35 سالگی وقت کنار کشیدن است | اعتماد


«سی‌وپنج سالگی وقت کنار کشیدن از مسابقه است؛ البته اگر مسابقه‌ای در کار باشد. من درست در شرایط چنین انتخابی بودم. همان موقع هم دیر شده بود، تا چهل سالگی فاصله‌ای نداشتم.» «گوشه‌نشین» [The Hermit (novel)] تنها رمان اوژن یونسکو [Eugène Ionesco] نمایشنامه‌نویس رومانیایی- فرانسوی با این جملات آغاز می‌شود.

گوشه‌نشین» [The Hermit (novel)] اوژن یونسکو [Eugène Ionesco]

سی‌وپنج سالگی، مسابقه، انتخاب، دیر شدن و فاصله؛ کلماتی که حکایت از انسانی می‌کنند که در نیمه‌راه زندگی و در نقطه‌ای مملو از سرگردانی مانده است: او از خود می‌پرسد: «ما از کجا آمدیم؟» همین سوال محور تفکرات ذهن مشوش او است. این شخصیت بی‌نام با واگویی‌های درونی‌اش، سرگردانی خود را در جامعه شهری مدرن روایت می‌کند. به تازگی ارثیه‌ای «پیش‌بینی‌نشده» از عمویی امریکایی به او رسیده و چون روزهای کاری او را از پای درآورده، دیگر نیازی به کار کردن در آن شرکت «کوچولو» ندارد: «آیا یکشنبه‌ها برای این می‌نوشیدم تا فراموش کنم که فردا، دوشنبه، باید هفته کاری را شروع کنم؟ دوشنبه‌ها صبح، سردرد و زبان بادکرده توی دهان احساس یأس و دلمردگی بهم می‌داد. دستشویی رفتن برایم کاری بود فرابشری. بقیه روزهای هفته توی زندان محکوم به اعمال شاقه‌ای بودم که تمام روزهایش غیرقابل تحمل است، به شیوه‌ای متفاوت با زندان یکشنبه.»

او که سال‌ها در اتاق کوچک هتلی اقامت داشته حالا برای تغییر خانه‌اش عجله دارد و دست آخر ساکن طبقه سوم ساختمانی در حومه پاریس می‌شود. اما ترک کار و نقل ‌مکان ذهن مشوش او را آرام نمی‌کند. این «گوشه‌نشین» که نه هنرمند است و نه قدیسه، با مساله هستی خود مواجه شده است. او مدام با نشانه‌های آشنا اما غیر قابل تامل روبه‌رو می‌‎شود؛ نشانه‌هایی که شناخت و دردی عمیق برای راوی و خواننده پیش می‌آورد: «حال من از حیرت اولیه در برابر جهان جا نیامده است، حیرت و پرسشی که نمی‌تواند پاسخی داشته باشد. به ما می‌گویند که خود را از این حیرت آزاد کنیم و بگذریم. آن وقت دانش یا اخلاق را بر چه پایه‌ای می‌توانیم بنا کنیم؟ این پایه در هیچ شرایطی نمی‌تواند جهل باشد و ما فقط در جهل به سر می‌بریم، ما برای اساس آغاز، برای پایه‌ریزی، چیزی جز نیستی نداریم. چگونه می‌توان بر پایه هیچ بنایی ساخت؟» برخلاف نخستین رمان‌های مکتب اگزیستانسیالیسم، رمان «گوشه‌نشین» بیگانگی انسان مدرن را در مرکز جامعه‌‌‌ای پیشرفته به تصویر می‌کشد.

