تمرین غواصی با دست قطعشده | مهر
کتاب «بیآرام» نوشته فاطمه بهبودی دربرگیرنده ۱۳ فصل (روایت) از ۹ راوی است که برای ساختن تصویری کامل از شهید اسماعیل فرجوانی، کنار هم قرار میگیرند. شهید فرجوانی ازجمله فرماندهانی است که در عملیات بزرگ اما ناکام کربلای ۴ به شهادت رسیدند. در ادامه و به بهانه هفته دفاع مقدس، زندگی و کارنامه شهید حاجاسماعیل فرجوانی را از مسیر مطالب و خاطرات اینکتاب مرور میکنیم:
شهید اسماعیل فرجوانی در عملیات کربلای ۴، فرمانده گردان کربلا و غواصان پیشروی اینگردان (از لشکر ۷ دزفول) بوده است. او هنگام اذان صبح روز ۶ آبان ۱۳۴۱ متولد شد و یکی از چهرههای مقاومت اهواز در روزهای ابتدای جنگ است. بهگفته دوستان و آشنایانش، هرچند بهعنوان سرگروه و فرمانده انتخاب نشده بود، اما هممحلیها و غیرنظامیان مدافع، گوشبهفرمانش بودند.
فرجوانی در جریان مقاومت اهواز از ناحیه ران ترکش خورد و برای درمان به بیمارستان در اصفهان منتقل شد. حدود ۲۰ روز بعد هم که خرمشهر سقوط کرد، در محله کوتشیخ به نیروهای مقاومت پیوست. یکی از نکات مهمی که در پاورقیهای «بیآرام» تذکر داده میشود این است که قسمت شمالی خرمشهر بود که روز ۴ آبان ۱۳۵۹ سقوط کرد اما مقاومت مردمی در قسمت جنوبی شهر که به آن کوت شیخ گفته میشود، طی روزهای بعد نیز ادامه داشت و کوتشیخ هرگز به دست دشمن نیافتاد.
ازجمله خاطرات شهید فرجوانی از مقاومت خرمشهر این بود که نیروهای مدافع شهر در طول روز به دشمن حمله کرده و بخشی را آزاد میکردند اما با رسیدن شب که مهماتشان تمام میشد، عقبنشینی میکردند و دشمن دوباره جلو میآمد و محله پسگرفتهشده را اشغال میکرد. بهگفته دوستان شهید فرجوانی در روزهای منتهی به سقوط خرمشهر، «جنگ چریکی بود. نه کسی مسئولیتی داشت نه بین جناحین چپ و راست و جلو و عقب هماهنگی بود. هرکس شجاعتر بود و آموزش نظامی دیده بود رهبری را به عهده میگرفت و چندنفری جلو میرفتند.» (صفحه ۳۹ به ۴۰) در نتیجه نیروهای مدافع به ایننتیجه رسیدند برای حفظ خرمشهر باید شهر را به چندقسمت تقسیم کرده و مسئولیت هربخش را به یکنفر بسپارند. بین ایننیروها هم فرمانده یا ستاد مشترکی در کار نبود و یکی از افسران شهربانی بهنام سروان یزدانخواه که تجربه کار نظامی نداشت، تلاش میکرد بین گروهها هماهنگی به وجود بیاورد.
شهید اسماعیل فرجوانی اوایل جنگ بهعنوان چریک و نیروی فعال گروه مقاومت در ۱۵ کیلومتری اهواز جنگیده بود. اما او پیشتر و با پیروزی انقلاب که گروهکهای جداییطلب ازجمله کومله مشغول به آتشافروزی و جنایت شدند، برای گذراندن دوره نظامی به خرمآباد رفته و دوره دیده بود.
در جریان مقاومت اهواز هم شرایط طوری شد که با پیشروی عراق، سپاه اهواز، مساجد شهر را تجهیز کرد تا مردم امکان مقاومت و حفظ شهر را داشته باشند. پیشروی دشمن بهحدی بود که فرماندهی سپاه اهواز اعلام کرد مردم سر کوچه و مقابل خانههای خود را سنگربندی کنند. یکی از خاطرات بهجامانده از آنروزهای اهواز، این است که جمعی از مردم مدافع، دور یکی از تکاوران نیروی دریایی خرمشهر حلقه زده و او اینگونه توجیهشان میکرد: «جلوتر از شما، خودی نیست. هرکی اومد، بزنیدش!»
