فرزین سوری، مترجم داستان وحشت «هیولاهایی که لایق‌شان هستیم» [The monsters we deserve] معتقد است که ژانر وحشت درباره عمیق‌ترین چیزهایی است که داریم؛ به قولی شبیه زخم است. وقتی زخم می‌خوریم یا تب داریم یا در حالت هذیان هستیم خیلی صادقانه صحبت می‌کنیم.



فرزین سوری در گفت‌وگو با ایبنا، درباره ترجمه کتاب «هیولاهایی که لایق‌شان هستیم» گفت: این اثر یکی از آخرین آثار نویسنده فقید مارکوس سجویک [Marcus Sedgwick] بود. خیلی از آثار این نویسنده در انتشارات پیدایش به چاپ رسیده است. با توجه به بازخورد بسیار خوبی که از خواننده‌ها درباره این نویسنده داشتیم، بنا شد این کتاب هم ترجمه شود.

این مترجم از لزوم تولید ادبیات وحشت صحبت کرد: با توجه به نوع متن و اشاره‌های بسیاری که کتاب به فرانکنشتاین و نویسنده‌ آن، مری شلی داشت، انتشارات کتاب را به من پیشنهاد داد. ژانر وحشت تفاوت چندانی با سایر ژانرها ندارد. لزوم انتشار آن در نیازی است که در مخاطب و بازار وجود دارد. استقبال خیلی خوب از ادبیات وحشت منجر به تولید آن می‌شود.

سوری از تأثیر خلاقیت در ژانر وحشت گفت:‌ به نظرم خلاقیت در ژانر وحشت شبیه هر ژانر دیگری عمل می‌کند. خیلی‌ها معتقدند سینما و ادبیات وحشت کلیشه‌ای است. به نظر من نزدیک‌ترین چیز به ادبیات وحشت خواب‌دیدن است. آدم‌ها از چیزهای مشترکی می‌ترسند و کابوس‌های مشابهی می‌بینند. برای همین خیلی‌وقت‌ها ادبیات و سینمای وحشت درباره مواجهه با این ترس‌هاست.

وی ادامه داد: به این دلیل، این‌قدر راحت‌ دسته‌بندی می‌شود: وحشت هیولایی، وحشت ارواح، وحشت از روان‌پریشی، بیگانه‌هراسی و دیگری‌هراسی. البته ژانر وحشت درباره تعدی و دریدن طبقه‌بندی و دسته‌بندی‌هایی است که در داستان‌های دیگر منعقد شده است. به نظر من خیلی‌وقت‌ها خلاقیت در فرم این تعدی است؛ اینکه چطور کلیشه‌ها و دسته‌بندی‌هایی را که قبلاً در آثار دیگر همین ژانر یا ژانرهای دیگر به وجود آمده بشکنیم.

فرزین سوری علت پرفروش‌بودن این مجموعه را این‌گونه برشمرد: من فکر می‌کنم اسم کتاب بی‌تأثیر نبوده است؛ منتها محتوای کتاب درباره جابه‌جا شدن جای نویسنده و اثر است: جابه‌جا شدن جای خالق هیولا و هیولا، جابه‌جا شدن جای مادر و فرزند و واقعیت‌ این است که ذهن ما همیشه درگیر هیولاهاست. همیشه همین‌طور بوده است.

وی ادامه داد: هر کدام از این هیولاها دهه‌ها و گاه قرن‌هاست که توجه ما را به خود جلب کرده‌اند. تاریخ بشر به نظرم همان‌قدری که درباره آدم‌های واقعی است، درباره هیولاهایی است که خلق کرده‌ایم: چه افسانه‌ای و چه واقعی. برای همین به نظرم طبیعی‌ است که ذهن‌مان مشغول هیولا باشد!

این مترجم درباره علاقه خودش به ژانر وحشت گفت: راستش من مترجم ژانر خاصی نیستم. تقریباً به غیر از این کتاب، کتاب دیگری در ژانر وحشت ترجمه نکردم. ژانرهای دیگری که ترجمه کرده‌ام فانتزی و علمی‌تخیلی بوده‌اند؛ منتها وحشت همیشه برایم جالب بوده است. به نظرم بهترین ژانر ادبیات و سینماست و این نظر شخصی من است و دلیلش همان ماهیت متعدی ادبیات وحشت است.

سوری افزود: ژانر وحشت درباره عمیق‌ترین چیزهایی است که داریم؛ به قولی شبیه زخم است. وقتی زخم می‌خوریم یا تب داریم یا در حالت هذیان هستیم خیلی صادقانه صحبت می‌کنیم. به نظرم در ژانر وحشت صداقتی درباره وضعیت انسانی هست که جنس این صداقت را نمی‌توان با سایر گونه‌های ادبی مقایسه کرد!

فرزین سوری در انتها خاطره‌اش هنگام ترجمه این کتاب را با ما در میان گذاشت و گفت: یادم می‌آید موقع ترجمه‌ این اثر نوعی از وحشت توصیف‌نشدنی با من بود. در داستان (اگر نخواهم لو بدهم) حضور سنگینی هست که برای من هم احساس می‌شد. نویسنده واقعاً از ته قلبش داستان را نوشته و با آفرینش هیولا روبه‌رو شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...