دشنه و قلم | آرمان امروز


«الهه و تابوت سنگی فرعون» عنوان داستان بلندی است از حسن اصغری نویسنده‌ نام‌آشنا و مطرح معاصر که در هشتاد صفحه توسط هزاره سوم اندیشه به چاپ رسیده است. حسن اصغری در این اثر ادبی از موتیف‌های زیادی برای پروردن مضمون موردنظر خود استفاده می‌کند و این موتیف‌ها در تکرارشوندگی در سطح و عمق داستان مفاهیمی چون هویت، مرگ، زاده‌شدن، اسطوره، امر نوشتن و... را در انتزاع نشانه می‌روند و ریزوم‌وار خود را در داستان می‌پراکنند تا ساختار نوشته را به سامان برسانند. نابهنجاری و گسست برسازنده‌ اصلی این داستان بلند هستند که در جان و تن این اثر ریشه دوانده‌اند.

خلاصه رمان الهه و تابوت سنگی فرعون حسن اصغری

متن برساخته از آنجا شروع می‌‍‌شود که نویسنده‌ای پشت میز نشسته و قلم در دست گرفته می‌خواهد امر نوشتن را به سامان برساند؛ اما عقیم‌بودن و سترونی مانع شکل‌گیری کار اوست و مانند ده سال گذشته و زمان طی‌شده قادر به انجام کار نیست. راوی از همان سطور نخست خود را در مواجهه با نابهنجاری پیرامون و شرایط تحمیلی می‌بیند. او که صاحب امتیاز یک نشریه‌ ادبی است در همان چند جمله‌ آغازین داستان گیر می‌کند، داستانی که در متن یک داستان بزرگ‌تر قرار گرفته که کتاب پیش روی خواننده است و می‌خواهد با کشتن و کشته‌شدن پیش برود.

تمهید فرضی نویسنده این است که یک فرمانده‌ جوخه با ده فرد مسلسل به دست، ده نفر دیگر را با چشمان بسته و دست‌بندهای قفل‌شده در کنار دیوار بلندی ردیف کند و آنها را به رگبار ببندد که این امر در نوشتن پدیدار نمی‌گردد و با نقش‌زدن کلیدواژه‌ «آتش» توسط نوک قلم نویسنده و در همزمانی با چتر تباهی و سیاهی خود را نمایان می‌سازد و ویرانی ناشی از این امر سرتاسر داستان را دربرمی‌گیرد و آن را دچار بحران می‌‌سازد. راوی یا همان شخصیت نویسنده‌ در داستان بلند اصغری در وجهی بنا بر تعبیر لنین به سان «آدم‌های توی غلاف»ِ گوگول نویسنده‌ برجسته‌ روس جلوه می‌کند و فاقد هر گونه اراده و ابتکار بوده و از این رو در چنبره‌ حوادث گیر کرده است.

او ناتوان از پیشبرد حوائج پیرامونی و شکل‌بخشی به داستان در دست نگارش خود که بوی خون می‌دهد، در مواجهه با چشم‌های دفتردار و شخصیت نازل شده در فضای داستان نمی‌تواند تاب بیاورد و خود را به فضای تماشای عکس قاب‌شده بر دیوار پرتاب می‌کند، عکسی که ده سال پیش ــ به عدد ده با بسامد بالا که معطل ماندن نوشته و ده نفر رج شده کنار دیوار است و... توجه شود ــ از یک کتاب اسطوره‌شناسی مصری کنده است. عکس حکایت از زمان له‌شده دارد و تا چند هزار سال بنا بر مراد راوی داستان کش پیدا کرده و سوژه را مبدل به ابژه‌ای می‌سازد تا در نگاه نویسنده، الهه‌ آفرینش با مشعل افروخته در دست جلوی تابوت سنگی حاوی لاشه‌ فرعون شباهت به همسرش نرگس ببرد. از منظری دیگرحضور فرعون در تابوت که نماد عمل و اراده‌ توامان با ظلم و ستم است نویسنده را به شخصیت دفتردار می‌رساند که گویی وجه‌ دیگر و شقه‌شده‌ شخصیت اوست که بر کنش و اراده پای می‌فشارد و «آن دیگری» را بر می‌سازد که راوی در بسامد آینه در داستان پی‌ می‌گیرد.