در برههای از روزهای مقاومت اهواز، مسجدی که فرجوانی اهل آن بود، زیر نظر ستون پنجم قرار گرفت. به اینترتیب یکشب با هماهنگی نیروهای ستون پنجم، چراغهای اطراف مسجد با هم روشن شدند. اما نگهبانانی که روی بام مسجد پاسداری میدادند، با سنگ چراغها را شکستند تا دشمن نتواند گرای مسجد را بگیرد. در آنبرهه، نیروهای مدافع، شبها به دشمن حمله میکردند. فرجوانی هم در مسجد به نیروهای بسیجی آموزش و درس قطبنما و نقشهخوانی میداد. بهگفته دوستانش در آموزش نظامی سختگیر بود و اینسختگیری در آموزشهایش در مسجد هم دیده میشد.
راویانی که آنروزها در مقاومت اهواز حضور داشتهاند، درباره چگونگی حملات شبانه به دشمن گفتهاند: «تکهای گروهی با هماهنگی فرمانده سپاه یا بسیج اهواز، علی شمخانی یا عباس صمدی انجام میشد. گروههای بیستسینفره بعد از شناسایی فوری به جبهه عراقیها حمله میکردند و تلفاتی میگرفتند تا دشمن احساس پیروزی و آرامش نکند و همان شب برمیگشتند.» (صفحه ۴۷)
با رسیدن سال ۱۳۶۰ اسماعیل فرجوانی، بیشتر به آموزش نیروها در بسیج مرکزی اهواز و گاهی در مسجد محل مشغول بود. اما وقتی عملیاتی پیش میآمد خود را به منطقه جنگی میرساند و در آن شرکت میکرد. در عملیات طریقالقدس که به بازپسگیری بستان منجر شد، پیکر سوخته بیسری به عقب منتقل شد که هویتش مشخص نبود. اسماعیل فرجوانی هم که دنبال برادر کوچکترش امیر بود، پرسانپرسان به اینپیکر رسید و متوجه شد متعلق به برادرش است. اما جالبتر از برخورد فرجوانی با اینپیکر سوخته، مواجهه مادرش با پیکر امیر بود که گریه و عجزی از خود نشان نداد و کارهای آمادهسازی تدفین پسرش را به دست خود انجام داد.
ازدواج و فرزندان
اسماعیل فرجوانی و همسرش، ۱۵ فروردین ۱۳۶۰ نامزد شدند و ۵ خرداد همانسال مصادف با سوم شعبان مراسم عقد خود را جشن گرفتند. اولین فرزند اینخانواده با نام فاطمه، ۱۲ فروردین ۱۳۶۱ متولد شد. فرزند بعدی فرجوانی، امیر نام دارد که متولد ۲۹ اردیبهشت ۱۳۶۲ است و فرزند سوم نیز معصومه نام داشت که ۲۰ تیر ۱۳۶۵ متولد شد. دو دختر اینخانواده بهدلیل مسائل ژنتیکی و بیماری، سالها بعد در دهههای دوم و سوم زندگی درگذشتند.
از مقطعی به بعد، از مرکز سپاه ابلاغ شد که نیروهای ستاد یا کادر، اجازه شرکت در عملیات را ندارند. اواخر بهمنماه ۱۳۶۰ هم که سپاه خوزستان تصمیم گرفت علاوه بر گردان بلال که بیشتر نیروهایش سپاهی بودند، گردان دیگری از نیروهای مردمی و بسیجی تشکیل دهد، حاجاسماعیل فرجوانی برای فرماندهی اینگردان که گردان نور نام گرفت، فرا خوانده شد.
خیلی از نیروهای گردان نور، شاگردان فرجوانی در پادگان پرکان دیلم بودند. پس از عملیات رمضان قرار شد سپاه خوزستان، نیرو بگیرد و فرماندهان تصمیم گرفتند نام گردان نور را به گردان کربلا تغییر دهند. پس از اینماجرا بود که تیپ ۷ ولی عصر دزفول گسترش یافته و تبدیل به لشکر شد.