شخصیت محوری داستان هرگز کتابی به دست نمی‌گیرد. او شورشی نیست؛ کارمند بی‌حوصله اداره است که فکر و خیال دست از سر او برنمی‌دارد: «بله، قبلا هم پیشنهاد کرده بودم که بیایید دیگر فکر نکنیم، چون نمی‌توانیم فکر کنیم. عجیب است آنها باور دارند که مردم، خلقت، همه طبیعی و عادی ایجاد شده‌اند. آنها هستند که نخبه‌اند و من شاگرد تنبل بی‌سواد. ما توی زندانیم، مسلما توی زندانیم. این فکرها برای این است که می‌خواهم کاملا بدانم که من هیچ نمی‌دانم. آیا ممکن است آنها موفق به یافتن پاسخ سوالات شوند؟» اما پیش از این‌‌ها، اخطار داده بود که: «زیادی فلسفه‌بافی می‌کنم. اشتباه من همین است. اگر کمتر فیلسوف‌منش بودم خوشبخت‌تر زندگی می‌کردم. ما نباید فلسفه‌بافی کنیم وقتی که فیلسوف نیستیم. خود فیلسوف‌های کله‌گنده منفی‌نگرند، یا به نتایجی می‌رسند که فهم‌شان برای ما غیرممکن است.»او نظاره‌گر همه کنش‌های اطرافش است. تماشای مردم و رهگذران از پنجره رستوران سرگرمی اوست اما با این حال به ناراحتی، دلمردگی، خسته‌کننده بودن و حتی به فریب زندگی و جهان اعتراف می‌کند. او قادر نیست احساساتش را به زبان روشنفکرها ترجمه کند چرا که این احساسات ریشه روانکاوانه دارند: «... دوباره مقابل دیوارهای نامریی و غیرقابل تصور بودم. نمی‌دانم آیا موفق می‌شوم آنچه را می‌خواهم بگویم دقیقا بیان کنم یا نه. چیزی برای بیان این حالت وجود ندارد. شاید می‌خواهم چیز دیگری بگویم یا چیزی علاوه بر این چیز دیگر.»

ناگهان مردم شهر قیام می‌کنند. اما نویسنده هرگز سال این انقلاب را فاش نمی‌کند. شاید از انقلابی در گذشته می‌گوید یا شاید از انقلابی خیالی در آینده. صدای گلوله در شهر شنیده می‌شود، شب‌ها روی دیوارهای شهر نورهای قرمز انداخته می‌شود، صدای مردم و افراد پشت سنگر شنیده می‌شود. به تدریج به آپارتمان او نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوند تا اینکه تمامی آن منطقه را شورشی دربرمی‌گیرد و قهرمان داستان زخمی می‎شود. او به درون خانه می‌رود، غذا و نوشیدنی در آپارتمانش انبار کرده، تشک‌هایی پشت پنجره‌ها می‌چیند و صدای شورشی را که در بیرون درگرفته می‌شنود. اما آیا شورش فقط در دنیای بیرون در جریان است؟ حالا درون سلول امنش، با خلوتش انس می‌گیرد: «زمان گذشت. ماه‌ها سپری شد. شاید هم سال‌ها... عجیب بود که هنوز با دنیای بیرون ارتباط داشتم. بعد زمانی شد که دیگر کسی را ندیدم. »سرانجام شورش و قیام تمام می‌شود. او دوباره به جهان قدم می‌گذارد. ویرانه‌های شهر از نو ساخته شده‌اند. اگر کسی را ببیند او را به جا نمی‌آورد. سال‌ها می‌گذرد. راوی روایتی پراکنده از زمان ارایه می‌کند؛ گاهی این زمان کند و گاهی با سرعت می‌گذرد؛ روندی که خبر از حالات درونی و ذهنی او می‌دهد.

«گوشه‌نشین»، تنها رمان یونسکو دارای درونمایه‌هایی است که در بسیاری از آثار این نمایشنامه‌نویس تئاتر ابزورد دیده می‌شود. علاقه او به موضوعاتی چون انزوا، پوچی وجود انسان، انسان مدرن و بیگانگی را در نمایشنامه‌های «آوازه‌خوان طاس» و «درس» دیده‌ایم. رمان «گوشه‌نشین» با عناصر رئالیسم جادویی دریچه‌ای به ذهنی رنجور می‌گشاید و تفکرات او را در مورد اخلاقیات، اراده، بیگانگی، خیال‌پردازی و جهل انسان با خواننده در میان می‌گذارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...
عدالت در یک جامعه پسادیکتاتوری چگونه باید تأمین شود؟... آلمان پیش از این نیز مجبور شده بود با بقایای حکومت دیکتاتوری هیلتر و جرائم آنها مواجه شود... آیا باید دست به پاکسازی ادارات دولتی از افرادی زد که با حکوت کمونیستی همکاری داشته‌اند؟... احکام بر اساس قانونی تنظیم می‌شدند که کمترین مجازات را مقرر کرده بود... رسیدگی به هتک حیثیت افراد در رژیم گذشته... بسیاری از اساتید و استادیاران به عنوان خبرچین برای اشتازی کار می‌کردند ...