راوی ــ نویسنده در فرازی از داستان اشاره می‌کند که: «شخصیت آغازین نیمی شبیه من بود و نیمی شبیه دفتردار، هردوی ما شده بودیم فرمانده‌ جوخه‌ آتش.» این حضور برزخی در کل داستان بلند با جابه‌جایی و همپوشانی ادامه دارد و نویسنده با واردکردن اسطوره و جمع‌زدن شخصیت‌های داستانی با آن متن را پیش می‌برد و در یک وضوح نوشتاری مطرح می‌کند: «...که انگار نرگس از چند هزار سال پیش زنده بود» اگر شروع فلسفه و آغاز خردگرایی و رجوع به عقل و پای‌فشردن بر روی زمین را با فاصله‌انداختن انسان از اسطوره ملازم بدانیم لاجرم باید به این گزاره‌ جوزف کمبل که اسطوره‌ها را رویای بشریت ارزیابی کرده نگاه ژرف‌کاوانه‌تری بیاندازیم و حضور آنها را به همانند کارول پیرسون و دیگران برای بیداری قهرمان درون و بحث سفر قهرمانی در کاربست زندگی مدرن پی بگیریم که نویسنده با چیره‌دستی از پس این مهم بر آمده است.

اصغری در همان ابتدای داستان بلند پس از اخطاریه برای تعطیلی نشریه از زبان دفتردار خطاب به راوی می‌نویسد: «تکلیف من چی می‌شه آقای مشتاقی؟» و خواننده در گسترش داستان «بلاتکلیفی و سرگردانی» همه‌ شخصیت‌های داستان دنبال می‌کند و آن را از زبان دیگر شخصیت‌های داستان نظیر سردبیر و مسئول تئاتر و... هم پی‌ می‌گیرد که این امر به قول ژیژک فیلسوف معاصر وجود آنها را دربرگرفته است، به نحوی‌که در عین ناتوانی و فلجی قادر به تکان‌دادن دست و پاهای خود هستند و از یک دیوانگی زیبا به نام خنده هم برخوردار می‌باشند. این گسست انسانی یک عدم اشتیاق برای شخصیت داستان آقای مشتاقی از بابت بودن در زمان حال فراهم می‌آورد که در نمود خود در فرازی از داستان مورد عتاب همسرش نرگس قرار می‌گیرد که چرا داستان واقعی نمی‌نویسد و همواره در گذشته زندگی می‌کند.

فضای وهم‌آلود و گروتسک‌وار داستان بر بازنمایی صرف خط بطلان می‌کشد و از این منظر تلاش نویسنده عنصر «آفرینش»ِ مدنظر ژیل دلوز در باب ادبیات اقلیت و دوری‌گزینی از امر واقعی و رهسپاری به امر ممکن هنری را میسر می‌سازد و در این راستا است که تمام تنش‌های موجود بین اعضای تحریریه و دفتردار و مشتاقی همراه با ارجاعات بیرونی در آخرین تحلیل از لایه‌ سطحی اثر عبور کرده و سمت‌وسوی بنیادی پیدا می‌کند و راوی داستان از زیر آوار کتاب با دستی غول‌آسا بیرون کشیده می‌شود تا حکایت متن گشوده تکمیل شود و این درحالی است که نمادهای برساخته‌ نویسنده کارکرد خود را برای جوامع استبدادزده و همچنین آنومیک باقی می‌گذارد. حضور آبریزگاه به‌عنوان محل کار فرهنگی دلالت‌های معنایی خود را در رمان جست‌وجو کرده و با عبور از لایه‌ سطحی و نگاه استادیومی به قول رولان بارت با نشان‌کردن زاویه‌ دید پونکتوم عمق فاجعه را در جامعه‌ ازهم‌گسیخته به نمایش می‌گذارد به همان‌گونه که می‌توان بیان استعاری برای حضور سیب و اسب و... در داستان بلند اصغری تراشید و به حکایت شلیک سر فرمانده و دفتردار رسید که نماد فرعونِ خفته در تابوت است و این به‌نوعی مکاشفه برای پی‌بردن به راز مصافِ قلم با دشنه هم می‌تواند باشد تا یک میانجی برای رسیدن به آن «لکنت زبانی»ِ دلوزی در پایان کتاب شود که راوی پیشِ پای الهه (آفرودیت، ونوس) یا نرگس به سجده افتاده، بر زبان جاری می‌سازد: «من ... آه ... غرش...» و آیا این همان «آه» نیست که در قبل دریای تطهیرکننده کشیده بود؟ «فرمانده دست بالا گرفت و فریاد کشید: دریا برای چه آه می‌کشد؟»

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...