رفتن زیر شنی تانک و مجروحیت دوباره در عملیات رمضان
اسماعیل فرجوانی تیرماه ۱۳۶۱ در عملیات رمضان دوباره مجروح شد که زهرا امینی همسرش، اینماجرا را از زبان همسر شهیدش اینگونه روایت کرده است: «چند روز بعد، حاجخانم و اسماعیل به خانه آمدند. اسماعیل تعریف کرد عراقیها به نیروهای ما تک زدند. چراغ خاموش با تانکها آمدند. ما پشت خاکریز بودیم. یکدفعه دیدم تانکی بالای سرمان است و دارد میآید روی ما. داد زدم فرار کنید. مروج و خزعلی، که بالای خاکریز بودند زیر چرخهای تانک رفتند و شهید شدند. عبدالله در رفت. پای چپ من زیر شنی تانک رفت. اشهدم را گفتم. داشتم بیهوش میشدم که فاطمه آمد جلوی چشمهایم. دلم برای دخترم سوخت. خدا وابستگیام را دید و من را نبرد! توی بیمارستان چشم باز کردم. فهمیدم عبدالله مسیر زیادی من را به دوش گرفته و به عقب رسانده بود. اگر عبدالله نبود، حتماً اسیر میشدم.» (صفحه ۱۷۴)
در عملیات رمضان مسائل و چالشهایی پیش آمدند که باعث دلخوری شهید فرجوانی شدند. او هم از گردان جدا شد و بهعنوان نیروی عادی به گردان دیگری رفت.
سپاه اهواز پنج گردان داشت؛ کربلا، ایثار، صف، عاشورا، کوثر. در عملیات والفجر مقدماتی لشکر دزفول تصمیم گرفت نام اینگردانها را تغییر داده و نام اصحاب پیامبر را بر آنها بگذارد؛ سلمان، حمزه، بلال، عمار، جعفر طیار، ابوذر. به اینترتیب نام ابوذر را روی گردان کربلا گذاشتند. اما نیروهای گردان همان اسم را خواستند و فرمانده لشکر هم دستور ابقای نام گردان کربلا را داد.
فرجوانی پس از والفجر مقدماتی، فرمانده تیپ و مسئول محور منطقه پاسگاه زید شد و خط پدافندی را تحویل گرفت.
فرماندهی تیپ یکم لشکر ولیعصر و بازگشت به گردان کربلا
یکماه پس از پایان عملیات والفجر مقدماتی، اسماعیل فرجوانی بهعنوان جانشین تیپ یکم لشکر ۷ ولیعصر (عج) منصوب شد و یکسال بعد در عملیات خیبر، فرمانده اینتیپ شد. اینسمت بهگفته دوستانش، وسیلهای برای خدمت بود. سال ۱۳۶۳ هم که سازمان رزم سپاه تغییر کرد و تیپها منحل شدند، قرار بر این شد گردانها بهطور مستقیم با فرماندهی لشکر کار کنند و دستور خود را از اینجایگاه بگیرند. در آنمقطع فرجوانی برای کار در بخش اطلاعاتعملیات لشکر فراخوانده شد اما ضمن دادن جواب منفی، اعلام کرد بهدلیل علاقه به کار عملیاتی، به گردان کربلا برمیگردد؛ گردانی که بین لشکر ۷ ولیعصر (عج) به گردان خطشکن معروف بود.
سختگیری و دقت فرجوانی در کار آموزش، همانطور که اشاره شد، یکی از مواردی است که دوستانش از رفتار و شیوه فرماندهی او روایت میکنند. او یکتکاور ورزیده از نیروهای مجاهد عراقی را که در جبهه ایران علیه دولت بعثی صدام حسین میجنگید، بهعنوان مربی به گردان کربلا برد تا نیروها را تحت آموزش قرار دهد و طبق روایات بهجا مانده، اینتکاور هم آموزش را سخت میگرفت.
سال ۱۳۶۳ شهید فرجوانی همراه نیروهایش در گردان کربلا در عملیات بدر شرکت کرد که گلوله دوشکا به پنجه دست راستش اصابت کرد. به همیندلیل به عقبه تخلیه و به بیمارستان اندیمشک منتقل شد. از اندیمشک نیز به مشهد برده شد که با تشخیص پزشکان، بهناچار دستش راستش از مچ قطع شد.
