!

خواننده در تمام طول داستان از مشخصات ظاهری آدم‌ها چیزی دستگیرش نمی‌شود. این امر در توصیف هفت برادر ملموس‌تر است. هیچ یک از آنان نشان ظاهری ندارند. اما به طرز زیبایی و در کوتاه‌ترین سطور به شکلی کامل شاعرانه معرفی می‌شوند. تنها چیزی که از آنها می‌دانیم این است که بزرگ، نوازنده نی است، مردی صبور و شجاع و مهربان و نویسنده بیشترین فضای داستان را حتی بعد از نیمه کتاب همچنان به این شخصیت مکمل می‌پردازد و شش برادر بعدی که به نظر می‌رسد تنها در حد یک نام و سایه باقی مانده‌اند اینچنین معرفی می‌شوند: عزیز که بندباز است تصمیم به گریز از سرنوشت محتوم و تلخ خویش می‌گیرد که ناموفق است. برادرهای دیگر در برابر سرنوشت سر تعظیم فرود می‌آورند. داداش که دومین برادر است با چاقوی جیبی‌اش خراطی می‌کند، عطری چوب باز است، درویش عاشق جمع کردن چکمه، امان نشانه‌گیر زبردستی است که هفت سنگ را با هم پرواز می‌دهد و همیشه فقط کلاغ‌های دزد را نشانه می‌رود و کوچک که تنها به خاطر ترس از مرگ
زود هنگام ریش می‌گذارد تا بزرگ‌تر جلوه کند و سردرد‌های دایمی خانه‌نشینش کرده است.

نویسنده با کناره‌گیری از بروز لحظات فراواقع‌گرایانه، سعی در ترسیم فضاهای ساده‌ای دارد که به همذات‌پنداری مخاطب می‌انجامد. وی چنان لالایی می‌خواند و شعله‌های چراغ را به گردونه‌های در حال حرکت تشبیه می‌کند، آنچنان با قلمش صدای کوکوهه و چوچوهه را به گوش مخاطب می‌رساند که خواننده در سادگی فضاهای حیرت‌آور و ناب غرق می‌شود. آدم‌های داستان او معمولی‌اند اما کلیت داستان سازه‌ای از نیروهای خیر و شر و رودررویی شب و روز، تابستان و زمستان، سیاه و سفید، گرم و سرد، تلخ و شیرین و... هستند و در شخصیت‌پردازی‌اش جانب انصاف را رعایت کرده است. کاراکترهای او به جز ضدقهرمان داستانش همگی خاکستری هستند. مردمانی با شخصیت‌های سیاه و سفید و رمان حامل درونمایه‌ای انتقادی به باورهای خرافه و خانمان‌برانداز است.

بیوه کشی  یوسف علیخانی

جای خوشوقتی است که در این روزگار بشود داستانی چنین سرشار خواند و با آن به دنیاهای دور‌تری رفت که از زندگی کسالت‌بار امروزی ما فاصله گرفته است. بشود از چشمه‌های خنک کوهستان آب نوشید، چراغ‌های روستا را از فاصله تماشا کرد. از کوه‌ها ریواس چید و در فصل گردوتکانی و برداشت فندق با میلکی‌ها همراه شد. با دردهای‌شان زندگی کرد و با لالایی‌ها خوابید. ماه را نورانی‌تر و برف را سپید‌تر و باران و رنگین‌کمان را زیبا‌تر دید. دل به نوای خوش نی‌لبک مرد چوپان سپرد و با صدای چوچوهه و کوکوهه فصل‌ها را تشخیص داد. بر سماورهای ذغالی چای دم کرد و زیر کرسی به خوابی خوش فرو رفت. این همه خود کافی است تا رمان بیوه‌کشی، داستانی بشود که رکورد فروش را می‌شکند و در حدود یک ماه پس از انتشارش به چاپ بعدی می‌رسد.

دقت نویسنده به زعم مرد بودنش، به حرکات و احساسات زنانه و حتی دختربچه‌ای به نام عجب‌ناز حیرت‌آور است. دیالوگ‌ها و حرکات دختربچه آنچنان زیبا ترسیم شده‌اند که مایه بهت است. با این همه یوسف علیخانی می‌توانست همین تبحر را در احساسات خوابیده خانم و در مواجهه او با مرگ عزیزانش به رخ بکشد. یادمان باشد که تفاوت داستان با اخبار جراید در پرورش تخیل و شاخ و برگ دادن به اتفاقات است. نویسنده حاذق کسی است که بتواند از جریانات کوچک و روزمره، رمانی بسازد که از اتفاقات معمولی و پیش پا افتاده فاصله گرفته است و ذهن خواننده را با داستان خویش همراه کند. در داستان هر ناممکنی بنا به ژانر قصه ممکن می‌شود و نویسنده می‌کوشد که با گفتن به در، دیوار بشنود و اینگونه است که در طول قرون داستان‌نویس بار بزرگ به چالش کشیدن اعمال ضد نفع اجتماع و تغییر خلق و خوی و کردار نسل‌ها را به دوش می‌کشد.

«زیگموند فروید» می‌گوید: دانش باید توهم‌های متافیزیکی، پیشداوری‌ها و خرافه‌ها را پشت سر بگذارد اما مفهوم عقلانیت یعنی آزادی، حقیقت و عدالت را به عنوان سنت از نسلی به نسلی منتقل کند! و نویسنده ماندگار کسی است که از این دانش برخوردار باشد. پایان داستان هم مانند شروع آن شگفت‌انگیز تمام می‌شود. خوابیده خانم که تا 37 سالگی، در مقابل همه رسومات سر خم می‌کند و بنا به وصیت کورکورانه بزرگ‌ترها زندگی‌اش تباه می‌شود، در برابر تباهی زندگی دخترش قد راست می‌کند و تابوهای جامعه کوچک و سنتی‌شان را می‌شکند. او به صورت نمادین و ابراهیم‌وار به جای ذبح اسماعیل، بره کوچک عجب‌ناز را به دست خود او قربانی می‌کند و تمام توانش را به کار می‌گیرد تا شر اژدر را کم ‌کند. دایره بسته سنت‌ها را می‌شکند و برای شروع زندگی جدید و شرایط مطلوب و آرمانی دخترش که سمبل نسل نو و آزاد‌تر است دنیای تنگ و کوچک میلک را ترک، و از زادگاهش هجرت می‌کند. قربانی کردن بره، در حقیقت ذبح کردن خرافه‌ها و سنت‌های دست و پا گیر است که با دستان لرزان عجب‌ناز و حمایت مادرش شکل می‌گیرد. خوابیده خانم که حاضر نیست تنها داشته‌اش از یک زندگی عاشقانه اما کوتاه، دردهای او را تجربه کند، دست به هجرت بزرگ می‌زند. به گذشته پرمخاطره‌اش پشت می‌کند و جان کلام را در گوش دخترک که ترس از مواجهه با دنیای غریب بیرون وجودش را فرا گرفته نجوا می‌کند: «همه جا، جای ماست به شرطی که خاطره‌های‌مان با ما نیایند»!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...