بازسازی واقعیات پشت پرده | الف


طی سالیانی که تئاتر معاصر در اوج نوآوری‌های ساختار و فرم‎گرایی به سوی مدرنیسم پیش رفت، شاعرانگی و نوشتار ادبی از صحنه حذف شد. اکنون پیوند دوباره‌ی ادبیات و تئاتر در قالب شاعرانگی جدیدی که بیشتر در گفتار نمایان می‌شود، این پرسش را مطرح می‌کند که آیا می‌توان ادبیات را از تئاتر منفک کرد؟ آیا این غیبت ادبیات است که موجب دگرگونی‌های دنیای تئاتر می‌شود و به عبارتی دیگر آیا صحنه‌پردازی، اجرا، نور، موسیقی و بدن بازیگر نیز نوعی از نوشتار محسوب می‌شود؟

ژوئل پومرا [Joël Pommerat] نمایشنامه این بچه» [This Child]

تئاتر از قرن هجدهم در سراسر اروپا گسترش پیدا کرد و هر شهری صاحب تماشاخانه‌ای شد. نمایشنامه‌نویسان این دوره به طرح مسائلی از طبقات متوسط ‌پرداخته و با آوردن شخصیت‌های عادی در آثار خود به خلق نوع جدیدی از درام پرداختند که به اصطلاح «نمایش بورژوایی» خوانده می‌شد. از سوی دیگر جایگاه استقلال میان آمریکا، انگلیس و انقلاب کبیر فرانسه و مشاجرات فکری و فلسفی این قرن، زمینه را برای نهضت ادبی قرن آینده یعنی «رمانتیسیسم» آماده کرد. اما نمایشنامه‌های فرانسوی اواخر قرن بیستم تا کنون که چهره‌ی تازه‌ای از درام کنونی این سرزمین را ارائه می‌دهند، نیازمند کشف و شناسایی عمیق‌اند. این نمایشنامه‌ها آثاری را در برمی‌گیرند که با آنچه تئاتر مدرن خوانده می‌شود متفاوتند؛ در هیچ مکتبی نمی‌گنجند و هیچ عنوانی را نمی‌توان بر آنها اطلاق کرد؛ چرا که نه اجتماعی، نه تفریحی و نه سیاسی‌اند. تئاتر فرانسه نیز مثل دیگر ژانرهای ادبی دوران معاصر مورد دگرگونی‌های فراوان قرار گرفته است.

ژوئل پومرا [Joël Pommerat] نویسنده و کارگردان فرانسوی در سال 1990 کمپانی برویار را بنیان گذاشت. پومرا فقط نمایشنامه‌های خودش را به روی صحنه می‌برد. او بر این اعتقاد است که در کار نمایش سلسله مراتب وجود ندارد و کارگردانی و متن نمایشنامه همزمان در حال تمرین و تکرار ساخته و پرداخته می‌شود. در نمایشنامه‌های پومرا که همواره خودش را «نویسنده‌ی نمایش» تلقی می‌کند واژه‌ها در جست‌وجوی یکدیگرند و جمله‌ها و عبارات هجوم می‌آورند تا یکدیگر را در هم بشکنند و ناگفته‌ها و اسرار پنهان را عیان کنند.

وی که در نمایشنامه‌هایش از واقعیت زندگی معاصر الهام گرفته و از جنبه‌های مختلف مادی و عینی و تخیلی به این موضوع می‌پردازد، نخستین اثرش را با عنوان «قطب‌ها» در سال 2002 منتشر کرد. وی آثار بسیاری آفریده که از میان آنان برای «بازرگانان»، «اتاق سرد من»، «برای این کودک» و «اتحاد دو کره» جوایز متعددی دریافت کرده و همچنین جایزه‌ی بزرگ تئاتر فرانسه را نیز برای مجموعه‌ی آثارش از فرهنگستان فرانسه گرفته است. او در سه نمایشنامه‌ی «قطب‌ها»، «دوست من» و «به لطف چشمانم» شخصیت‌های عادی‌ای را به صحنه برد که با مسئله‌ی تحقق خود و مسئله‌ی افرینش هنری همچون زندگی روبه‌رو می‌شوند و تناوب گذشته و حال، واقعیت و رویا و تشویش شخصیت‌ها در دنیای پیرامون آنان حسی از غرابت آفریده است.

در نمایشنامه‌ی «این بچه» [This Child] با نُه صحنه‌ی کوتاه و تکان‌دهنده از مناسبات والدین و فرزندان‌ روبه‌رو می‌شویم که به شکل عجیبی شبیه خودِ واقعی ما در نقش پدر، مادر یا فرزند هستند. درواقع شخصیت‌های این نمایشنامه در اوج استیصال و پریشانی، از پشت دیواره‌های پوشالی و خیالی، احساسات واقعی خود را در قالب خشم و عصیان بروز می‌دهند. در «این بچه» پیچیدگی‌های روابط متقابل والد و فرزند به تاریک‌ترین وجه ممکن به تصویر کشیده می‌شود. نوعی از نمایشنامه که در آن تصویرهای آرمانی و رویایی کنار زده شده و به طور کل این پرسش مطرح می‌شود که با تمام پیچیدگی‌ها و تناقض‌های جاری در این روابط، آیا به دور از قضاوت و احساسات، می توان گفت در این میان حق با کیست یا چه کسی مقصر است؟

زن باردار، پدر، مادر، دختر، پسر، زن، مرد، زن جوان با کودک، بچه، عروس، خانم مارکر، پلیس و زن همسایه شخصیت‌های نمایش «این بچه» هستند. آنها دنیایی را به صحنه می‌آورند که در آن انسان سرگشته‌ی مدرن دچار ترس، اضطراب، فرسودگی و کلافگی می‌شود. نوسان بین خیال و واقعیت، مرگ و زندگی، ثبات و بی‌ثباتی، تماشاگر و خواننده‌ی این صحنه‌ها را لحظه‌ای آرام نمی‌گذارد. اگر چه گفتار پومرا در «این بچه» پراکنده و متناقض با واقعیت است اما او در عین حال، مخاطب را به کار می‌گیرد تا پاره‌هایی از واقعیت پشت پرده را بازسازی کرده و نمایش دهد.

تئاتر امروز، صنعتی وارداتی است. نخستین نمایشنامه‌ها، متونی خارجی بوده‌اند و بسیاری از نمایشنامه‌های شاخص اجرا شده نیز برگرفته از متون خارجی است. همین موضوع اهمیت ترجمه نمایشنامه را دو چندان می‌کند. چنین متونی از آنجا که از ابتدا برای بازیگر و جهت اجرا در شرایط انحصاری صحنه‌ تئاتر، با عناصر فیزیکی مشخص و گاه نمادین، نوشته می‌شود، نیاز به ترجمه‌ای خاص دارد. مترجم این متون می‌بایست هم به زبان شفاهی و هم ادبی مسلط باشد و از سوی دیگر عناصر محدودکننده‌ی صحنه را نیز برای تأثیر مستقیم در مخاطب در نظر آورد. همچنین در ترجمه عبارت‌ها و واژگان متن نمایشنامه ‌باید زمان و مکان صحنه و نیز قرابت تأثیر زبان در مخاطب احساس شود که ترجمه‌ی «این بچه» ژوئل پومرا، از این ویژگی برخوردار است.

[این نمایشنامه با ترجمه نگار یونس‌زاده و آناهیتا معروفی توسط نشر قطره منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...