اسماعیل فرجوانی با سمت فرماندهی گردان کربلا در عملیات کربلای ۴ به شهادت رسید. او در جلسهای که با فرماندهان گروهانهای گردان کربلا داشت، اعلام کرد آیتالله هاشمی رفسنجانی در جلسه هماهنگی اینعملیات در قرارگاه گفته کربلای ۴، عملیات سرنوشت است و پایان جنگ را رقم میزند.
عرض اروندرود که غواصان کربلای ۴ از آن عبور کردند، بین ۴۰۰ تا ۱۰۰۰ متر و عمق آن در حالت جزر و مد بین ۱۵ تا ۲۵ متر در نوسان است و گروهان غواصی گردان کربلا با فرماندهی علی بهزادی و معاونت حسن کربلایی، شب عملیات از اینرودخانه وحشی عبور کردند. فرجوانی در هماهنگیها به کربلایی گفت باید تا جایی پیش بروند که از سمت چپ به گردان بلال و از راست به لشکر ۳۳ المهدی (استان فارس) ملحق شوند.
مهدی عادلیان مسئول مخابرات گردان کربلا که شب کربلای ۴ همراه فرجوانی در عملیات شرکت کرده، میگوید پیش از شروع عملیات، ۴ دسته غواص روی سکوی اروند بودهاند؛ گروهان نجف با فرماندهی علی بهزادی و دسته قائم با فرماندهی سعید جهانی که در مجموع ۱۲۰ نفر بودند. فرجوانی نیز خود کنار اینستون غواصی فین زده و از اروند عبور کرد اما هنوز به ساحل نرسیده، نیروهای لشکر ۳۳ المهدی در سمت راست با دشمن درگیر شدند.
نکته مهم درباره عملکرد و فرماندهی فرجوانی در شب کربلای ۴ این است که برای جلوگیری از ترس و بهاصطلاح کُپکردن نیروها، خود جلودار شده و در نوک پیکان حمله قرار گرفت. در لحظاتی از درگیریها در ساحل هم چندگلوله بهسمتش شلیک شد و در تنش نشست که یکی از آنها به صورتش اصابت کرده بود. از پیکر به زمینافتاده فرمانده گردان کربلا عکسبرداری هم شد اما اینفریم سوخت و هیچگاه ظاهر نشد.
رحیم قمیشی از نیروهای گردان کربلا درباره علت جلوداری اسماعیل فرجوانی میگوید «او میدانست اگر جلو نیافتد، خط مستحکم دشمن بهسادگی شکسته نمیشود.» بنابراین علاوه بر هدایت نیروها، جلوداری حمله را نیز به عهده گرفت و البته ۴ تن را نیز بهعنوان جانشین معرفی کرده بود.
شهید اسماعیل فرجوانی چندروز پیش از آغاز عملیات کربلای ۴ در گفتگو با مادرش، برای آمادهکردن او برای شهادت خود، گفته بود بعد از شهادت، پیکرش برنخواهد گشت مگر آنکه همه مفقودان گردانش برگشته باشند. به اینترتیب پس از تفحص و پیداشدن بقایای پیکر همه شهدای گردان کربلا در کربلای ۴، روز سوم خرداد ۱۳۸۰ خبر رجعت اسماعیل فرجوانی نیز به خانوادهاش رسید.
عینک دودی فرمانده و لباس اتوکشیدهاش
اسماعیل فرجوانی در منطقه جنگی، موتور تریل قرمزرنگی داشت و با عینک دودی و لباس فرم اتوکشیده سپاه، شلوار گترکرده، پوتینهای واکسزده و موهای شانهکرده رفت و آمد میکرد. علت استفادهاش از عینک دودی، شیمیاییشدنش در عملیات خیبر بود که چشمهایش آسیب دیده و به تجویز پزشک، عینک دودی میزد.
به گفته دوستان فرمانده گردان کربلا، پس از برگشت از منطقه جنگی، هیچگاه دست خالی به منزل نمیرفت و همیشه با صبر و حوصله، هدیهای برای همسرش میخرید. در مواقعی هم که عجله داشت و باید به سرعت میرفت و برمیگشت، جعبهای شیرینی برای منزل میخرید. یکی از موارد مربوط به تیپ و ظاهر شهید فرجوانی، این است که از ابتدای ماه محرم تا پایان ماه صفر، بهنشانه عزاداری و حرمت ایندوماه، پیراهن مشکی به تن میکرد.
شرکت در تمرینهای غواصی با دست قطعشده و پای مجروح
شهید فرجوانی برای تمرینهای غواصیِ پیش از عملیات والفجر ۸ که به فتح فاو انجامید، همراه نیروهای گردانش وارد آب سرد میشد و با دست راست از مچقطعشده و پای مجروح شنا میکرد. ایناقدام او تاثیر مثبتی روی روحیه نیروهایش داشت. فرجوانی و غواصهایش هرشب بین پنج تا ششساعت در آب سرد تمرین میکردند تا بدنشان برای شب عملیات و سهچهارساعت غواصی در آب اروندرود آماده باشد.
پس از چهار روز نبرد در عملیات والفجر ۸، گردان کربلا موفق شد جاده فاو_البحار را که حدود ۲ کیلومتر طول بود، در عمق پیشروی و قسمت شرقی فاو پاکسازی کند.اینگردان سپس ماموریت پدافندی حفظ جاده فاو_البحار را به عهده گرفت که موضعی پرتنش و خطرناک بود. یکی از خاطرات همرزمان فرجوانی از آندوران، به اینترتیب است:
«یکروز عراقیها بدجوری ما را به تیر و ترکش بسته بودند. حاجاسماعیل دوربین را برداشت موقعیتشان را ببیند و تصمیم بگیرد که چهکار کنیم. یکمرتبه صدایش توی منطقه پیچید و دستور توقف آتش داد! گفتم: دیوانه شدهای؟ آتیش رو قطع کنیم که چی بشه؟ بریزن سرمون؟ دوربین را به طرفم گرفت و گفت: دوسهتاشون اومدهان جلو که مجروحاشون رو ببرن. بذارید کارشون رو بکنن.» (صفحه ۱۵۲)
بین ماموریتهای پدافندی در والفجر ۸ که فرصت و فراغت پیش میآمد، فرجوانی خود را به اهواز رسانده و بخشهایی از بنایی خانه در حال ساختش را پیش میبرد. همرزمانی که اینمساله را روایت کردهاند، میگویند اینشهید، همانقدر که برای جنگ برنامه داشت و خود را در معرض خطرات قرار میداد، به زندگی هم فکر میکرد و کاری نداشت تقدیرش چیست. دوستان فرجوانی میگویند او با خود عهد کرده بود تا زنده است زندگی کند. زندگیاش را دوست داشت؛ زن و فرزندش را بیشتر.
محمود با تانک و فولاد سروکار داشته؛ نمیتواند نیروی انسانی را فرماندهی کند!
سید مجید شاهحسینی یکی از راویان کتاب «بیآرام» و همرزمان شهید فرجوانی میگوید اینشهید در مدیریت کارها فکرش به جاهایی میرسید که به عقل دیگران نمیرسید. او روایت میکند: «عرف بود در هر ماموریت جدید تغییراتی در فرماندهی گردانها میدادیم. سال ۱۳۶۴ دنبال یک فرمانده گروهان میگشتیم. همانموقع محمود گلهدار، که هم قدرت فرماندهی خوب هم توان بدنی بالایی داشت، از گردان زرهی به گردان ما برگشته بود. یکی از بچهها گفت: محمود اومده. قبلاً هم امتحان پس داده. اون رو بذاریم فرمانده گروهان. حاجاسماعیل مکث نکرد. فوری گفت: محمود دوسال با تانک و فولاد سر و کار داشته. بلافاصله نمیتونه بیاد نیروی انسانی رو فرماندهی کنه. مو لای درز حرفش نمیرفت. توی دلم گفتم دمت گرم! تا کجاها را میبینی.» (صفحه ۵۷)
طبق روایت رحیم قمیشی از نیروهای اسماعیل فرجوانی در سالهای جنگ، با وجود آنکه بیشتر فرماندهگردانها، فقط با فرماندهگروهانها در ارتباط بوده و با آنها طرف میشدند، فرمانده گردان کربلا، تک تک نیروهای گردانش را میشناخت و بیشتر آنها را به اسم کوچک صدا میزد.
ماجرای اورکتهای ایرانی و کُرهای
شهید اسماعیل فرجوانی به گواه دوستانش، بر اینباور بود که هماهنگی کارها باید در سطح دستهها انجام شود و اگر فرمانده دستهها از جزئیات عملیات آگاه باشند، بهتر میدانند چه کنند تا مشکلی برای نیروهایشان پیش نیاید و نتیجه بهتری از عملیات گرفته شود.
یکی از خاطرات همرزمان اینشهید درباره شیوه مدیریت و فرماندهی او بر نیروها، مربوط به آبانماه ۱۳۶۱ است که گردان کربلا، در هوای سرد پاییزی، ماموریتی در پاسگاه شرهانی داشت. تدارکات لشکر ولیعصر (عج) به نیروها گرمکنهایی داده بود که جلوی سرما را نمیگرفتند و به همیندلیل، نیروها از سرما میلرزیدند. با آمدن اورکتهای کُرهای، مشکل سرما حل شد اما نیروهای هوشیار بهاصطلاح زرنگ زودتر به تدارکات رفته و اورکت کرهای گرفتند. نیروهایی هم که دیرتر به تدارکات رسیدند، با اورکتهای ایرانی روبرو شدند. اورکتهای کرهای زیباتر و شیکتر بودند و اورکتهای ایرانی، برزنتی و کوتاه بودند و بهقول رزمندهها، فرد را بدتیپ نشان میدادند.
تفاوت بین اورکتهای ایرانی و کرهای باعث گلایههایی از گوشه و کنار گردان شد. یکی از همرزمان اسماعیل فرجوانی، مدیریت اینچالش را توسط او اینگونه روایت کرده است:
«نق و نوق بچهها بالا گرفت و سر دستنشان غر میزدند که نامردی است؛ اورکتهای کرهای آنقدر بچهها را به رو میآورد و اورکتهای ایرانی توی سرما میزند. حاجاسماعیل، که متوجه ماجرا شده بود، به تدارکات رفت و اورکتی ایرانی گرفت. معاونش احمد ترکی، هم یکی از همان اورکتهای ایرانی را پوشید. هر دو چرخی توی محوطه گردان زدند و اورکتهای کرهای از سکه افتاد. بعضی به تدارکات رفتند و خواستند اورکتهایشان را عوض کنند و ایرانیاش را بگیرند. بعد از آن، چانهزنی برای گرفتن اورکت ایرانی بالا گرفت.» (صفحه ۱۲۴)
یکی از صحبتهای شهید فرجوانی بین دوستان و همرزمانش این بوده که «باید درس بخوانیم.» با همینرویکرد بوده که تا فراغتی دست میداد، پای کتابهای درس پزشکی نشسته و مطالعه میکرد.
هنر کارکردن با بسیجیها
یکی از همرزمان شهید فرجوانی درباره شیوه تعامل او با نیروهایش میگوید: «کار کردن با بسیجیها هنر میخواست. یکی آمده بود و میخواست زود برود. یکی تنبل بود. یکی با همسنگریاش نمیساخت. اسماعیل با همهشان کنار میآمد؛ کاری که هیچیک از ما نمیتوانستیم انجام دهیم. خود من آبم با سیگاریها توی یکجوی نمیرفت. همیشه هم توی گردان یکجمع سیگاری داشتیم. عقلم نمیرسید که اینها آدمهای شریفی هستند و میتوانند خدمت کنند؛ اما سیگار میکشند! سیگاریها با هم جور بودند و بچههای دیگر را به جمع خودشان راه نمیدادند. با اینحال، با اسماعیل دمخور میشدند. اسماعیل، که توی عمرش لب به سیگار نزده بود، با آنها میجوشید و شوخی میکرد. از آنطرف بچهمذهبیها هم طیف خاصی بودند که با هم نشست و برخاست میکردند. عدهای هم بودند که به عِرق وطن آمده بودند و چندان مذهبی نبودند. اسماعیل با همه اینبچهها گرم میگرفت. حتی به بچههای غیرمذهبی مسئولیت میداد.» (صفحه ۲۰۲)